جدول جو
جدول جو

معنی مثالات - جستجوی لغت در جدول جو

مثالات
(مِ)
جمع واژۀ مثال. و رجوع به مثال شود.
- مثالات مقیده، عبارت از خیالاتند و نمونه و شبح مثالات مطلقه اند و عالم روحانی اندکه خدای متعال آنها را آفریده است تا دلیل بر وجود عالم روحانی باشند و ارباب کشف مثالات مقیده را متصل به این عالم می دانند و مستنیر از عالم روحانی، و برای هر یک از موجوداتی که در عالم ملک اند مثال مقیدی است مانند خیال در عالم انسانی. و مثال مقید نسبت به عالم مانند خیال است نسبت به انسان و سالک هرگاه در سیر خود متصل شود به عالم مثال مطلق بواسطۀ عبور کردن از خیال مقید... حقایق را آن طور که هست دریابد واز این راه او را اطلاعی بر عین ثابت خود حاصل شود. (از فرهنگ علوم عقلی تألیف دکتر سجادی)
لغت نامه دهخدا
مثالات
جمع مثال، نموده ها نمونه ها مانند ها فرمان ها گواه ها تندیس ها نگاره ها جمع مثال. یا مثالات مقیده. عبارت از خیالاتند و نمونه و شبح مثالات مطلقه اند و عالم روحانی اند که خدای متعال آنها را آفریده است تا دلیل بر وجود عالم روحانی باشند و ارباب کشف مثالات مقیده را متصل باین عالم میدانند و مستنیر از عالم روحانی و برای هر یک از موجوداتی که در عالم ملک اند مثال مقیدی است مانند خیال در عالم انسانی و مثال مقید نسبت بعالم مانند خیال است نسبت بانسان و سالک هر گاه در سیر خود متصل شود بعالم مثال مطلق بواسطه عبور کردن از خیال مقید حقایق را آن طور که هست در یابد و ازین راه او را اطلاعی بر عین ثابت خود حاصل شود
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از مبالات
تصویر مبالات
اهتمام، توجه، اعتنا، در امری فکر و اندیشه کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از موالات
تصویر موالات
با هم دوستی و پیوستگی داشتن، یاری داشتن، پیروی کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از معالات
تصویر معالات
بلند کردن، بلند قرار دادن، در بلندی با کسی معارضه کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مغالات
تصویر مغالات
از حد گذشتن، نرخ چیزی را بالا بردن، گران فروشی کردن، گران خریدن
فرهنگ فارسی عمید
(مَ ثَ)
مثلها و ضرب المثلها. (ناظم الاطباء). و رجوع به مثل شود
لغت نامه دهخدا
(مَ)
جمع واژۀ مثانه. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) (از اقرب الموارد). رجوع به مثانه شود
لغت نامه دهخدا
(مُ)
چیزهای محال، و امکان ناپذیر. (ناظم الاطباء). جمع واژۀ محال. امر نابودی که بودن آن ممکن نباشد. (آنندراج) ، سخنان بیهوده و باطل و بی سروبن. یاوه:
مترس از محالات و دشنام دشمن
که پرژاژ باشد همیشه تغارش.
ناصرخسرو
لغت نامه دهخدا
(مُ)
مدارات. رفق. (یادداشت مؤلف). رجوع به مدالاه شود
لغت نامه دهخدا
(کَ طَ)
از ’مبالاه’ عربی، باک داشتن. (دهار) (زوزنی) (تاج المصادر بیهقی، یادداشت به خط مرحوم دهخدا) (غیاث) (آنندراج) ، اندیشه کردن. (غیاث). التفات کردن. (آنندراج). مأخوذ از تازی تدبیر و اندیشه و تفکر در کار و قید و توجه و بصیرت و آگاهی. (ناظم الاطباء).
- بی مبالات، بی تدبیر و بی قید و بی فکر و اندیشه و بی پروا و بی اعتناء. (ناظم الاطباء).
- قلت مبالات، بی توجهی و غفلت. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(شَ)
گذاشتن. (آنندراج). رجوع به مخالاه شود
لغت نامه دهخدا
(کَ)
موالاه. دوستی و پیوستگی با کسی. (ناظم الاطباء). با کسی دوستی و پیوستگی داشتن. (غیاث) (از آنندراج). با کسی دوستی داشتن. (المصادر زوزنی) (تاج المصادر بیهقی). ولاء. ولا. دوستی. رفاقت. دوستی کردن. باهم دوستی کردن. (یادداشت مؤلف) : بدین تحفظ و تیقظ اعتقاد من در موالات و مؤاخات تو صافی تر شد. (کلیله و دمنه). از صدق موالات در انتظار وصول رایات او اعلام کرد. (ترجمه تاریخ یمینی). خلوص اعتقاد او در موالات دولت.... عرض داد و او را به اکرام و احترام تمام به هرات آوردند. (ترجمه تاریخ یمینی ص 343). التماس کرد تا آن ملطفات را به حضرت فرستم تا صدق او در موالات حضرت و خلاف با اهل منادات دولت محقق گردد. (ترجمه تاریخ یمینی ص 340). سلطان می خواست که این موالات به مجاهرت رسد. (ترجمه تاریخ یمینی ص 388).
به موالات این دو رکن شریف
هم تمسک کنم هم استظهار.
خاقانی.
، پی درپی کردن کاری. (غیاث) (آنندراج) ، پیاپی کردن. (المصادر زوزنی) (تاج المصادر بیهقی). تتابع. توالی. پیاپی چیزی آوردن، (اصطلاح فقهی) عهد ولاء بستن اسلام آورده ای با مسلمی، و چنین کسی را مولی نامند. و اگر اسلام آورده لکن موالات نکرده او را مفرج خوانند. (یادداشت مؤلف). در اصطلاح شرع آن است که شخصی با شخصی دیگر هم عهد شود که اگر او جنایتی کرد زیانش از آن او باشد و اگر مرد میراثش به او برسد. در موالات فرق نمی کند که طرفین هر دو مرد یا هر دو زن و یا یکی مرد و دیگری زن باشد. بعضی مجهول النسب بودن شخص را شرط صحت عقد موالات دانسته اند و بعضی آن را شرطی قایل نیستند. (از کشاف اصطلاحات الفنون) ، (اصطلاح فقهی) از مقارنات نماز است وآن عملی را بدون فاصله بعد از عملی دیگر به جای آوردن باشد. چنانکه بعد از رکوع بلافاصله به سجده باید رفت. در اعمال وضو نیز رعایت موالات مانند نماز واجب است
لغت نامه دهخدا
(مَ)
جمع واژۀ مثله (م ث ل / م ل ) . عقوبت و کاری که بدان عبرت گیرند. (آنندراج) (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء). و رجوع به مثله شود
لغت نامه دهخدا
(طَ)
گران فروشی کردن: در مغالات بضاعت بضع مبالغتی نکنم. (مرزبان نامه ص 249). و رجوع به مغالاه شود
لغت نامه دهخدا
معالاه. رجوع به معالاه و مادۀ بعد شود
لغت نامه دهخدا
(مَ)
ج مقاله. سخنها. گفتارها. اقوال. بیانات:
تا چون به قال و قیل و مقالات مختلف
از عمر چند سال میانشان فنا شدم.
ناصرخسرو.
من کهتر نمی گویم که آن الفاظ امثال را بکلی قذف و حذف کنند و در سلک مقالات و سبک رسالات... به کار ندارند. (منشآت خاقانی چ محمد روشن ص 174).
سرانگشت قلمزن چو قلم بشکافید
بن اجزای مقالات وسمر بگشایید.
خاقانی.
مقصود از اثبات حکایات و تاریخ آن است که مرد عاقل بی معانات تجارب، مجرب شود و به مطالعۀ امثال این مقالات مهذب گردد. (جهانگشای جوینی ج 1 ص 32).
کرامت، جوانمردی و نان دهی است
مقالات بیهوده طبل تهی است.
سعدی (بوستان).
شنیده ام که مقالات سعدی شیراز
همی برند به عالم چو نافۀ ختنی.
سعدی.
هفت کشورنمی کنند امروز
بی مقالات سعدی انجمنی.
سعدی.
که چند از مقالات آن بادسنج
که نه ملک دارد نه فرمان نه گنج.
سعدی (بوستان).
مقالات نصیحت گو همین است
که سنگ انداز هجران در کمین است.
حافظ.
ز دست رفته کنون گوش بی اشارت دست
نمی شود ز مقالات دوستان خبرم.
جامی.
، مجموعۀ سخنانی که صوفیه در مجالس می گفته اند و مریدان می نوشته اند. (کلیات شمس ج 7 چ فروزانفر، فرهنگ نوادرلغات) :
آینه ام آینه ام مرد مقالات نه ام
دیده شود حال من ار چشم شود گوش شما.
مولوی (کلیات شمس ایضاً)
لغت نامه دهخدا
جمع واژۀ ماله، (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد)، رجوع به ماله شود
لغت نامه دهخدا
(مَ ثُ)
جمع واژۀ مثله. (منتهی الارب) (آنندراج) (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). و رجوع به مثله شود
لغت نامه دهخدا
با کسی دوستی و پیوستگی داشتن، پی در پی کردن کاری را، دوستی، پیوستگی: (... و بدین تحفظ و تیقظ اعتقاد من در موالات تو صافی تر گشت) (کلیله. مصحح مینوی. 32)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ممالات
تصویر ممالات
یاری کردن کمک کردن، یاری مدد. کمک کردن، یارمندی، مساعدت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مقالات
تصویر مقالات
جمع مقاله، گفت ها سخن ها گپ ها نوشته ها جمع مقاله
فرهنگ لغت هوشیار
با کسی در بلندی نبرد کردن معارضه کردن در بلندی. معالات کردن، با کسی در بلندی نبرد کردن: و لشکری که بدان باروزگار معادات و با فلک معالات توان کرد... در جهان آواره گشته
فرهنگ لغت هوشیار
گرانفروشی کردن، از حد در گذشتن، تیر را بینهایت انداختن، (اسم)} گرانفروشی در مغالات بضاعت بضع مبالغتی نکنم) (مرزبان نامه. تهران. چا. 249: 1)، تجاوز از حد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مثولات
تصویر مثولات
جمع مثله، اندامبری ها شکنجه ها
فرهنگ لغت هوشیار
فکر کردن در امری اندیشیدن، اهتمام کردن، یا بی مبالات. بدون تفکر بی اندیشه: و از اقدام بی تحاشی آن قوم بر قصد ولایت چنو پادشاهی قادر و قاهر و اقتحام بی مبالات آن جماعت در غمار دیار... شکسته شد، بی قید و بند سهل انگار: ... هنرمند خوبی است لیکن در کارهایش کمی بی مبالاتی است. اهتمام کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مغالات
تصویر مغالات
((مُ))
گران فروشی کردن، از حد در گذشتن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ممالات
تصویر ممالات
((مُ))
کمک کردن، یاری، کمک
فرهنگ فارسی معین
تصویری از معالات
تصویر معالات
((مُ))
با کسی در بلندی نبرد کردن، معارضه کردن در بلندی، ستیزه در بلندی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مبالات
تصویر مبالات
((مُ))
اندیشه و تفکر در کار
فرهنگ فارسی معین
تصویری از موالات
تصویر موالات
((مُ))
دوستی و پیوستگی داشتن با کسی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مقالات
تصویر مقالات
گفتارها
فرهنگ واژه فارسی سره
توجه، دقت، احتیاط، پروا، اندیشیدن، فکر کردن، التفات کردن، توجه کردن، مداقه، باک داشتن، ترسیدن، اهتمام ورزیدن
فرهنگ واژه مترادف متضاد
مقاله ها، سخنان، گفتار
فرهنگ واژه مترادف متضاد
دوستی، پیوستگی، یاری، یاری کردن
فرهنگ واژه مترادف متضاد