جدول جو
جدول جو

معنی متوغر - جستجوی لغت در جدول جو

متوغر
(مُ تَ وَغْ غِ)
برافروزنده به خشم. (آنندراج) (منتهی الارب). خشمناک و سخت برافروخته شده از خشم. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). و رجوع به توغر شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از متوفر
تصویر متوفر
بسیار، فراوان، افزون، آنکه تمام وقت و همت خود را صرف امری بکند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از متوغل
تصویر متوغل
آنکه سفر دور و دراز کند، کسی که به شهرهای دور سفر می کند، مبالغه کننده در کاری
فرهنگ فارسی عمید
(مُ تَ غَوْ وِ)
گوشه نشین در غار. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون) ، فرو رونده در غور زمین. (ناظم الاطباء). به غور آینده. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به تغور شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ غِ)
عمرو بن ربیعه بن کعب تمیمی سعدی، مکنی به ابوبیهس. از شاعران و معمران و فارسان عهد جاهلی بود و گویند درک اسلام نیز کرده است. (از الاعلام زرکلی ج 5 ص 245)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ وَتْ تِ)
سخت پی و گردن. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). گردن سخت گردیده و پی سخت گردیده. (ناظم الاطباء). و رجوع به توتر شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ وَجْ جِ)
آن که فروخورد دارو را. (آنندراج) (از منتهی الارب). فروبرنده و بلعندۀ دارو. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، به ناپسندی و کراهت نوشندۀ آب. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به توجر شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ وَدْ دِ)
به اسراف رونده. (آنندراج) (از منتهی الارب) (ازاقرب الموارد). مبذر و مسرف مال. (ناظم الاطباء) ، به کار دشوار درافتاده. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به تودر شود
لغت نامه دهخدا
(مُتَ وَزْ زِ)
وزیر شونده و وزیری نماینده. (آنندراج) (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). وزیر شده ووزیری نموده. (ناظم الاطباء). و رجوع به توزر شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَنَغْ غِ)
دیگرگون گردنده و بر کسی خشم گیرنده. (آنندراج) (منتهی الارب) ، خشمناک و پر از خشم و غضب. (ناظم الاطباء). رجوع به تنغر شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ وَضْ ضِ)
اناء متوضر، خنور چرکین. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ وَعْ عِ)
سرگردان و پریشان و حیران. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، راه سخت و ناهموار. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب). و رجوع به توعر شود، (اصطلاح معانی بیان) نزد بلغاء کلمه ای است وحشی و غلیظ. (از کشاف اصطلاحات الفنون). لفظی که نامأنوس بود و معنی آن آشکار و روشن نباشد. و رجوع به وحشی در همین لغت نامه و کشاف اصطلاحات الفنون ج 2 ص 1475 شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ وَغْ غِ)
دررونده و دور شونده در شهرها. (آنندراج) (منتهی الارب). کسی که سفر دور و دراز میکند. (ناظم الاطباء). و رجوع به توغل شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ وَغْ غِ)
خشمگین و خشمناک. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب). و رجوع به توغم شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَوَغْ غِ)
پیش درآینده در جنگ. (آنندراج) (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به توغن شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ وَفْ فِ)
بسیار وفراوان و متعدد و افزون. (ناظم الاطباء) ، تمام دریافته. به تمام حق رسیده: و او را دقایق علم و حکمت تعلیم کند و به عدل و فضل محتظی و متوفر گرداند. (سندبادنامه ص 44). سندباد در علوم و فضایل متبحر است و از وفور فنون متوفر. (سندبادنامه ص 62) ، حرمت نگاهدارنده. (فرهنگ فارسی معین) : همگنان خاصه خواص مجلس ملوک بردأب آداب خدمت متوفر باشند و از تعثر در اذیال هفوات متیقظ. (مرزبان نامه ص 138) ، آماده. حاضر. (فرهنگ فارسی معین) : نگهدار بود و قتهای نماز را و متوفر بود به حاضر آمدن به جماعت مسلمانان. (ترجمه النهایۀ طوسی چ سبزواری ج 1 ص 217).
- متوفر گشتن، آماده گشتن. مهیا شدن: ابواب اصابات و فواید عوائد بر او گشاد تا او به خزاین و ذخایر بسیار مستظهر شد و اسباب پادشاهی و لشکرکشی او متوفر گشت. (ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 51)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ وَقْ قِ)
آهستگی نماینده و بردبار. (آنندراج) (از منتهی الارب) (ازاقرب الموارد). صابر و بردبار و آهستگی نماینده. (ناظم الاطباء). و رجوع به توقر شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ وَکْ کِ)
سنگدان پر شدۀ مرغ. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، شکم پر شدۀ کودک. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، مشک پر شده. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب). و رجوع به توکر شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ وَهَْ هَِ)
آن که مضطر کند کسی را در سخن به چیزی که متحیر بماند در آن. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). قطع کننده سخن کسی. (ناظم الاطباء) ، بیشتر از شب و یا از زمستان گذشته. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، ریگ فرودریده. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به توهر شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ شَغْ غِ)
شتری که به غایت جهد و امکان رود و سخت دود. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به تشغر شود
لغت نامه دهخدا
(تَ رَمْ مُ)
سخت برافروختن به خشم. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). از خشم برافروختن. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
در رونده، دور شونده، به کار چسبیده نیک مشغول شونده در کاری، دور رونده در شهرها جمع متوغلین
فرهنگ لغت هوشیار
بیدار مانده غلت زننده در بستر، آماده آمده، آیین نگاهدارنده کسی که همت خود را صرف امری کند، حرمت نگاهدارنده: همگنان خاصه خواص مجلس ملوک بر داب آداب خدمت متوفر باشند و از تعثر در اذیال هفوات متیقظ، آماده حاضر: نگهدار بود وقتهاء نماز را و متوفر بود بحاضر آمدن بجماعت مسلمانان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از توغر
تصویر توغر
بر افروختن خشمیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متوغل
تصویر متوغل
((مُ تَ وَ غِّ))
نیک مشغول شونده در کاری، دور رونده در شهرها، جمع متوغلین
فرهنگ فارسی معین
تصویری از متوفر
تصویر متوفر
((مُ تَ وَ فِّ))
حرمت نگاه دارنده
فرهنگ فارسی معین