جدول جو
جدول جو

معنی مثبط - جستجوی لغت در جدول جو

مثبط
(مُ ثَبْ بِ)
آن که بازدارد کسی را از کار و برتأخیر و درنگ دارد او را. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به تثبیط شود
لغت نامه دهخدا
مثبط
(مُ بِ)
بیماریی که مفارقت نکند از کسی. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). بیماریی که اندک وامی گذارد و مفارقت نمی کند از شخص. (ناظم الاطباء). و رجوع به اثباط شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از مخبط
تصویر مخبط
کسی که به بیماری روانی دچار شده باشد، کسی که عقل سالم نداشته باشد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مربط
تصویر مربط
جای بستن چهارپایان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مهبط
تصویر مهبط
محل هبوط، جای فرود آمدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مثبت
تصویر مثبت
ثابت کننده، برقراردارنده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مثبت
تصویر مثبت
مقابل منفی، نشان دهندۀ وجود چیزی، نشان دهندۀ قبولی، حاکی از پذیرفتن یا پسندیدن چیزی
خوب، سودمند، خوشایند
ویژگی عددی که از صفر بزرگ تر باشد، در ریاضیات عددی که دارای نشانۀ + باشد
ثبت شده، نوشته شده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مربط
تصویر مربط
جای بستن چهار پایان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مهبط
تصویر مهبط
آنجا که فرود آیند، فرودگاه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مثبی
تصویر مثبی
گرد آورنده
فرهنگ لغت هوشیار
در هم آمیخته، گول کانا بی خرد، آشفته، تبست تباه درهم آمیخته آشفته، تباه فاسد، پریشان عقل دارای خبط دماغ. توضیح مخبط از کلمات ساختگی است زیرا فعل آن که خبط از باب تفعیل باشد در زبان عربی استعمال نشده و بجای آن تخبط از باب تفعل آمده است. قال الله تعالی: الذی یتخبطه الشیطان من المس
فرهنگ لغت هوشیار
آنکه کلامش مطابق اسلوب نباشد، آنکه در گفتار و تحریر تعمیه بکار برد جمع مثبجین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مثبت
تصویر مثبت
ثابت کرده شده، ثبت شده، مخالف منفی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تثبط
تصویر تثبط
باز ایستادن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مهبط
تصویر مهبط
((مَ بِ یا بَ))
جای فرود آمدن، جمع مهابط
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مربط
تصویر مربط
((مَ بِ))
جای بستن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مخبط
تصویر مخبط
((مُ خَ بَّ))
دستخوش آشفتگی ذهنی، دستخوش خبط دماغ
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مثبت
تصویر مثبت
((مُ بِ))
ثابت کننده، مدلل سازنده، استوار کننده، ثبت کننده، جمع مثبتین
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مثبت
تصویر مثبت
((مُ بَ))
ثبت شده، استوار شده، برقرار، ثابت شده، مدلل، دارای جنبه موافقت و پذیرش، خوشایند و خوب، ویژگی کمیتی بزرگ تر از صفر (ریاضی)
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مثبت
تصویر مثبت
((مُ ثَ بَّ))
محکم کرده، استوار کرده، برجای داشته
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تثبط
تصویر تثبط
((تَ ثَ بُّ))
وقوف داشتن بر کاری، باز ایستادن از کاری، توقف و فروماندن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مثبت
تصویر مثبت
((مُ ثَ بِّ))
محکم کننده، استوار کننده، برجا دارنده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مثبت
تصویر مثبت
Affirmative, Positive
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از مثبت
تصویر مثبت
affirmatif, positif
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از مثبت
تصویر مثبت
afirmativo, positivo
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از مثبت
تصویر مثبت
ইতিবাচক , ইতিবাচক
دیکشنری فارسی به بنگالی
تصویری از مثبت
تصویر مثبت
सकारात्मक , सकारात्मक
دیکشنری فارسی به هندی
تصویری از مثبت
تصویر مثبت
affermativo, positivo
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از مثبت
تصویر مثبت
утвердительный , положительный
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از مثبت
تصویر مثبت
bevestigend, positief
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از مثبت
تصویر مثبت
ствердний , позитивний
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از مثبت
تصویر مثبت
twierdzący, pozytywny
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از مثبت
تصویر مثبت
bejahend, positiv
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از مثبت
تصویر مثبت
afirmativo, positivo
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از مثبت
تصویر مثبت
afirmatif, positif
دیکشنری فارسی به اندونزیایی