جدول جو
جدول جو

معنی متودر - جستجوی لغت در جدول جو

متودر
(مُ تَ وَدْ دِ)
به اسراف رونده. (آنندراج) (از منتهی الارب) (ازاقرب الموارد). مبذر و مسرف مال. (ناظم الاطباء) ، به کار دشوار درافتاده. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به تودر شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از متوفر
تصویر متوفر
بسیار، فراوان، افزون، آنکه تمام وقت و همت خود را صرف امری بکند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از متکدر
تصویر متکدر
کدر، تیره
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از متصدر
تصویر متصدر
کسی که در صدر مجلس نشسته است، صدرنشین
فرهنگ فارسی عمید
(مُ تَ وَدْ دِ)
دوست دارنده. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). مهربان و با محبت. (ناظم الاطباء) : مردی بود متمیز و متودد. (المضاف الی بدایع الازمان ص 6). رجوع به تودد شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ وَرْ رِ)
آینده به آب. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، کم کم در آینده در شهر. (آنندراج) (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به تورد شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ وَدْ دِ)
چرم نرم. (آنندراج) (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). پوست نرم شده وصاف و صیقلی. (ناظم الاطباء). و رجوع به تودن شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ وَدْ دِ)
بز کوهی که بر سر کوه برآید. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). بز در سر کوه برآمده. (ناظم الاطباء) ، کاوش کننده از خبر. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به تودف شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ وَدْ دِ)
ملایم و سلیم و نرم دل و آرام. (ناظم الاطباء). و رجوع به تودع شود، دردگین یکی از اعضاء. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ وَدْ دِ)
کسی که ستور را در گیاه وداس بچراند. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب). و رجوع به تودس شود، پوشیده از سبزه. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ وَجْ جِ)
آن که فروخورد دارو را. (آنندراج) (از منتهی الارب). فروبرنده و بلعندۀ دارو. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، به ناپسندی و کراهت نوشندۀ آب. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به توجر شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ وَتْ تِ)
سخت پی و گردن. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). گردن سخت گردیده و پی سخت گردیده. (ناظم الاطباء). و رجوع به توتر شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ قَدْ دِ)
اندازه کرده. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). تقدیر شده. (ناظم الاطباء) ، آماده و حاضر. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به تقدر شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ کَدْ دِ)
تیره. (آنندراج). کدر و تیره. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). رجوع به تکدر شود، آلوده و آشفته، پریشان و مغموم و ملول. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(دُ)
از خانواده های معروف انگلستان است. در فاصله سالهای 1485 و 1603 میلادی پنج تن از فرمانروایان انگلستان از این خانواده برخاسته اند که عبارتند از هانری هفتم و هانری هشتم و ادوارد ششم و ماری و الیزابت. (از لاروس)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
به اسراف رفتن و پریشان شدن مال. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، به کار دشوار افتادن. (آنندراج) (از اقرب الموارد). یقال: تودر فی الامر، به کار دشوار افتاد. و قد یکون التودر فی الصدق و الکذب و هو ایرادک صاحبک فی مهلکه. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُتَ وَزْ زِ)
وزیر شونده و وزیری نماینده. (آنندراج) (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). وزیر شده ووزیری نموده. (ناظم الاطباء). و رجوع به توزر شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ وَعْ عِ)
سرگردان و پریشان و حیران. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، راه سخت و ناهموار. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب). و رجوع به توعر شود، (اصطلاح معانی بیان) نزد بلغاء کلمه ای است وحشی و غلیظ. (از کشاف اصطلاحات الفنون). لفظی که نامأنوس بود و معنی آن آشکار و روشن نباشد. و رجوع به وحشی در همین لغت نامه و کشاف اصطلاحات الفنون ج 2 ص 1475 شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ وَضْ ضِ)
اناء متوضر، خنور چرکین. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ وَغْ غِ)
برافروزنده به خشم. (آنندراج) (منتهی الارب). خشمناک و سخت برافروخته شده از خشم. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). و رجوع به توغر شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ وَفْ فِ)
بسیار وفراوان و متعدد و افزون. (ناظم الاطباء) ، تمام دریافته. به تمام حق رسیده: و او را دقایق علم و حکمت تعلیم کند و به عدل و فضل محتظی و متوفر گرداند. (سندبادنامه ص 44). سندباد در علوم و فضایل متبحر است و از وفور فنون متوفر. (سندبادنامه ص 62) ، حرمت نگاهدارنده. (فرهنگ فارسی معین) : همگنان خاصه خواص مجلس ملوک بردأب آداب خدمت متوفر باشند و از تعثر در اذیال هفوات متیقظ. (مرزبان نامه ص 138) ، آماده. حاضر. (فرهنگ فارسی معین) : نگهدار بود و قتهای نماز را و متوفر بود به حاضر آمدن به جماعت مسلمانان. (ترجمه النهایۀ طوسی چ سبزواری ج 1 ص 217).
- متوفر گشتن، آماده گشتن. مهیا شدن: ابواب اصابات و فواید عوائد بر او گشاد تا او به خزاین و ذخایر بسیار مستظهر شد و اسباب پادشاهی و لشکرکشی او متوفر گشت. (ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 51)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ وَقْ قِ)
آهستگی نماینده و بردبار. (آنندراج) (از منتهی الارب) (ازاقرب الموارد). صابر و بردبار و آهستگی نماینده. (ناظم الاطباء). و رجوع به توقر شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ وَکْ کِ)
سنگدان پر شدۀ مرغ. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، شکم پر شدۀ کودک. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، مشک پر شده. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب). و رجوع به توکر شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ وَهَْ هَِ)
آن که مضطر کند کسی را در سخن به چیزی که متحیر بماند در آن. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). قطع کننده سخن کسی. (ناظم الاطباء) ، بیشتر از شب و یا از زمستان گذشته. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، ریگ فرودریده. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به توهر شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ حَدْ دِ)
فرودآینده. (آنندراج). فرودشونده، مانند آب از ابرو اشک از چشم. (ناظم الاطباء) و رجوع به تحدر شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ صَدْ دِ)
در صدر جای نشیننده از مجلس. (آنندراج). در صدر مجلس نشسته. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به تصدر شود
لغت نامه دهخدا
(وَ ئَنْ نَ)
دهی از دهستان اصفهک است که در بخش طبس شهرستان فردوس واقع است و 116 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
(سَ وَ / سَو)
از ’م ت د’، مقیم گردیدن در جایی. (آنندراج). متدبالمکان متوداً، مقیم گردید. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
تصویری از متودد
تصویر متودد
دوست دارنده
فرهنگ لغت هوشیار
بیدار مانده غلت زننده در بستر، آماده آمده، آیین نگاهدارنده کسی که همت خود را صرف امری کند، حرمت نگاهدارنده: همگنان خاصه خواص مجلس ملوک بر داب آداب خدمت متوفر باشند و از تعثر در اذیال هفوات متیقظ، آماده حاضر: نگهدار بود وقتهاء نماز را و متوفر بود بحاضر آمدن بجماعت مسلمانان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تودر
تصویر تودر
هرزه گساری
فرهنگ لغت هوشیار
بالا نشین در صدر مجلس نشیننده، صدر (پیشگاه) قرار گیرنده: در گاه رفیعش (به) صدر ملکی متصدر بود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متکدر
تصویر متکدر
تیره و کدر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متوفر
تصویر متوفر
((مُ تَ وَ فِّ))
حرمت نگاه دارنده
فرهنگ فارسی معین