معنی مسعر - فرهنگ فارسی معین
واژههای مرتبط با مسعر
مسعر
مسعر
نرخگذاری شده ارزیابی شده بها کرده شده ارزیاب نرخگذار فروزینه فروزینه آتش، آتشکاو، گرما سنج، جنگ افروز، دراز گردن قیمت کرده شده بها کرده شده. قیمت کننده بها کننده
فرهنگ لغت هوشیار
مسعر
مسعر
برانگیزندۀ حرب و آتش. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). رجوع به اسعار شود، تعیین کننده نرخ و سعر. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
مسعر
مسعر
جای باریک از دم شتر. (منتهی الارب). مَسعَر. و رجوع به مسعر شود
لغت نامه دهخدا
مسعر
مسعر
نعت فاعلی از تسعیر. رجوع به تسعیر شود. برانگیزندۀ حرب و آتش، تعیین کننده سعر و نرخ. (از اقرب الموارد). نرخ گذار، حاکم و متصرف در امور. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
مسعر
مسعر
نعت مفعولی از تسعیر. نرخ نهاده و قیمت تعیین شده. (ناظم الاطباء). و رجوع به تسعیر شود
لغت نامه دهخدا
مسعر
مسعر
اسم مکان است از سَعر. (از اقرب الموارد). رجوع به سعر شود، جای باریک از دم شتر. ج، مَساعِر. (از اقرب الموارد). مُسعَر. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
جدول جو جستجوی پیشرفته در مجموعه فرهنگ لغت، دیکشنری و دایره المعارف گوناگون
© 2025 | تمامی خدمات جدول جو رایگان است.