جدول جو
جدول جو

معنی مثعل - جستجوی لغت در جدول جو

مثعل(مُ عِ)
ورد مثعل، ورد انبوه ناک. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب). آبشخور پر ازدحام. (از ذیل اقرب الموارد) ، مهمانان بسیار. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). مهمان بسیار. (ناظم الاطباء) ، خلاف کننده. (آنندراج) (از منتهی الارب). قوم مخالف. (ناظم الاطباء) ، کار سخت. (آنندراج) (از منتهی الارب). کارمهم و درهم. (ناظم الاطباء). و رجوع به اثعال شود
لغت نامه دهخدا
مثعل(مَ عَ)
پر از روباه و روباه ناک. (ناظم الاطباء). زمین روباه ناک. (آنندراج). و رجوع به مثعله شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از مثیل
تصویر مثیل
شبیه، مانند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مثقل
تصویر مثقل
گران بار، گران بار از وام
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مثول
تصویر مثول
به خدمت ایستادن، به حضور آمدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مثقل
تصویر مثقل
سنگین شده، گران بارگردیده، حرفی که دارای تشدید باشد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مشعل
تصویر مشعل
چراغدان، جاچراغی، جایی یا ظرفی که در آن چراغ بگذارند، مطلق چراغ، جاچراغی که از شیشه درست کنند و چراغ را در آن بگذارند که باد آن را خاموش نکند، چراغ واره، چراغ بره، فانوس، مردنگی، قندیل، چراغ بادی، چراغبانه، چروند، چراغ پرهیز
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مثال
تصویر مثال
موردی مشابه مطلب اصلی که برای فهم بیشتر بیان می شود، مانند، شبیه، مشابه،
در فلسفه جهانی میان عالم اجسام و عالم ارواح، عالم مثل،
فرمان، دستور، حکم، تصویر، شکل، پیکره
مثال دادن: فرمان دادن، برای مثال گر مثالم دهد به معذوری / تا به خانه شوم به دستوری (نظامی۴ - ۶۰۹)
مثال زدن: ذکر کردن مثال
فرهنگ فارسی عمید
(مُ ثَلْ لَ)
غورۀ خرما که از نخل بیفتد و بکفد، یا صواب به غین معجمه است. (منتهی الارب) (آنندراج). خوشۀ خرما کفیدۀ از درخت افتاده. مثلّع. (ناظم الاطباء). کفیده از غورۀ خرما و جز آن. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ ثَلْ لِ)
گردآورندۀ مال. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). گردآورندۀ مال که اصلاح کننده آن باشد. (از ذیل اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مَ عَ)
حلق. (منتهی الارب). حلق، و یا محل سعال و سرفه در حلق. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُعِ)
نعت فاعلی از اسعال. چابک کننده و به نشاطآورنده. (از اقرب الموارد). و رجوع به اسعال شود
لغت نامه دهخدا
(مُ رَعْ عَ)
گزین مال. (منتهی الارب). خیار و نیکو از مال. (از اقرب الموارد). بهترین ستور و دیگر مایملک. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مِ عَ)
تیغ بران. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(شَ)
کردن. (تاج المصادر بیهقی). کردن چیزی. جعل (ج / ج ) . و رجوع به جعل شود، ساختن. (از منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(مُ عِ)
اداکننده مزد. (ناظم الاطباء). مزد دهنده. (از منتهی الارب) (از ذیل اقرب الموارد) ، آنکه فرود آرد دیگ پایه را به دستمال. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، ماء مجعل، آب کوکال ناک. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). آبی که در آن جعل فراوان باشد. (از ذیل اقرب الموارد) ، کلبه مجعل، ماده سگ گشن خواه. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از ذیل اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اَ عَ)
مهتر بزرگ با فضائل و معارف. (منتهی الارب) ، دندان برآوردن. و آن از لغات اضداد است. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(مُ کِ)
زن گم کرده فرزند. ج، مثاکل. (ناظم الاطباء). زنی که لازم شود او را ثکل (ث یا ث ک ) یعنی بی فرزندی. (آنندراج) (از منتهی الارب) (ازاقرب الموارد). و رجوع به مثکال و مادۀ بعد شود
لغت نامه دهخدا
(مَ عَ لَ)
ارض مثعله، زمین روباه ناک. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (از محیطالمحیط). پر از روباه و روباه ناک. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُثَ لِ)
روباه ناک و پر از روباه. (ناظم الاطباء). جایی که روباه بسیار باشد. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
تصویری از مثمل
تصویر مثمل
زهر کشنده پناهگاه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مثال
تصویر مثال
جمع امثله، فرمان، حکم، اندازه، مقدار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مثیل
تصویر مثیل
مانند همانند شبیه مانند همانند
فرهنگ لغت هوشیار
فراروی (کوچ)، در پیشگاه بودن، مانند کردن، نمایانی در فرزان بحضور آمدن بخدمت ایستادن: عتبه خدمت را بلب استکانت بوسه داد و با اقران و امثال خویش در پیشگاه مثول سر افکنده خجلت بایستاد، مانند کردن کسی را بکسی تشبیه کردن، افتادن از موضع و جای خود، چسبیدن بزمین، بریدن گوش و بینی کشته برای عبرت دیگران، بعضی از فلاسفه علم انسان را باشیا خارج به مثول بعنی تمثل اشیا نزد عالم و عاقل تعبیر کنند و این نظریه بعقیده محققان فلاسفه مردود است
فرهنگ لغت هوشیار
گرانبار پا به ماه: زن، کند رو: ستور سنگین گشته، جنبنده بار سنگین تحمیل شده گرانبار. زن باردار نزدیک بوضع حمل، ستور آهسته رو. سنگین گردیده، متحرک مقابل مخفف ساکن. سنگین کننده گران سنگ گرداننده
فرهنگ لغت هوشیار
قندیل بزرگ مشبک و پایه دار که شبها در جلو پادشاهان و امرا کشند و نیز در عروس کشی پیشاپیش عروس کشند
فرهنگ لغت هوشیار
از ریشه پارسی نالدیس از ریشه پارسی نالدار سخت سم ستور نعل کرده. یا عین منعل. در شیوه خط ثلث سه قسم عین (ع) است: منفل فم الاسد فم الثعبان (حاشیه دیوان خاقانی نسخه پاریس)، در اصطلاح خطاطان عین نعلی عین اول (ء) را گویند (حاشیه دیوان خاقانی. چا. عبد) (تعلیقات دیوان خاقانی سج. 1034) : (گرنه شب از عین عید ساخت طلسمی بخم عین منعل چراست در خط مغرب رقم ک) (خاقانی. سج. 261)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مثقل
تصویر مثقل
((مُ قَ))
بار سنگین، تحمیل شده، گرانبار
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مشعل
تصویر مشعل
((مَ عَ))
قندیل، چراغدان، جمع مشاعل
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مثیل
تصویر مثیل
((مَ))
شبیه، مانند، همانند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مثال
تصویر مثال
((مِ))
مانند، شبیه، فرمان، حکم، جمع امثله، کلمه یا عبارتی که برای توضیح مطلبی یا قاعده ای آورده شود، شاهد، تصویر، تمثال، مجسمه، پیکر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مثقل
تصویر مثقل
((مُ ثَ قِّ))
سنگین کننده، گران سنگ گرداننده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مثول
تصویر مثول
((مُ))
به حضور آمدن، به خدمت ایستادن، تشبیه کردن، افتادن از موضع و جای خود، چسبیدن به زمین، بریدن گوش و بینی کشته برای عبرت دیگران
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مثال
تصویر مثال
نمونه، مانند
فرهنگ واژه فارسی سره
نمونه، مثال
دیکشنری اردو به فارسی