جدول جو
جدول جو

معنی متوعر - جستجوی لغت در جدول جو

متوعر
(مُ تَ وَعْ عِ)
سرگردان و پریشان و حیران. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، راه سخت و ناهموار. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب). و رجوع به توعر شود، (اصطلاح معانی بیان) نزد بلغاء کلمه ای است وحشی و غلیظ. (از کشاف اصطلاحات الفنون). لفظی که نامأنوس بود و معنی آن آشکار و روشن نباشد. و رجوع به وحشی در همین لغت نامه و کشاف اصطلاحات الفنون ج 2 ص 1475 شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از متوفر
تصویر متوفر
بسیار، فراوان، افزون، آنکه تمام وقت و همت خود را صرف امری بکند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از متورع
تصویر متورع
پارسا، پرهیزگار
فرهنگ فارسی عمید
(مُ تَ وَتْ تِ)
سخت پی و گردن. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). گردن سخت گردیده و پی سخت گردیده. (ناظم الاطباء). و رجوع به توتر شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ وَضْ ضِ)
اناء متوضر، خنور چرکین. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُتَ وَزْ زِ)
وزیر شونده و وزیری نماینده. (آنندراج) (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). وزیر شده ووزیری نموده. (ناظم الاطباء). و رجوع به توزر شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ وَرْ رِ)
پرهیزگار و پارسا. (غیاث) (آنندراج) (ناظم الاطباء) : اینکه پدرم ترا دوست بود و در معیشت متورع بود. (کشف الاسرار ج 2 ص 548). در مواضی ایام دهقانی بوده است صاین و متدین و متورع و متقی. (سندبادنامه ص 129). و رجوع به تورع شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ وَدْ دِ)
به اسراف رونده. (آنندراج) (از منتهی الارب) (ازاقرب الموارد). مبذر و مسرف مال. (ناظم الاطباء) ، به کار دشوار درافتاده. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به تودر شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ وَجْ جِ)
آن که فروخورد دارو را. (آنندراج) (از منتهی الارب). فروبرنده و بلعندۀ دارو. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، به ناپسندی و کراهت نوشندۀ آب. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به توجر شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ عِ)
آنکه دشوار یابد جای و راه را. (ازمنتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، دشوارشمرنده. (از منتهی الارب). و رجوع به استیعار شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ مَعْ عِ)
رنگ روی که برگردد از خشم. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). روی از خشم برگردیده رنگ. (ناظم الاطباء) ، موی افتاده. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به تمعر شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ وَعْ عِ)
برآینده بر کوه. (آنندراج) (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). برآمده بر کوه. (ناظم الاطباء). و رجوع به توعل شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ عَوْ وِ)
عاریت گیرنده و همدیگر به نوبت گیرنده چیزی را. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). از همدیگر وام گیرنده. (ناظم الاطباء). و رجوع به تعور شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ صَعْ عِ)
کج کننده رخسار و روی. (آنندراج) (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). کج روی. (ناظم الاطباء). و رجوع به تصعر شود، گرد شده و گره مانند. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ قَعْ عِ)
آن که دور شود در سخن. (محمود بن عمر، یادداشت به خط مرحوم دهخدا). متعمق. (یادداشت ایضاً) ، از اقصای دهن سخن گوینده. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) ، چاه عمیق. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
درشت شدن راه. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی). سخت گردیدن مکان. (از اقرب الموارد). دشوار گشتن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، سختی نمودن در چیزی، دشوارکار گردیدن مرد، سرگشته و متحیر گردیدن در کلام. یقال: توعر فی الکلام، ای تحیر. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از آنندراج) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ وَعْ عِ)
ترساننده به بدی. (آنندراج) (منتهی الارب). ترسانندۀ تهدید کننده. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). بیم کننده. مهدد. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به توعد شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ وَعْ عِ)
شتر و گوسپند نهایت فربه. (آنندراج) (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). شتر و گوسپند بسیار فربه. (ناظم الاطباء) ، کسی که میگیرد همه چیز را. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به توعن شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ وَغْ غِ)
برافروزنده به خشم. (آنندراج) (منتهی الارب). خشمناک و سخت برافروخته شده از خشم. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). و رجوع به توغر شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ وَفْ فِ)
بسیار وفراوان و متعدد و افزون. (ناظم الاطباء) ، تمام دریافته. به تمام حق رسیده: و او را دقایق علم و حکمت تعلیم کند و به عدل و فضل محتظی و متوفر گرداند. (سندبادنامه ص 44). سندباد در علوم و فضایل متبحر است و از وفور فنون متوفر. (سندبادنامه ص 62) ، حرمت نگاهدارنده. (فرهنگ فارسی معین) : همگنان خاصه خواص مجلس ملوک بردأب آداب خدمت متوفر باشند و از تعثر در اذیال هفوات متیقظ. (مرزبان نامه ص 138) ، آماده. حاضر. (فرهنگ فارسی معین) : نگهدار بود و قتهای نماز را و متوفر بود به حاضر آمدن به جماعت مسلمانان. (ترجمه النهایۀ طوسی چ سبزواری ج 1 ص 217).
- متوفر گشتن، آماده گشتن. مهیا شدن: ابواب اصابات و فواید عوائد بر او گشاد تا او به خزاین و ذخایر بسیار مستظهر شد و اسباب پادشاهی و لشکرکشی او متوفر گشت. (ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 51)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ وَقْ قِ)
آهستگی نماینده و بردبار. (آنندراج) (از منتهی الارب) (ازاقرب الموارد). صابر و بردبار و آهستگی نماینده. (ناظم الاطباء). و رجوع به توقر شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ وَکْ کِ)
سنگدان پر شدۀ مرغ. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، شکم پر شدۀ کودک. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، مشک پر شده. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب). و رجوع به توکر شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ وَهَْ هَِ)
آن که مضطر کند کسی را در سخن به چیزی که متحیر بماند در آن. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). قطع کننده سخن کسی. (ناظم الاطباء) ، بیشتر از شب و یا از زمستان گذشته. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، ریگ فرودریده. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به توهر شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ جَعْ عِ)
آن که بر میان بندد رسن جعار را و جعار رسنی است که آبکش یک سر آن به میخ استوار کرده سر دیگر را بر میان خود بندد دروقت فرو شدن در چاه. (آنندراج). آبکشی که وقت فرو شدن در چاه یک سر طناب را به میان خود می بندد و سر دیگر را به میخ. (ناظم الاطباء). و رجوع به تجعر شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ دَعْ عِ)
روی زشت گون و پیسه. (از منتهی الارب). زشت گون و پیسه روی. (ناظم الاطباء). و رجوع به تدعر شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ ذَعْ عِ)
ترسناک. (آنندراج). رجل متذعر، مرد ترسناک. (منتهی الارب). مرد ترسناک و ترسانیده شده. (ناظم الاطباء). و رجوع به تذعر شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ شَعْ عِ)
بچۀ موی ناک در شکم. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). بچۀشکمی مویدار. (ناظم الاطباء). و رجوع به تشعر شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ سَعْ عِ)
آتش برافروخته شونده. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). آتش مشتعل و برافروخته. (ناظم الاطباء). و رجوع به تسعر شود
لغت نامه دهخدا
(سَ)
برآمدن و بلند شدن روز و به نهایت رسیدن بلندی آن. (منتهی الارب) (آنندراج). روز دور برآمدن. (تاج المصادر بیهقی). دور برآمدن. (المصادر زوزنی چ تقی بینش ص 249)
لغت نامه دهخدا
بیدار مانده غلت زننده در بستر، آماده آمده، آیین نگاهدارنده کسی که همت خود را صرف امری کند، حرمت نگاهدارنده: همگنان خاصه خواص مجلس ملوک بر داب آداب خدمت متوفر باشند و از تعثر در اذیال هفوات متیقظ، آماده حاضر: نگهدار بود وقتهاء نماز را و متوفر بود بحاضر آمدن بجماعت مسلمانان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متورع
تصویر متورع
پرهیزکار و پارسا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متورع
تصویر متورع
((مُ تَ وَ رِّ))
پارسا، پرهیزگار
فرهنگ فارسی معین
تصویری از متوفر
تصویر متوفر
((مُ تَ وَ فِّ))
حرمت نگاه دارنده
فرهنگ فارسی معین
باتقوا، پارسا، پرهیزکار، باورع، مومن، متقی
متضاد: نامتقی
فرهنگ واژه مترادف متضاد