جدول جو
جدول جو

معنی مثاقیب - جستجوی لغت در جدول جو

مثاقیب
(مَ)
جمع واژۀ مثقوب. مرواریدهای سوراخ شده. لآلی سفته: و اذا ثقبت اللآلی قیل لهامثاقیب علی وزن مملوک و ممالیک. (الجماهر ص 132)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از مکاتیب
تصویر مکاتیب
مکتوب ها، نوشته شده ها، نامه ها، جمع واژۀ مکتوب
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مثاقیل
تصویر مثاقیل
مثقال ها، مقادیر کم، جمع واژۀ مثقال
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مواقیت
تصویر مواقیت
میقات ها، محل قرارها، محلهای احرام بستن حجاج، وقت ها، هنگام ها، جمع واژۀ میقات
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از محاریب
تصویر محاریب
محراب ها، جاهای ایستادن پیش نماز، قبله ها، بالای خانه ها، صدر مجلس ها، جایگاه شیرها، جمع واژۀ محراب
فرهنگ فارسی عمید
(مَ)
جمع واژۀ مزراب. ناودانها. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). رجوع به مزراب و زرب شود
لغت نامه دهخدا
(مَ)
جمع واژۀ مدقس. (منتهی الارب). رجوع به مدقس شود
لغت نامه دهخدا
(مَ)
جمع واژۀ مدقع به معنی شتری که علف را وقت خوردن از خاک برکند. (از منتهی الارب). رجوع به مدقع شود
لغت نامه دهخدا
(مَ)
بطانه ها. ثفافیه. (منتهی الارب) (آنندراج). آستر لباسها. (ناظم الاطباء). آسترهای لباس و واحد آن مثفداست و مثفاد شنیده نشده است. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(سَ هَْ وَ کَ)
نبرد کردن با کسی در دانایی و استادی. (از منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء). با کسی در استادی و دانایی مبارزه کردن و بر او چیره گشتن. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
جمع واژۀ محبوب، جمع واژۀ محبوبه. (آنندراج) (ناظم الاطباء). رجوع به محبوب و محبوبه شود
لغت نامه دهخدا
(مَ)
جمع واژۀ محراب. (منتهی الارب). رجوع به محراب شود، محاریب بنی اسرائیل، مسجدهائی که بنی اسرائیلیان در آن می نشینند. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
جمع واژۀ مشقص: فیرمونه بالمشاقیص و المعابل العراض النصول حتی تنکسر. (الجماهر بیرونی ص 76). و رجوع به مشقص شود
لغت نامه دهخدا
(عَ قی یَ)
معدنی است و دهی است بزرگ نزدیک حمای ضربه مرضباب را. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ ءَیْ یِ)
به شب آینده. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). و رجوع به مادۀ قبل شود
لغت نامه دهخدا
(مَ)
جمع واژۀ مثقال. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) : مثاقیل حسنات به ثواب آن گرانبار گردد. (ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 320) ، مؤنت. القی علیه مثاقیله، یعنی مؤنت خواست از وی و انداخت بروی مؤنت خود. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
جمع واژۀ منقب، به معنی نشتر بیطار. (آنندراج). جمع واژۀ منقب. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مَ قِ)
جمع واژۀ مثقب. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). رجوع به مثقب شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از مرازیب
تصویر مرازیب
جمع مرزاب، از ریشه پارسی مرزابها بنگرید به مرزاب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از محاریب
تصویر محاریب
جمع محراب، از ریشه پارسی مهرابه ها جمع محراب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مثاقیل
تصویر مثاقیل
جمع مثقال: مثاقیل سه گونه مثقال نزد مروارید فروشها معروف است
فرهنگ لغت هوشیار
عصب ضخیم بالای پاشنه پا جمع عراقیب. عصب ضخیم بالای پاشنه پا جمع عراقیب
فرهنگ لغت هوشیار
مونث مثالی یا اشباح مثالیه. بعضی از فلاسفه قایلند که میان مجردات محض و مادیات عالمی است که آنرا عالم اشباح نامند که برزخ میان روحانیات و جسمانیات است و از آن جهت اشباح گویند که دارای مقدار و شکل میباشد و شبح و قشر اجسام اند و چون دارای ماده نمی باشند فوق اجسام اند و مانند صوری هستند که از اشیا در آیینه منعکس میشوند. عالمی را که محل صور مقداریه است عالم اشباح و عالم اشباح مثالیه و اشباح جسمیه نامند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مثافید
تصویر مثافید
به گونه رمن آسترها پوشیده ها نهانیده ها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مجاذیب
تصویر مجاذیب
جمع مجذوب، کشیده شدگان ربوده شدگان
فرهنگ لغت هوشیار
جمع مشاق، ورزندگان آموزندگان رنجبران کافگران جمع مشاق در حالت نصبی و جری (در فارسی مراعات این قاعده نکنند)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از یعاقیب
تصویر یعاقیب
جمع یعقوب، کبک های نر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از وثاقیه
تصویر وثاقیه
برگ نو مندارچه از گیاهان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مناقیر
تصویر مناقیر
جمع منقار، نوک ها کلنگ ها اسکنه ها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مناکیب
تصویر مناکیب
جمع منکوب، سختی رسیدگان: ویرانی یافتگان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مخالیب
تصویر مخالیب
جمع مخلب، چنگال ها جمع مخلب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مکاتیب
تصویر مکاتیب
جمع مکتوب، نیپیک ها نامه ها جمع مکتوب نامه ها نوشته ها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مواقیت
تصویر مواقیت
((مَ))
جمع میقات
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مکاتیب
تصویر مکاتیب
((مَ))
جمع مکتوب
فرهنگ فارسی معین
تصویری از محاریب
تصویر محاریب
((مَ))
جمع محراب
فرهنگ فارسی معین