معنی تثبط - فرهنگ فارسی معین
معنی تثبط
- تثبط((تَ ثَ بُّ))
- وقوف داشتن بر کاری، باز ایستادن از کاری، توقف و فروماندن
تصویر تثبط
فرهنگ فارسی معین
واژههای مرتبط با تثبط
تثبط
- تثبط
- درنگی شدن. (تاج المصادر بیهقی). تثبط از امری، بازایستادن ازآن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). بازایستادن. (آنندراج). تثبت، تثبط بر امری، واقف شدن برآن. (از قطر المحیط) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
تخبط
- تخبط
- دیوانه کردن کم خرد کردن، بیراهه رفتن، تباه کردن -1 تباه کردن، ناقص عقل کردن دیوانه گردانیدن، برگزاف و بیراه رفتن، تباهی خرد ناقص عقلی، جمع تخبطات
فرهنگ لغت هوشیار
تثبت
- تثبت
- ایستایی ایستا ماندن، درنگیدن پا برجا بودن، آهستگی کردن درنگ کردن، پایداری
فرهنگ لغت هوشیار