دردمند و رنجور. (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) : پادشاه از استماع این مقدمات متوجع و متألم شد. (سندبادنامه ص 225) ، کسی که مرثیه می سراید برای مرده. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (آنندراج). و رجوع به ترجع شود
دردمند و رنجور. (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) : پادشاه از استماع این مقدمات متوجع و متألم شد. (سندبادنامه ص 225) ، کسی که مرثیه می سراید برای مرده. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (آنندراج). و رجوع به ترجع شود
روی آورنده. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). روی آورده. (ناظم الاطباء). روی به جانبی کرده. روی به سوی چیزی یا کسی کرده. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : تأیید خدایی به تن او متنزل اقبال سمائی به رخ او متوجه. منوچهری. متناسبند و موزون حرکات دلفریبت متوجهند با ما سخنان بی حسیبت. سعدی. - متوجه شدن، روی آوردن: و ثمره و محمدت آن متوجه شده. (کلیله و دمنه). و بار دیگر چون برق از میغ متوجه او شد و او را مغافصهً فرو گرفت. (تاریخ جهانگشا). تا آنگاه که به جرجان وفات یافت بوقتی که مأمون به عراق متوجه شده بود. (تاریخ قم، ص 223). از کاشان متوجه بلدهالمؤمنین قم شد. (عالم آرا چ امیرکبیر ص 224). - متوجه گشتن، روی آوردن: مبالغتی سخت تمام کردی در آنچه خداوندان سخت فرمودندی تا حوالتی سوی وی متوجه نگشتی. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 413). ، در شواهد زیر مجازاًبمعنی مقرر شده و تعیین گردیده و در عهده قرار گرفته آمده است: پانزده هزار هزار درم که از مواجب گذشته بر وی متوجه بود به خویشتن قرار گرفت. (ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 336). باقی املاک بفروخت و از عهدۀ بقایا که بر او متوجه بود بیرون آمد. (ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 366). و بواسطۀ برات مفصل به ’التون تمغا’ که از اینجا به ولایات می برند تمامت رعایای مواضع بر مقدار متوجه خویش واقف شده اند و می دانند که... (تاریخ غازان چ کارل یان ص 254) ، روی گرداننده. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). روی گردانیده و برگردیده و بازگشته. (ناظم الاطباء) ، شکست خورده. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به توجه شود، روندۀ بسمتی، مسافر، مشغول، پرستار و مددکار و توجه کننده و مواظب. (از ناظم الاطباء)
روی آورنده. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). روی آورده. (ناظم الاطباء). روی به جانبی کرده. روی به سوی چیزی یا کسی کرده. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : تأیید خدایی به تن او متنزل اقبال سمائی به رخ او متوجه. منوچهری. متناسبند و موزون حرکات دلفریبت متوجهند با ما سخنان بی حسیبت. سعدی. - متوجه شدن، روی آوردن: و ثمره و محمدت آن متوجه شده. (کلیله و دمنه). و بار دیگر چون برق از میغ متوجه او شد و او را مغافصهً فرو گرفت. (تاریخ جهانگشا). تا آنگاه که به جرجان وفات یافت بوقتی که مأمون به عراق متوجه شده بود. (تاریخ قم، ص 223). از کاشان متوجه بلدهالمؤمنین قم شد. (عالم آرا چ امیرکبیر ص 224). - متوجه گشتن، روی آوردن: مبالغتی سخت تمام کردی در آنچه خداوندان سخت فرمودندی تا حوالتی سوی وی متوجه نگشتی. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 413). ، در شواهد زیر مجازاًبمعنی مقرر شده و تعیین گردیده و در عهده قرار گرفته آمده است: پانزده هزار هزار درم که از مواجب گذشته بر وی متوجه بود به خویشتن قرار گرفت. (ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 336). باقی املاک بفروخت و از عهدۀ بقایا که بر او متوجه بود بیرون آمد. (ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 366). و بواسطۀ برات مفصل به ’التون تمغا’ که از اینجا به ولایات می برند تمامت رعایای مواضع بر مقدار متوجه خویش واقف شده اند و می دانند که... (تاریخ غازان چ کارل یان ص 254) ، روی گرداننده. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). روی گردانیده و برگردیده و بازگشته. (ناظم الاطباء) ، شکست خورده. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به توجه شود، روندۀ بسمتی، مسافر، مشغول، پرستار و مددکار و توجه کننده و مواظب. (از ناظم الاطباء)
محل توجه و محل روی آوردن: پرسید که مولد و منشاء تو از کجاست و مطلب. و مقصد تو کدام است و رکاب عزیمت از کجا میخرامد و متوجه نیت و اندیشه چیست. (سندبادنامه ص 293)
محل توجه و محل روی آوردن: پرسید که مولد و منشاء تو از کجاست و مطلب. و مقصد تو کدام است و رکاب عزیمت از کجا میخرامد و متوجه نیت و اندیشه چیست. (سندبادنامه ص 293)
روای حاجت خواهنده و جوینده آن را. (آنندراج) (از منتهی الارب). کسی که روای حاجت میخواهد و می یابد آن را. (ناظم الاطباء). و رجوع به توجز شود، مشتری و خریدار. (ناظم الاطباء)
روای حاجت خواهنده و جوینده آن را. (آنندراج) (از منتهی الارب). کسی که روای حاجت میخواهد و می یابد آن را. (ناظم الاطباء). و رجوع به توجز شود، مشتری و خریدار. (ناظم الاطباء)
آن که فروخورد دارو را. (آنندراج) (از منتهی الارب). فروبرنده و بلعندۀ دارو. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، به ناپسندی و کراهت نوشندۀ آب. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به توجر شود
آن که فروخورد دارو را. (آنندراج) (از منتهی الارب). فروبرنده و بلعندۀ دارو. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، به ناپسندی و کراهت نوشندۀ آب. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به توجر شود
قسمی از خورش که از گوشت و روغن و آلو و قیسی و گردو و خلال بادام و پسته و خلال نارنج می سازند. (ناظم الاطباء). خورشی که از گوشت و روغن و پیاز سرخ کرده با انواع میوه های خشک چون گردو و آلو و گوجه برقانی و بادام و پسته و غیره سازند. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). متنجان. و رجوع به مطنجن شود
قسمی از خورش که از گوشت و روغن و آلو و قیسی و گردو و خلال بادام و پسته و خلال نارنج می سازند. (ناظم الاطباء). خورشی که از گوشت و روغن و پیاز سرخ کرده با انواع میوه های خشک چون گردو و آلو و گوجه برقانی و بادام و پسته و غیره سازند. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). متنجان. و رجوع به مطنجن شود
جای گزیده. (آنندراج). جای گزیده و مقیم شونده. ساکن و مقیم و باشنده در جایی. اهل جایی و متمکن در جایی. (ناظم الاطباء). وطن کرده. وطن گزیده. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). کسی که در جایی اقامت کند و آن را وطن خود سازد. مقیم: و در آن رباط صعلوکی متوطن بود. (سندبادنامه ص 218). چندین سال است تا ما در این کوه متوطنیم. (سندبادنامه ص 83). مولانا...که در حق اهالی و متوطنان و ساکنان بلدۀ قم که شهرمن است بر سبیل عموم فرموده است. (تاریخ قم ص 4). - متوطن شدن، جای گیر شدن. مقام کردن در مکانی. ساکن شدن: در جهان جائی ندارند که آنجا متوطن شوند. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 596). تا ایشان مرفه الحال و فارغ البال دراین طرف مقیم و متوطن شدند. (تاریخ قم ص 25). و به قم املاک خرید و آب و زمین پیدا کرد و متوطن شد. (تاریخ قم ص 216). ، دل که بر چیزی شود. (آنندراج). کسی که دل بر چیزی می نهد. (ناظم الاطباء). و رجوع به توطن شود
جای گزیده. (آنندراج). جای گزیده و مقیم شونده. ساکن و مقیم و باشنده در جایی. اهل جایی و متمکن در جایی. (ناظم الاطباء). وطن کرده. وطن گزیده. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). کسی که در جایی اقامت کند و آن را وطن خود سازد. مقیم: و در آن رباط صعلوکی متوطن بود. (سندبادنامه ص 218). چندین سال است تا ما در این کوه متوطنیم. (سندبادنامه ص 83). مولانا...که در حق اهالی و متوطنان و ساکنان بلدۀ قم که شهرمن است بر سبیل عموم فرموده است. (تاریخ قم ص 4). - متوطن شدن، جای گیر شدن. مقام کردن در مکانی. ساکن شدن: در جهان جائی ندارند که آنجا متوطن شوند. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 596). تا ایشان مرفه الحال و فارغ البال دراین طرف مقیم و متوطن شدند. (تاریخ قم ص 25). و به قم املاک خرید و آب و زمین پیدا کرد و متوطن شد. (تاریخ قم ص 216). ، دل که بر چیزی شود. (آنندراج). کسی که دل بر چیزی می نهد. (ناظم الاطباء). و رجوع به توطن شود
شتر و گوسپند نهایت فربه. (آنندراج) (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). شتر و گوسپند بسیار فربه. (ناظم الاطباء) ، کسی که میگیرد همه چیز را. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به توعن شود
شتر و گوسپند نهایت فربه. (آنندراج) (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). شتر و گوسپند بسیار فربه. (ناظم الاطباء) ، کسی که میگیرد همه چیز را. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به توعن شود
برآینده بر کوه. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). بر کوه برآمده و قرار گرفته بر کوه. (ناظم الاطباء) ، شکارکننده کبوتر در آشیانه. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به توقن شود
برآینده بر کوه. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). بر کوه برآمده و قرار گرفته بر کوه. (ناظم الاطباء) ، شکارکننده کبوتر در آشیانه. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به توقن شود