جدول جو
جدول جو

معنی متکاشف - جستجوی لغت در جدول جو

متکاشف
(مُ تَ شِ)
آن که بهمدیگر آشکار کند عیب را. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). عیب هم را بریکدیگر کشف کننده. (ناظم الاطباء). رجوع به تکاشف شود
لغت نامه دهخدا
متکاشف
آنکه بهمدیگر آشکار کند عیب را
تصویری از متکاشف
تصویر متکاشف
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از متکاثف
تصویر متکاثف
ستبر، برهم نشسته، انبوه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مترادف
تصویر مترادف
کلمه ای که در معنی شبیه کلمۀ دیگر باشد، هم معنی، قافیه ای که دو حرف ساکن پیاپی در آن باشد مانند «سرد» و «فرد»، چیزی که ردیف چیز دیگر واقع می شود، ردیف هم، پی در پی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از متحاشی
تصویر متحاشی
هراسان، ترسان، بیمناک، در حال ترس و بیم
فرهنگ فارسی عمید
(تَ)
آشکارا شدن عیب بر یکدیگر. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) (اقرب الموارد). لوتکاشفتم ما تدافنتم، ای لوانکشف عیب بعضکم لبعض. (منتهی الارب) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ کَشْ شِ)
برهنه و گشاده. (آنندراج) (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، اظهار کرده شده. (ناظم الاطباء). و رجوع به تکشف شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ ثِ)
غلیظ و سطبرشده. ضد متخلخل. (از غیاث) (از آنندراج). سطبرشده و بر هم نشسته. (ناظم الاطباء) (ازمنتهی الارب) (از اقرب الموارد). متراکب. غلیظ. درهم. انبوه. ملتف. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). ستبر وکثیف و منجمد. (ناظم الاطباء). رجوع به تکاثف شود
لغت نامه دهخدا
بیشدار آنکه بر دیگری در کثرت مال غلبه کند و بر او بنازد جمع متکاثرین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متکاتب
تصویر متکاتب
نامه نویس
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متکابر
تصویر متکابر
بزرگ منشی و تکبر نماینده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متعاطف
تصویر متعاطف
با هم مهربان بیکدیگر مهربانی کننده
فرهنگ لغت هوشیار
در پس دیگری سوار شونده پی در پی، متوالی و پی در پی و قطع نشده از عقب دیگری، دو کلمه هم معنی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متعاشر
تصویر متعاشر
با هم نشین
فرهنگ لغت هوشیار
همدیگر را شناسنده، معمول و رایج و کثیر الاستعمال و مستعمل، مردم با خضوع و خشوع
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متضاعف
تصویر متضاعف
دو چند دو چندان دو چندان شونده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متصادف
تصویر متصادف
دچار و روبرو شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متناصف
تصویر متناصف
داد مند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متماشی
تصویر متماشی
آمد و شد کننده
فرهنگ لغت هوشیار
فرکس فرکست کفیده از هم باز شده شکافته و ترکیده از هم پاشنده از هم پاشیده ویران پریشان بر ساخته فارسی گویان از تلاش ترکی کوشنده جوینده مضطرب و معدوم، مرده، نابود و فانی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متباشر
تصویر متباشر
مژده دهنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متراصف
تصویر متراصف
هم رده
فرهنگ لغت هوشیار
دور شونده به یکسو شونده دور شونده بیکسو شونده کناره گیر: هر چند از آن نهب و تاراج از سلطان متحاشی و مستشعر بودند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متحالف
تصویر متحالف
هم پیمان هم سوگند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متخالف
تصویر متخالف
ناموافق و مغایر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متکشف
تصویر متکشف
برهنه گشاده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تکاشف
تصویر تکاشف
آشکار شدن عیب بر یکدیگر
فرهنگ لغت هوشیار
ستبر شونده، بر هم نشسته، ستبر غلیظ: و چون آن درخت بدین غایت بود اندر سردی لابد مسام و مناقس او متکاثف باشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متکائف
تصویر متکائف
ستبر شونده، دفزک چگال ستبر، بی روزن: رو در روی روزندار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متکاثف
تصویر متکاثف
((مُ تَ ثِ))
ستبر شده، ضخیم شده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از متصادف
تصویر متصادف
((مُ تَ دِ))
روبرو شونده، مقابل شونده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مترادف
تصویر مترادف
((مُ تَ دِ))
پی درپی، هم معنی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مترادف
تصویر مترادف
همچم
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از متلاشی
تصویر متلاشی
فرو پاشنده، فروریخته
فرهنگ واژه فارسی سره
فشرده، متراکم، انبوه، غلیظ
فرهنگ واژه مترادف متضاد