ابن اخنوخ. جد نوح و به طول عمر او را مثل زنند و گویند 969 سال زندگی کرد. (از المنجد). در لغت به معنی مرد فرستاده که اشاره به طوفان است و او پسر خنوخ است که در سال وقوع طوفان جهان را بدرود گفت در حالتی که 969 سال از عمرش گذشته بود. سفر پیدایش 5:27 و اول تواریخ ایام 1، 3. (قاموس کتاب مقدس)
ابن اخنوخ. جد نوح و به طول عمر او را مثل زنند و گویند 969 سال زندگی کرد. (از المنجد). در لغت به معنی مرد فرستاده که اشاره به طوفان است و او پسر خنوخ است که در سال وقوع طوفان جهان را بدرود گفت در حالتی که 969 سال از عمرش گذشته بود. سفر پیدایش 5:27 و اول تواریخ ایام 1، 3. (قاموس کتاب مقدس)
قوم بسیار شونده. (آنندراج) (از منتهی الارب). تخم بسیار افزون شده. (ناظم الاطباء) ، بهم بزاینده. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به توالد شود
قوم بسیار شونده. (آنندراج) (از منتهی الارب). تخم بسیار افزون شده. (ناظم الاطباء) ، بهم بزاینده. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به توالد شود
پیاپی شونده و پی در پی آینده. (غیاث) (آنندراج) (از منتهی الارب). پیاپی و پی در پی و پیوسته و متصل و متعاقب و مسلسل. (ناظم الاطباء). فرهنگستان ایران پیاپی را بجای این کلمه پذیرفته است. و رجوع به واژه های نو فرهنگستان ایران شود: آید بر هر کس که بر او کردتولی از مجلس او دولت و نعمت متوالی. سوزنی. ... و آن را فاصله کبری از بهر آن خواندند که غایت متحرکات متوالی است. (المعجم چ دانشگاه ص 31). قرب دو سال متواتر و متوالی عساکر ادبار، روی بدان دیار آورده... (عالم آرا چ امیرکبیر ج 1 ص 23)
پیاپی شونده و پی در پی آینده. (غیاث) (آنندراج) (از منتهی الارب). پیاپی و پی در پی و پیوسته و متصل و متعاقب و مسلسل. (ناظم الاطباء). فرهنگستان ایران پیاپی را بجای این کلمه پذیرفته است. و رجوع به واژه های نو فرهنگستان ایران شود: آید بر هر کس که بر او کردتولی از مجلس او دولت و نعمت متوالی. سوزنی. ... و آن را فاصله کبری از بهر آن خواندند که غایت متحرکات متوالی است. (المعجم چ دانشگاه ص 31). قرب دو سال متواتر و متوالی عساکر ادبار، روی بدان دیار آورده... (عالم آرا چ امیرکبیر ج 1 ص 23)
پسر اخنوخ بن ادریس بن ماردبن مهلائیل قینان بن انوش بن شیث بن آدم است. جد نوح نبی. (یادداشت، بخط مرحوم دهخدا). ابن ادریس علیه السلام. (حبیب السیر). جد چهلم حضرت نبویست. (الانساب سمعانی) : اخنوخ که ادریس بود بیامد و آن نور برجبین اوپیدا، همان وصیت و عهد بدو سپرد و او نپذیرفت و ’بروحا’ را بزرگوارتر زنان را بزنی کرد و متوشلخ از او بیامد و متوشلخ را ’لمک’ بیامد. (تاریخ سیستان ص 42). متوشلخ بن اخنوخ و هو ادریس بن یردبن مهلائیل بن قینان بن انوش بن شیث بن آدم علیهم السلام. (تاریخ گزیده چ براون ج 1 ص 130). و رجوع به متوشالح و تاریخ گزیده چ برون ص 25 و 30 شود
پسر اخنوخ بن ادریس بن ماردبن مهلائیل قینان بن انوش بن شیث بن آدم است. جد نوح نبی. (یادداشت، بخط مرحوم دهخدا). ابن ادریس علیه السلام. (حبیب السیر). جد چهلم حضرت نبویست. (الانساب سمعانی) : اخنوخ که ادریس بود بیامد و آن نور برجبین اوپیدا، همان وصیت و عهد بدو سپرد و او نپذیرفت و ’بروحا’ را بزرگوارتر زنان را بزنی کرد و متوشلخ از او بیامد و متوشلخ را ’لمک’ بیامد. (تاریخ سیستان ص 42). متوشلخ بن اخنوخ و هو ادریس بن یردبن مهلائیل بن قینان بن انوش بن شیث بن آدم علیهم السلام. (تاریخ گزیده چ براون ج 1 ص 130). و رجوع به متوشالح و تاریخ گزیده چ برون ص 25 و 30 شود
جمع متصاعد، فرا یازان سازش پذیر، سازشگر سازش کننده آشتی کننده سازش کننده، قبول کننده عقد صلح کسی که در عقد صلح طرف ایجاب واقع شود آنکه مالی یا ملکی باوصلح شود مقابل مصالح (مصالح و متصالح را طرفین صلح نامند) جمع متصالحین
جمع متصاعد، فرا یازان سازش پذیر، سازشگر سازش کننده آشتی کننده سازش کننده، قبول کننده عقد صلح کسی که در عقد صلح طرف ایجاب واقع شود آنکه مالی یا ملکی باوصلح شود مقابل مصالح (مصالح و متصالح را طرفین صلح نامند) جمع متصالحین