جدول جو
جدول جو

معنی متوغل - جستجوی لغت در جدول جو

متوغل
آنکه سفر دور و دراز کند، کسی که به شهرهای دور سفر می کند، مبالغه کننده در کاری
تصویری از متوغل
تصویر متوغل
فرهنگ فارسی عمید
متوغل
(مُ تَ وَغْ غِ)
دررونده و دور شونده در شهرها. (آنندراج) (منتهی الارب). کسی که سفر دور و دراز میکند. (ناظم الاطباء). و رجوع به توغل شود
لغت نامه دهخدا
متوغل
در رونده، دور شونده، به کار چسبیده نیک مشغول شونده در کاری، دور رونده در شهرها جمع متوغلین
فرهنگ لغت هوشیار
متوغل
((مُ تَ وَ غِّ))
نیک مشغول شونده در کاری، دور رونده در شهرها، جمع متوغلین
تصویری از متوغل
تصویر متوغل
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از متوکل
تصویر متوکل
کسی که به خدا توکل کند، توکل کننده، باتوکل
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از متوسل
تصویر متوسل
وسیله جوینده، کسی که دست به دامن دیگری بیندازد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از توغل
تصویر توغل
فرورفتن در امری، مبالغه کردن، تعمق و مطالعۀ بسیار در علم
فرهنگ فارسی عمید
(مُ تَ وَسْ سِ)
نزدیکی جوینده به چیزی و به کاری. (آنندراج) (از منتهی الارب). نزدیکی یابنده به چیزی و کننده کاری که بدان نزدیکی و تقرب و منزلت یابد. (از اقرب الموارد). دست به دامان کسی زننده و کسی را شفیع کننده و کسی را واسطه و میانجی قرار دهنده. (ناظم الاطباء) : نزدیکی جوینده به کسی به وسیلۀ چیزی یا کسی: بکتوزنون بندۀدولت است و متوسل به حقوق قدیم و بی حدوث سببی و داعیۀ عذری به عزل او مثال دادن و نان او جرح کردن از مراسم سروری و... دور باشد. (ترجمه تاریخ یمینی چ 1تهران ص 201)... همیشه با مردمان و متوسلان خود با عزت و وقار باشند. (مجمل التواریخ گلستانه ص 201).
- متوسل شدن، دست آویز قراردادن. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
- ، نزدیکی جستن. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
، کسی که بر آن اعتماد میکنند و بر وی تکیه مینمایند، متصل کننده و وصل نماینده، متصل شده. (ناظم الاطباء) ، دزدنده. یقال توسل ابلی، ای سرقه. (آنندراج) (از منتهی الارب). شتر دزد. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(غِ)
به شتاب درآینده. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(تَ رَمْ مُ)
دوردرشدن در زمین. (تاج المصادر بیهقی) (از اقرب الموارد). و همچنین در علم. (از اقرب الموارد). در صراح نوشته که به معنی دور در شدن و رفتن، یعنی در کاری به مرتبۀ کمال رسیدن و مشق کامل داشتن. (غیاث اللغات). دررفتن در شهرها و در علم دور در شدن در آن و مبالغه نمودن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). دور شدن و آمدن و رفتن و دررفتن در شهرها و در علم. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ بَغْ غِ)
بر استر نشسته. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). از مصدر تبغل و رجوع به تبغل و منتهی الاّمال ص 171 شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ غَوْ وِ)
گوناگون و رنگارنگ. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون). گوناگون شونده. (آنندراج) (منتهی الارب). متلون. (از محیط المحیط) ، پایمال و منهدم. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ غِ)
بغل شوینده. (از منتهی الارب). آنکه زیر بغلها و قسمت داخلی اعضای خویش را بشوید. (از اقرب الموارد). و رجوع به استیغال شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ وَهَْ هَِ)
آن که غلطجویی از کسی میکند. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ وَیْ یِ)
دعاکننده برای چیزی که فرود آید. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به تویل شود، حقیرکننده و خوارکننده. (ناظم الاطباء) ، نفرین کننده. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ وَبْ بِ)
ادویه دار و لذیذ شده بواسطۀ دیگ افزار. (ناظم الاطباء). و رجوع به توبل شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ وَحْ حِ)
گلناک و آلوده به گل. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به توحل شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ وَذْ ذِ)
کسی که گوشت را می برد بدون تقسیم. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به توذل شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ وَصْ صِ)
نعت از توصل. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). پیوستگی جوینده. به لطف. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). شایق به متحد گردیدن و پیوسته شدن. و رجوع به توصل شود، متصل و متحد و پیوسته، دارای علاقه و رسیده و متعلق. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ وَغْ غِ)
برافروزنده به خشم. (آنندراج) (منتهی الارب). خشمناک و سخت برافروخته شده از خشم. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). و رجوع به توغر شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ وَغْ غِ)
خشمگین و خشمناک. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب). و رجوع به توغم شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَوَغْ غِ)
پیش درآینده در جنگ. (آنندراج) (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به توغن شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ وَقْ قِ)
برآینده بر کوه. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). برآمده بر کوه و قرارداده شده بر کوه. (ناظم الاطباء). بر کوه بر شده. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به توقل شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ وَکْ کِ)
تکیه کننده و اعتماد نماینده بر کسی. (آنندراج) (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). و رجوع به توکل شود، امیدوار به خداوند عالم جل شأنه در انجام کاری. (ناظم الاطباء).
- متوکلا علی زادالحجیج، تعبیر مثلی بی زاد و توشه در سفر حج و غیر آن. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). ورجوع به توکل شود.
- متوکلاً علی اﷲ، در حال واگذاشتن کار بخدای تعالی. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
، اعتراف کننده به عجز خود. (از منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). معترف به عجز و قصور رأی خود. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ وَعْ عِ)
برآینده بر کوه. (آنندراج) (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). برآمده بر کوه. (ناظم الاطباء). و رجوع به توعل شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از توغل
تصویر توغل
در رفتن، دور شدن، باریک بینی مغز نگری تگیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متوکل
تصویر متوکل
تکیه کننده و اعتماد نماینده بر کسی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متوغلین
تصویر متوغلین
جمع متوغل در حالت نصبی و جری (در فارسی مراعات این قاعده نکنند)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متوسل
تصویر متوسل
دست بدامان کسی زننده و کسی را شفیع کننده و واسطه قرار دهنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از توغل
تصویر توغل
دور رفتن، فرو رفتن در امری، مبالغه کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از متوسل
تصویر متوسل
((مُ تَ وَ سِّ))
کسی که دست به دامان دیگری بزند، توسل جوینده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از متوکل
تصویر متوکل
((مُ تَ وَ کِّ))
آن که به خدا توکل کند
فرهنگ فارسی معین
دست به دامن، متشبث، مستعصم، ملتجی
فرهنگ واژه مترادف متضاد