چرب روده. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، جای بعر. ج، مباعر. (منتهی الارب) (آنندراج). جای پشکل و بعر. (ناظم الاطباء). جای خروج پشکل از هر نوع چارپای. (از محیطالمحیط). جایگاه پشک رهگذار. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : کای قوم سر خار بیابان که کند تیز و آن بعرۀ بز را که کند گرد به مبعر. قاآنی (دیوان، از انتشارات کانون معرفت ص 151). ، اصطبل و ستوردان. (ناظم الاطباء)
چرب روده. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، جای بعر. ج، مباعر. (منتهی الارب) (آنندراج). جای پشکل و بعر. (ناظم الاطباء). جای خروج پشکل از هر نوع چارپای. (از محیطالمحیط). جایگاه پشک رهگذار. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : کای قوم سر خار بیابان که کند تیز و آن بعرۀ بز را که کند گرد به مبعر. قاآنی (دیوان، از انتشارات کانون معرفت ص 151). ، اصطبل و ستوردان. (ناظم الاطباء)
درخت میوه رسیده و درخت میوه آورده. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از محیط المحیط). - العقل المثمر، عقل مؤمن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). - المال المثمر، مال بسیار. (ناظم الاطباء). ، میوه دار و باردار و میوه دهنده و میوه آورنده و برومند. (ناظم الاطباء). میوه دارنده و میوه آورنده. (غیاث). ثمردهنده. میوه ده. بامیوه. بارور. باردار. بارآور. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : اگر کسی خواهد که به مصر باغی سازد در هر فصل سال که باشد بتواند ساخت چه هر درخت که خواهد... خواه مثمر و محمل و خواه بی ثمر... (سفرنامۀناصرخسرو). و گفتند بر بام سرای سیصد تغار نقرگین بنهاده و در هر یک درختی کشته چنان است که باغی و همه درختهای مثمر و حامل. (سفرنامۀ ناصرخسرو چ برلین ص 81). دستم بکف دست نبی دادبه بیعت زیر شجر عالی پرسایه و مثمر. ناصرخسرو. و نهالی که زینت بخش چمن دین و دولت و آرایش باغ ملک و ملت خواهد بود مثمر نگردد مگر... (سندبادنامه ص 54). گر نگشتی هیزم او مثمر بدی تا ابدمعمور و هم عامر بدی. (مثنوی چ نیکلسن ج 3 ص 240). ، با سود و فایده و سودآورنده. (ناظم الاطباء). نتیجه بخش. نتیجه دهنده: می بینم که کارهای زمانه میل به ادبار دارد و افعال ستوده... مدروس گشته... و دروغ مؤثر و مثمر. (کلیله و دمنه). چون مدت اقبال گذشت و نوبت دولت به آخر رسید معاونت و مصاحبت نوح موجب مذلت و مثمر مسکنت باشد. (ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 118). تا باشد آن دعا که رود سوی آسمان گاهی مفیض راحت و گه مثمر محن... جامی - غیرمثمر، بی بار و بی فایده و بی ثمر. (ناظم الاطباء). - مثمرثمر، بافایده. (ناظم الاطباء). - مثمرثمر بودن، فایده داشتن. (ناظم الاطباء)
درخت میوه رسیده و درخت میوه آورده. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از محیط المحیط). - العقل المثمر، عقل مؤمن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). - المال المثمر، مال بسیار. (ناظم الاطباء). ، میوه دار و باردار و میوه دهنده و میوه آورنده و برومند. (ناظم الاطباء). میوه دارنده و میوه آورنده. (غیاث). ثمردهنده. میوه ده. بامیوه. بارور. باردار. بارآور. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : اگر کسی خواهد که به مصر باغی سازد در هر فصل سال که باشد بتواند ساخت چه هر درخت که خواهد... خواه مثمر و محمل و خواه بی ثمر... (سفرنامۀناصرخسرو). و گفتند بر بام سرای سیصد تغار نقرگین بنهاده و در هر یک درختی کشته چنان است که باغی و همه درختهای مثمر و حامل. (سفرنامۀ ناصرخسرو چ برلین ص 81). دستم بکف دست نبی دادبه بیعت زیر شجر عالی پرسایه و مثمر. ناصرخسرو. و نهالی که زینت بخش چمن دین و دولت و آرایش باغ ملک و ملت خواهد بود مثمر نگردد مگر... (سندبادنامه ص 54). گر نگشتی هیزم او مثمر بدی تا ابدمعمور و هم عامر بدی. (مثنوی چ نیکلسن ج 3 ص 240). ، با سود و فایده و سودآورنده. (ناظم الاطباء). نتیجه بخش. نتیجه دهنده: می بینم که کارهای زمانه میل به ادبار دارد و افعال ستوده... مدروس گشته... و دروغ مؤثر و مثمر. (کلیله و دمنه). چون مدت اقبال گذشت و نوبت دولت به آخر رسید معاونت و مصاحبت نوح موجب مذلت و مثمر مسکنت باشد. (ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 118). تا باشد آن دعا که رود سوی آسمان گاهی مفیض راحت و گه مثمر محن... جامی - غیرمثمر، بی بار و بی فایده و بی ثمر. (ناظم الاطباء). - مثمرثمر، بافایده. (ناظم الاطباء). - مثمرثمر بودن، فایده داشتن. (ناظم الاطباء)
بسیارمال. (آنندراج) (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). و رجوع به تثمیر شود، کشتی که دانه بندد. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از ذیل اقرب الموارد). گیاهی که گل و شکوفۀ آن ساقط شده و دانه بسته باشد. (ناظم الاطباء) ، کسی که برگ و بار درخت را جهت ستور می چیندو فراهم می کند. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون)
بسیارمال. (آنندراج) (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). و رجوع به تثمیر شود، کشتی که دانه بندد. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از ذیل اقرب الموارد). گیاهی که گل و شکوفۀ آن ساقط شده و دانه بسته باشد. (ناظم الاطباء) ، کسی که برگ و بار درخت را جهت ستور می چیندو فراهم می کند. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون)
آنکه پاردم سازد یا پاردم بندد. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). کسی که پاردم می سازد و یا پاردم می نهد ستور را. (ناظم الاطباء) ، از پس راننده. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، میش که نزدیک زادن رسد. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از ذیل اقرب الموارد) ، آن که خرید و فروخت بد کسی را به دنبال وی می بندد یعنی بدیهای وی را از پسش می فرستد. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از ذیل اقرب الموارد). و رجوع به اثفار شود
آنکه پاردم سازد یا پاردم بندد. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). کسی که پاردم می سازد و یا پاردم می نهد ستور را. (ناظم الاطباء) ، از پس راننده. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، میش که نزدیک زادن رسد. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از ذیل اقرب الموارد) ، آن که خرید و فروخت بد کسی را به دنبال وی می بندد یعنی بدیهای وی را از پسش می فرستد. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از ذیل اقرب الموارد). و رجوع به اثفار شود
نرخگذاری شده ارزیابی شده بها کرده شده ارزیاب نرخگذار فروزینه فروزینه آتش، آتشکاو، گرما سنج، جنگ افروز، دراز گردن قیمت کرده شده بها کرده شده. قیمت کننده بها کننده
نرخگذاری شده ارزیابی شده بها کرده شده ارزیاب نرخگذار فروزینه فروزینه آتش، آتشکاو، گرما سنج، جنگ افروز، دراز گردن قیمت کرده شده بها کرده شده. قیمت کننده بها کننده