جدول جو
جدول جو

معنی متولد - جستجوی لغت در جدول جو

متولد
زایچه
تصویری از متولد
تصویر متولد
فرهنگ واژه فارسی سره
متولد
دوستی دارنده، کار پذیرنده، سرکار و مباشر، سازمان و یا کاری را بعهده گیرنده، سرپرست املاک موقوفه
فرهنگ لغت هوشیار
متولد
((مُ تَ وَ لِّ))
زاییده شده، تولد یافته
تصویری از متولد
تصویر متولد
فرهنگ فارسی معین
متولد
زاییده شده
تصویری از متولد
تصویر متولد
فرهنگ فارسی عمید
متولد
Born
تصویری از متولد
تصویر متولد
دیکشنری فارسی به انگلیسی
متولد
nascido
دیکشنری فارسی به پرتغالی
متولد
geboren
دیکشنری فارسی به آلمانی
متولد
urodzony
دیکشنری فارسی به لهستانی
متولد
рожденный
دیکشنری فارسی به روسی
متولد
народжений
دیکشنری فارسی به اوکراینی
متولد
geboren
دیکشنری فارسی به هلندی
متولد
nacido
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
متولد
دیکشنری فارسی به فرانسوی
متولد
nato
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
متولد
जन्मा
دیکشنری فارسی به هندی
متولد
জন্মগ্রহণ
دیکشنری فارسی به بنگالی
متولد
lahir
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
متولد
doğmuş
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی
متولد
태어난
دیکشنری فارسی به کره ای
متولد
נולד
دیکشنری فارسی به عبری
متولد
出生的
دیکشنری فارسی به چینی
متولد
生まれた
دیکشنری فارسی به ژاپنی
متولد
alizaliwa
دیکشنری فارسی به سواحیلی
متولد
เกิด
دیکشنری فارسی به تایلندی
متولد
ولد
دیکشنری فارسی به عربی
متولد
پیدا ہوا
دیکشنری فارسی به اردو

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از متولی
تصویر متولی
دست اندرکار، سرپرست
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از متجلد
تصویر متجلد
چابک، دلیر، بی باک
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از متبلد
تصویر متبلد
گول و نادان، حیران، سرگردان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از متوقد
تصویر متوقد
برافروزنده، بر افروخته، فروزان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از متولی
تصویر متولی
کسی که کاری به عهدۀ او سپرده شده، سرپرست، کارگردان، سرپرست املاک موقوفه، جانشین
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از متوسد
تصویر متوسد
آنکه چیزی را برای خود بالین قرار دهد و به آن تکیه کند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از متقلد
تصویر متقلد
کسی که امری را بر گردن گرفته، متعهد، مقلد، پیروی کننده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از متجلد
تصویر متجلد
چابک نما بتکلف چابکی نماینده جمع متجلدین
فرهنگ لغت هوشیار
افسار پذیرفته، به گردن گرفته آنکه قلاده بر گردن انداخته، کسی که امری را بعهده گرفته: و از اکابر و متعینان کرمان... که هر دو متقلد منصب قضا بودند... همراه ایشان بودند جمع متقلدین
فرهنگ لغت هوشیار