بر کاری مداومت کردن. (تاج المصادر بیهقی). پیوسته برکاری بودن. (منتهی الارب) (آنندراج). پیوسته بودن برکاری و لازم گرفتن آن را و مواظبت کردن. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). و رجوع به مثابرت شود
بر کاری مداومت کردن. (تاج المصادر بیهقی). پیوسته برکاری بودن. (منتهی الارب) (آنندراج). پیوسته بودن برکاری و لازم گرفتن آن را و مواظبت کردن. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). و رجوع به مثابرت شود
کشاورزی کردن و کشاورزی کردن بر نصف خراج و مانند آن. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد) (از تعریفات جرجانی). کشاورزی کردن بر ثلثی یا ربعی. (تاج المصادر بیهقی). ضیعتی را به برزگری فاکسی دادن. (زوزنی). مزارعه وکشاورزی کردن بر نصف خراج و جز آن. (ناظم الاطباء)
کشاورزی کردن و کشاورزی کردن بر نصف خراج و مانند آن. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد) (از تعریفات جرجانی). کشاورزی کردن بر ثلثی یا ربعی. (تاج المصادر بیهقی). ضیعتی را به برزگری فاکسی دادن. (زوزنی). مزارعه وکشاورزی کردن بر نصف خراج و جز آن. (ناظم الاطباء)
جای بازگشتن. (ترجمان القرآن). جای بازگشتن مردم بعد از آنکه رفته باشند. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). جای گردآمدن مردم پس از پراکنده شدن. (از اقرب الموارد) ، منزل. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) ، میانۀ چاه که آب در آن گردآید. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) : مثابهالبئر، محل گرد آمدن آب در چاه. (از اقرب الموارد) ، سنگهای گرداگرد چاه یا نورد چاه. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) (از اقرب الموارد) ، جای آب گرفتن از چاه. (از منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، پای دام صیاد. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از ذیل اقرب الموارد) ، عدد بسیار و گویند عند فلان مثابه من الناس. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، کاروانسرا و مهمانخانه و جز آن. (ناظم الاطباء) ، درجه و رتبه. طریقه و رسم، مشابهت. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون)
جای بازگشتن. (ترجمان القرآن). جای بازگشتن مردم بعد از آنکه رفته باشند. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). جای گردآمدن مردم پس از پراکنده شدن. (از اقرب الموارد) ، منزل. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) ، میانۀ چاه که آب در آن گردآید. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) : مثابهالبئر، محل گرد آمدن آب در چاه. (از اقرب الموارد) ، سنگهای گرداگرد چاه یا نورد چاه. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) (از اقرب الموارد) ، جای آب گرفتن از چاه. (از منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، پای دام صیاد. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از ذیل اقرب الموارد) ، عدد بسیار و گویند عند فلان مثابه من الناس. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، کاروانسرا و مهمانخانه و جز آن. (ناظم الاطباء) ، درجه و رتبه. طریقه و رسم، مشابهت. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون)
حد و مرتبه. (آنندراج). اندازه. مقدار. حد. درجه. منزلت. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : شد انطفای حرارت بدان مثابه که موم رود در آتش و نقصان نیابد از تب و تاب. وحشی. ، جایگاه. قرارگاه: به افشین که مقر عز و مثابۀ مجد او بود رسید. (ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 341) ، مانند. (آنندراج). سان. گونه: به یک وتیره نجنبد همی عنان قضا به یک مثابه نگردد همی رکاب قدر. قاآنی. - بمثابۀ، چون. همانند. بمنزلۀ. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : و تو این کتاب را بمثابۀ قرآن کرده ای. (سفرنامۀ ناصرخسرو). او کیست که با روان تاریک باشد بمثابۀ هویدیک. خاقانی
حد و مرتبه. (آنندراج). اندازه. مقدار. حد. درجه. منزلت. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : شد انطفای حرارت بدان مثابه که موم رود در آتش و نقصان نیابد از تب و تاب. وحشی. ، جایگاه. قرارگاه: به افشین که مقر عز و مثابۀ مجد او بود رسید. (ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 341) ، مانند. (آنندراج). سان. گونه: به یک وتیره نجنبد همی عنان قضا به یک مثابه نگردد همی رکاب قدر. قاآنی. - بمثابۀ، چون. همانند. بمنزلۀ. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : و تو این کتاب را بمثابۀ قرآن کرده ای. (سفرنامۀ ناصرخسرو). او کیست که با روان تاریک باشد بمثابۀ هویدیک. خاقانی
با کسی به بزرگی نورد کردن. (تاج المصادر بیهقی) (المصادر زوزنی). بزرگی خود بر دیگری ثابت کردن. (غیاث) (آنندراج). غالب شدن بر کسی. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). نبرد کردن در بزرگی یعنی گفتن و یا نمودن که من از تو بزرگترم. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) ، چیزی که می دانی انکار کردن. (تاج المصادر بیهقی) (المصادر زوزنی) ، دشمنی کردن با کسی. (از ناظم الاطباء). معاندت کردن. (از اقرب الموارد) ، معارضه و غلبه و جنگ کردن با کسی. (غیاث) (آنندراج). و رجوع به مکابره شود، منازعه در مسئلۀ علمی نه برای اظهار صواب بلکه برای الزام خصم و گویند مکابره دفاع از حق است پس از علم به آن. (از تعریفات جرجانی). مکابره به معنی منازعه نه از جهت اظهار صواب است و نه برای الزام خصم است وبلکه برای غرض دیگری است مانند آشکار نشدن جهالت و اخفاء آن نزد مردم. (فرهنگ علوم عقلی جعفر سجادی)
با کسی به بزرگی نورد کردن. (تاج المصادر بیهقی) (المصادر زوزنی). بزرگی خود بر دیگری ثابت کردن. (غیاث) (آنندراج). غالب شدن بر کسی. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). نبرد کردن در بزرگی یعنی گفتن و یا نمودن که من از تو بزرگترم. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) ، چیزی که می دانی انکار کردن. (تاج المصادر بیهقی) (المصادر زوزنی) ، دشمنی کردن با کسی. (از ناظم الاطباء). معاندت کردن. (از اقرب الموارد) ، معارضه و غلبه و جنگ کردن با کسی. (غیاث) (آنندراج). و رجوع به مکابره شود، منازعه در مسئلۀ علمی نه برای اظهار صواب بلکه برای الزام خصم و گویند مکابره دفاع از حق است پس از علم به آن. (از تعریفات جرجانی). مکابره به معنی منازعه نه از جهت اظهار صواب است و نه برای الزام خصم است وبلکه برای غرض دیگری است مانند آشکار نشدن جهالت و اخفاء آن نزد مردم. (فرهنگ علوم عقلی جعفر سجادی)
همدیگر شکیبایی کردن. (منتهی الارب). شکیبایی کردن. (آنندراج). با کسی به صبر نبرد کردن. (ترجمان القرآن جرجانی) (تاج المصادر بیهقی) (المصادر زوزنی). و رجوع به مصابرت شود
همدیگر شکیبایی کردن. (منتهی الارب). شکیبایی کردن. (آنندراج). با کسی به صبر نبرد کردن. (ترجمان القرآن جرجانی) (تاج المصادر بیهقی) (المصادر زوزنی). و رجوع به مصابرت شود
اخبار و اطلاع بهمدیگر رساندن. (از ناظم الاطباء). ارسال و دریافت خبر. خبری که بوسیلۀ تلگرام یا تلفن به دست آید و یا ارسال گردد. ج، مخابرات. و رجوع به همین کلمه شود. - مخابره کردن، بهم دیگر خبر دادن. (ناظم الاطباء). ارسال خبری به وسیلۀ تلگراف یا تلفن
اخبار و اطلاع بهمدیگر رساندن. (از ناظم الاطباء). ارسال و دریافت خبر. خبری که بوسیلۀ تلگرام یا تلفن به دست آید و یا ارسال گردد. ج، مخابرات. و رجوع به همین کلمه شود. - مخابره کردن، بهم دیگر خبر دادن. (ناظم الاطباء). ارسال خبری به وسیلۀ تلگراف یا تلفن
مداومت. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). پایداری. مداومت درکاری: چون از کسی قصد اصفهان احساس نمودی و دانستی که در مقاومت و مزاولت امکان و مقدرت دارد... پای مصابرت و مثابرت استوار کردی. (محاسن اصفهان ص 97). - مثابرت کردن، مداومت کردن. پایداری کردن: مدت سه شبانروز محاربت مصابرت نمودند و بر مضاربت مثابرت کردند. (جهانگشای جوینی ج 2 ص 178). - مثابرت نمودن، پایداری نشان دادن. مداومت کردن: امیر ناصرالدین در تحمل پایداری تکالیف آن اثقال و مقاسات شداید آن اشغال به وجهی مصابرت و مثابرت نمود که قوت بشریت از آن قاصر باشد. (ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 25). و رجوع به مثابره شود
مداومت. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). پایداری. مداومت درکاری: چون از کسی قصد اصفهان احساس نمودی و دانستی که در مقاومت و مزاولت امکان و مقدرت دارد... پای مصابرت و مثابرت استوار کردی. (محاسن اصفهان ص 97). - مثابرت کردن، مداومت کردن. پایداری کردن: مدت سه شبانروز محاربت مصابرت نمودند و بر مضاربت مثابرت کردند. (جهانگشای جوینی ج 2 ص 178). - مثابرت نمودن، پایداری نشان دادن. مداومت کردن: امیر ناصرالدین در تحمل پایداری تکالیف آن اثقال و مقاسات شداید آن اشغال به وجهی مصابرت و مثابرت نمود که قوت بشریت از آن قاصر باشد. (ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 25). و رجوع به مثابره شود
پیوسته در کاری بودن مداومت کردن، پیشی گرفتن، تحمل کردن مشقت، مداومت در کاری، پیشی سبقت، تحمل رنج و مشقت: جز برنج و مثابرت ذل و مکابرت با گردش ایام بیرون نتواند آمد
پیوسته در کاری بودن مداومت کردن، پیشی گرفتن، تحمل کردن مشقت، مداومت در کاری، پیشی سبقت، تحمل رنج و مشقت: جز برنج و مثابرت ذل و مکابرت با گردش ایام بیرون نتواند آمد
مخابره و مخابرت در فارسی: این واژه در تازی برابر است با کشتکاری که کشاورز کاشت و داشت و برداشت را انجام می دهد و از بهره کار یک سیم را به روستا خاوند می سپارد در نپی (قران مجید) آمده است: (انه نهی عن المخابره) همانا او باز داشت از کشتکاری در زبان فارسی این واژه به جای دخشکر سانی و سرو نیدن (خبر دادن) به کار می رود. خبر دادن، خبری را بوسیله تلگراف و تلفن ابلاغ کردن، ابلاغ خبری بوسیله تلگراف و تلفن. توضیح این کلمه در عربی قدیم بمعنی کشاورزی کردن آمده
مخابره و مخابرت در فارسی: این واژه در تازی برابر است با کشتکاری که کشاورز کاشت و داشت و برداشت را انجام می دهد و از بهره کار یک سیم را به روستا خاوند می سپارد در نپی (قران مجید) آمده است: (انه نهی عن المخابره) همانا او باز داشت از کشتکاری در زبان فارسی این واژه به جای دخشکر سانی و سرو نیدن (خبر دادن) به کار می رود. خبر دادن، خبری را بوسیله تلگراف و تلفن ابلاغ کردن، ابلاغ خبری بوسیله تلگراف و تلفن. توضیح این کلمه در عربی قدیم بمعنی کشاورزی کردن آمده