جدول جو
جدول جو

معنی متکلیٔ - جستجوی لغت در جدول جو

متکلیٔ(مُ تَ کَلْ لِءْ)
مهلت و زمان خواهندۀقرض. مأخوذ از کلا. (آنندراج). آن که درنگی میکند ومهلت میخواهد. (ناظم الاطباء). رجوع به تکلؤ شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(مُ تَ مَلْ لِءْ)
انباشته و پر شده. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به تملؤ شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ وَزْ زِءْ)
مشک پر. (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب). و رجوع به توزؤ شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ وَضْ ضِءْ)
وضو کننده نماز را. (آنندراج). کسی که قبل از نماز شستشو میکند و وضو میگیرد. (ناظم الاطباء). و رجوع به توضؤ و متوضاء شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ وَطْ طِءْ)
آن که زیر پا سپرد. (آنندراج) (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). در زیر پای سپرده وپایمال شده. (ناظم الاطباء). و رجوع به توطؤ شود
لغت نامه دهخدا
(مُتَ وَکْ کِ)
نسبت است متوکل را و منسوب است به متوکل علی اﷲ جعفر بن محمد. (الانساب سمعانی)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ وَکْ کِ ءْ)
تکیه نماینده. (آنندراج) (از منتهی الارب). تکیه کننده بر عصا. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). و رجوع به توکؤ شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ هََ مْ مِءْ)
جامۀ شکافته وکهنه. (آنندراج) (از منتهی الارب). جامۀ کهنه و فرسوده و دریده. (ناظم الاطباء). و رجوع به تهمؤ شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ هََ نْ نِءْ)
گوارنده شونده. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). خوراک گوارنده. (ناظم الاطباء). و رجوع به تهنؤ شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ هََ یْ یِءْ)
آماده و مهیا. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به تهیؤ شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ دَرْ رِءْ)
از ’درء’، دست ظلم دراز کننده. (آنندراج). جابر و ستمگر. (ناظم الاطباء) ، گستاخ و بی ادب، کسی که خود را پنهان می کند برای فریب دادن. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون). و رجوع به تدرؤ شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ دَنْ نِءْ)
از ’د ن ء’، برانگیزنده بر فرومایگی، مأخوذ از دناء. (آنندراج). آن که برانگیزاند و مجبور کند کسی را بر فرومایگی و دونی. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ ذَیْ یِ ءْ)
گوشت جدا شده از استخوان به فساد خون و جز آن. (آنندراج) (از منتهی الارب). گوشت فاسد و تباه شده که از استخوان جدا گردد. (ناظم الاطباء) ، روی آماسناک. (آنندراج). روی آماسیده. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) ، گوشت نیک پخته شده که بخوبی از استخوان جدا گردد. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون). و رجوع به تذیؤ شود
لغت نامه دهخدا
(فُ تَ)
بلا و سختی. (منتهی الارب). داهیه. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ نَشْ شِءْ)
کسی که ابتدا بر میخیزد و میرود از پی حاجت خود. (ناظم الاطباء). رجوع به تنشؤ شود
لغت نامه دهخدا
(مُ لِءْ)
گیاهناک. (ناظم الاطباء). مکان مکلی ٔ، جای بسیارگیاه. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ لِءْ)
نعت فاعلی از استکلاء. زمین بسیارگیاه. (از اقرب الموارد) (از منتهی الارب). رجوع به استکلاء شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ کَفْ فِءْ)
از ’ک ف ء’، ناو ناوان رونده. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). با شوکت و حشمت و کسی که با عظمت و بزرگواری راه میرود. (ناظم الاطباء). رجوع به تکفؤ شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ کَشْ شِءْ)
از ’ک ش ء’، کسی که گوشت خشک میخورد. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به تکشؤ شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ کَمْ مِ ءْ)
آنچه زمین را بپوشاند و دیده نشود، کسی که ناپسند و ناخوش دارد چیزی را. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). رجوع به تکمؤ شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ لِءْ)
پاس دارنده. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). آگاه و هوشیار و پاس داشته شده. (ناظم الاطباء) ، بیدارماننده. (آنندراج). بیخواب و بیدار و پرهیزکرده شده، آن که در خرید و فروخت بیعانه می پذیرد. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَ جَرْ رُءْ)
بیعانه گرفتن، به کرانه رسانیدن کشتی و بستن کشتی را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، بازداشتن کسی بر کنارۀ دریا. (تاج المصادر بیهقی). بند کردن و بازداشتن، بجایی آمدن که باد کم گذرد، پیش آمدن، نگریستن، یقال کلاء فیه، ای نظر فیه متأملاً. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، سلف دادن در طعام. (تاج المصادر بیهقی) (از اقرب الموارد). رجوع به تکلئه شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ کَلْلی)
متوقف در پس لشکر. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به تکلی شود
لغت نامه دهخدا
جمع متکلف، دلناپسندان سخت انجامان جمع متکفل در حالت نصبی و جری (در فارسی مراعات این قاعده نکنند) : متکفلین از خدمت نظام وظیفه معافند، جمع متکلف در حالت نصبی و جری (در فارسی مراعات این قاعده نکنند)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متحلیه
تصویر متحلیه
مونث متحلی جمع متحلیات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متکفلین
تصویر متکفلین
جمع متکفل، پایندانان پذرفتاران
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متالین
تصویر متالین
فرانسوی آسنی توپالی رنگ آسنی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متجلیه
تصویر متجلیه
مونث متجلی جمع متجلیات
فرهنگ لغت هوشیار
جمع متکلم، گفت آران جمع متکلم در حالت نصبی و جری (در فارسی مراعات این قاعده نکنند)
فرهنگ لغت هوشیار
جمع متوکل، ویتوران امید واران جمع متوکل در حالت نصبی و جری (در فارسی مراعات این قاعده نکنند)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متولیه
تصویر متولیه
مونث متولی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متکاید
تصویر متکاید
همفریب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متکلمه
تصویر متکلمه
متکلمه درفارسی مونث سخنگوینده گفت آر مونث متکلم جمع متکلمات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متکحلین
تصویر متکحلین
جمع متکحل در حالت نصبی و جری (در فارسی مراعات این قاعده نکنند)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متالیک
تصویر متالیک
((مِ))
دارای جلا و درخششی مانند فلز
فرهنگ فارسی معین