خبردهنده. (غیاث). اشعارکننده. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). آن که خبر میدهد و آگاه میکند. خبردهنده و آگاه کننده و اشعارنماینده. (ناظم الاطباء). - مشعر کردن، آگاه کردن و خبر دادن. (ناظم الاطباء). ، موی دار. (ناظم الاطباء). با موی و موی دار. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : و از این ناحیت (ناحیت عرب) ... ادیم و ریگ مکی و سنگ فسان و نعلین مشعر و ملمع خیزد. (حدود العالم چ دانشگاه ص 165). و از وی (از صعده) ادیم خیزد بسیار و نعلین، یعنی مشعر. (حدودالعالم ص 166)
درخت زمین نرم که مردم از سایۀ آن در گرما و سرما فرودآیند و پناه جویند. (منتهی الارب) (از آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، آن جای که در وی قربانی کنند. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). جای قربانی حج در مکه. (غیاث) ، نشانه. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). شعار. (اقرب الموارد) (محیط المحیط) : آنجاست دین و دنیا را قبله و آنجاست عز و دولت را مشعر. ناصرخسرو. ، معظم مناسک حج. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). موضع مناسک حج و معظم آن. (از اقرب الموارد). موضع مناسک حج و علامات آن. ج، مشاعر. (از محیط المحیط). جای عبادت. (غیاث) (مهذب الاسماء). جای عبادت در حج. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : از کشتگان زنده زآن سو هزار مشهد وز ساکنان مرده زین سو هزار مشعر. خاقانی. دندانه های برجش یک یک صفا و مروه سر کوچه های شهرش صف صف منی و مشعر. خاقانی. ، جای موی سر تراشیدن حاجیان. (غیاث) ، حاسه. ج، مَشاعر. (آنندراج). حاسه. (از ناظم الاطباء). حس. (مفاتیح). یکی از حواس ده گانه. ج، مشاعر. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)