جدول جو
جدول جو

معنی مثج - جستجوی لغت در جدول جو

مثج
(دَ)
آمیختن. (تاج المصادر بیهقی) (از منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، خورانیدن. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) (آنندراج) ، بیرون کشیدن آب یا گل و لای چاه را. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (آنندراج) ، جوانمردی نمودن در دهش. (از منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
مثج
(مِ ثَج ج)
خطیب زبان آور. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از محیط المحیط)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از مرج
تصویر مرج
چمن، سبزه، مرغ، چمنزار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از منج
تصویر منج
تخم گیاه، تخم و دانۀ هر گیاه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مثل
تصویر مثل
کلامی کوتاه و کلیشه ای برای بیان معنایی عمیق که میان مردم مشهور است،
داستان، ضرب المثل، نمونه، مثال، صفت، حالت، قصه، داستان
مثل سائر: مثلی که میان مردم رایج باشد و همه کس بگوید، ضرب المثل
مثل زدن: ذکر کردن به موقع مثل، ذکر کردن مثال، تشبیه کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مثل
تصویر مثل
الگوهای فناناپذیر موجودات عالم ماده، جمع واژۀ مثال
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از منج
تصویر منج
زنبور عسل، نوعی زنبور کوچک به رنگ زرد یا قهوه ای که موم و عسل تولید می کند، مگس انگبین، گوژانگبین، نحله، منگ، کبت، برای مثال هرچند حقیرم سخنم عالی و شیرین / آری عسل شیرین نآید مگر از منج (منجیک - شاعران بی دیوان - ۲۲۲)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ماج
تصویر ماج
کسی که آب دهانش پیوسته روان باشد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مزج
تصویر مزج
آمیختن، آمیخته کردن، در هم کردن
فرهنگ فارسی عمید
(مُ ثَجْ جَ)
وطب مثجج، خیکی که مسکۀ شیر آن گرد نیامده باشد. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از آنندراج) (از ذیل اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ ثَجْ جَ)
خیزران مثجر، بید انبوب دار. (منتهی الارب) (از آنندراج). نی گره دار بنددار. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ ثَجْ جِ)
آنکه گشاده و پهناور کند. (از آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، کسی که آب را روان و جاری می سازد. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب). و رجوع به تثجیر شود
لغت نامه دهخدا
(مُ ثَج جَ)
مردی که شکمش کلان و فراخ باشد یا مرد برآمده تهیگاه. اثجل. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). شکم کلان و شکم فراخ و برآمده تهیگاه. (ناظم الاطباء) ، جوال فراخ و وسیع. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ جِ)
باران که همیشه باردو اکثر بارد. (آنندراج) (از منتهی الارب). باران بسیار و دائم، پایدار و دائم و همیشه. (ناظم الاطباء) (از محیطالمحیط). و رجوع به اثجام شود
لغت نامه دهخدا
پارسی تازی گشته منگ از گیاهان ماش سبز از گیاهان چیز لس و سفت شده (مانند چرم)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مرج
تصویر مرج
پارسی تازی گشته مرغ چراگاه پنیرک از گیاهان پنیرک
فرهنگ لغت هوشیار
یکی از گونه های نارون که آنرا نارون سفید نیز گویند. این درخت را در تداول اهالی خراسان گرزم یا گرز یا گریز مینامند. سایر نامهای بومی این درخت عبارتند از: ملیج شلدار لوروت نارون کوهی لونگا قره آغاج غرغا رجبلی پشه خوار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از موج
تصویر موج
آشوب دریا، نورد، خیزآب، تلاطم آب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مضج
تصویر مضج
نالنده بانگ زننده ناله کننده
فرهنگ لغت هوشیار
پارسی تازی گشته مزگ درخت بادام تلخ در هم آمیختن در آمیختن آمیزش، بر افژولیدن آمیختن درهم آمیختن مخلوط کردن، آمیزش اختلاط
فرهنگ لغت هوشیار
ماه قمر: چو تو شاه بنشست بر تخت عاج فروغ از تو گیرد همه مهر و ماج. (شا. بخ 1407: 5)
فرهنگ لغت هوشیار
آنکه کلامش مطابق اسلوب نباشد، آنکه در گفتار و تحریر تعمیه بکار برد جمع مثبجین
فرهنگ لغت هوشیار
سریانی تازی گشته مهک شیرین بویان از گیاهان سوس شیرین بیان. یا اصل (بیخ) مثک. اصل السوس
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مثل
تصویر مثل
نظیر، مانند، همتا، قصه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مثن
تصویر مثن
بر مثانه زدن، آشکار کردن خلاف کاری را
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ثمج
تصویر ثمج
آمیختن هم آمیزی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ماج
تصویر ماج
ماه، قمر، مج
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مثل
تصویر مثل
((مُ ثُ))
جمع مثال، مانندها، شبیه ها
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مثل
تصویر مثل
((مِ ثْ))
مانند، نظیر، همتا، جمع آن امثال است
مثل موم: کنایه از بسیار نرم
مثل تیر: کنایه از بسیار تند
مثل استخوان: کنایه از بسیار لاغر
مثل بره: کنایه از بسیار رام
مثل شیشه: کنایه از بسیار شکننده
مثل آدم: کنایه از رفتار شایسته شان آدمیزاد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مثل
تصویر مثل
((مَ ثَ))
سخن مشهور، داستان، قصه، عبرت، پند، اندرز
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مزج
تصویر مزج
((مَ))
آمیختن، درهم آمیختن، مخلوط کردن، آمیزش، اختلاط
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مرج
تصویر مرج
درهم و برهم کردن، ایجاد فساد کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مرج
تصویر مرج
چراگاه، به چراگاه فرستادن چرنده، چریدن چرنده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از موج
تصویر موج
خیزاب
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از مثل
تصویر مثل
مانند، نمونه
فرهنگ واژه فارسی سره