جدول جو
جدول جو

معنی متوج - جستجوی لغت در جدول جو

متوج
تاج بر سر نهاده، تاجدار
تصویری از متوج
تصویر متوج
فرهنگ فارسی عمید
متوج
(مَ)
از ’م ت ج’، دور. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، چاه دور تکی که به اعانت چرخ آب از آن می کشند. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
متوج
(مُ تَوْ وِ)
افسر پوشاننده. (آنندراج). کسی که تاج مینهد. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
متوج
(مُ تَوْ وَ)
تاج نهاده شده. (آنندراج) (غیاث) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). افسر پوشیده و تاجدار و با افسر. (ناظم الاطباء). تاجدار. با تاج. مکلل. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) :
هر که بدو بنگرد چه گوید گوید
ماه متوج شده است و سرو مقرط.
منجیک.
دیگری بنور هدایت عقل... به تاج کرامت متوج گشته. (کلیله و دمنه).
و آن هودج خلیفه متوج به ماه زر
چون شب کز آفتاب نهی تاج بر سرش.
خاقانی (دیوان چ سجادی ص 217).
و رجوع به تتویج شود
لغت نامه دهخدا
متوج
از ریشه پهلوی تاجدار افسر دار از ریشه پهلوی تاجبحش افسر بخش تاج بر سر گذاشته تاجدار. تاج بر سر کسی نهنده تاج ده
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از متون
تصویر متون
متن ها، پشت ها، درون چیزی ها، نوشته ها، مکتوب ها، مقابل حاشیه ها، بخشهای اصلی یک نوشته یا صفحه، جمع واژۀ متن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از متموج
تصویر متموج
موج زننده،، موج دار، کنایه از دارای آشفتگی، پریشان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مروج
تصویر مروج
مرج ها، چمنها، چراگاهها، جمع واژۀ مرج
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از معوج
تصویر معوج
کج، خمیده، ناراست، کج شده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از متوجع
تصویر متوجع
نالنده از درد، دردمند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از متوجه
تصویر متوجه
کسی که رو به چیزی بکند، توجه کننده، روی آورده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مروج
تصویر مروج
رواج دهنده، ترویج کننده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تموج
تصویر تموج
موج دار شدن، موج زدن آب
فرهنگ فارسی عمید
(مُ تَ وَجْ جِ)
دردمند و رنجور. (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) : پادشاه از استماع این مقدمات متوجع و متألم شد. (سندبادنامه ص 225) ، کسی که مرثیه می سراید برای مرده. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (آنندراج). و رجوع به ترجع شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ وَ ج جِ)
شکایت نماینده بیخوابی و جز آنرا. (آنندراج) (از منتهی الارب). شکایت کننده از بیخوابی. (ناظم الاطباء) ، اندوهگین. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). ملول و محزون. و رجوع به توجدشود، ناخوش و بیمار. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ وَجْ جِ)
آن که فروخورد دارو را. (آنندراج) (از منتهی الارب). فروبرنده و بلعندۀ دارو. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، به ناپسندی و کراهت نوشندۀ آب. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به توجر شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ وَجْ جِ)
آن که گوش دارد به آواز نرم. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). کسی که گوش میدهد و میشنودآواز نرم را. (ناظم الاطباء). و رجوع به توجس شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ وَجْ جِ)
روای حاجت خواهنده و جوینده آن را. (آنندراج) (از منتهی الارب). کسی که روای حاجت میخواهد و می یابد آن را. (ناظم الاطباء). و رجوع به توجز شود، مشتری و خریدار. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ وَجْ جِ)
خوار و فروتن. (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به توجن شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ وَجْ جِهْ)
روی آورنده. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). روی آورده. (ناظم الاطباء). روی به جانبی کرده. روی به سوی چیزی یا کسی کرده. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) :
تأیید خدایی به تن او متنزل
اقبال سمائی به رخ او متوجه.
منوچهری.
متناسبند و موزون حرکات دلفریبت
متوجهند با ما سخنان بی حسیبت.
سعدی.
- متوجه شدن، روی آوردن: و ثمره و محمدت آن متوجه شده. (کلیله و دمنه). و بار دیگر چون برق از میغ متوجه او شد و او را مغافصهً فرو گرفت. (تاریخ جهانگشا). تا آنگاه که به جرجان وفات یافت بوقتی که مأمون به عراق متوجه شده بود. (تاریخ قم، ص 223). از کاشان متوجه بلدهالمؤمنین قم شد. (عالم آرا چ امیرکبیر ص 224).
- متوجه گشتن، روی آوردن: مبالغتی سخت تمام کردی در آنچه خداوندان سخت فرمودندی تا حوالتی سوی وی متوجه نگشتی. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 413).
، در شواهد زیر مجازاًبمعنی مقرر شده و تعیین گردیده و در عهده قرار گرفته آمده است: پانزده هزار هزار درم که از مواجب گذشته بر وی متوجه بود به خویشتن قرار گرفت. (ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 336). باقی املاک بفروخت و از عهدۀ بقایا که بر او متوجه بود بیرون آمد. (ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 366). و بواسطۀ برات مفصل به ’التون تمغا’ که از اینجا به ولایات می برند تمامت رعایای مواضع بر مقدار متوجه خویش واقف شده اند و می دانند که... (تاریخ غازان چ کارل یان ص 254) ، روی گرداننده. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). روی گردانیده و برگردیده و بازگشته. (ناظم الاطباء) ، شکست خورده. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به توجه شود، روندۀ بسمتی، مسافر، مشغول، پرستار و مددکار و توجه کننده و مواظب. (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ وَجْ جی)
اسب سوده سم. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به توجی شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ وَجْ جَهْ)
محل توجه و محل روی آوردن: پرسید که مولد و منشاء تو از کجاست و مطلب. و مقصد تو کدام است و رکاب عزیمت از کجا میخرامد و متوجه نیت و اندیشه چیست. (سندبادنامه ص 293)
لغت نامه دهخدا
تصویری از مروج
تصویر مروج
ترویج کننده، روائی بخشنده متاع و درم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متوق
تصویر متوق
سخت آرزومند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متون
تصویر متون
جمع متن، نسک ها دیپ ها جمع متن: متون ادبی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متموج
تصویر متموج
کوهه دار، خشمناک موج دار موج زننده، خشمناک عصبانی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متزوج
تصویر متزوج
زن گرفته، شوی گرفته
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متوجه
تصویر متوجه
روی بسوی چیزی یا کسی کرده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تتوج
تصویر تتوج
تاج برنهادن، افسر پوشیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تموج
تصویر تموج
موجدار شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از معوج
تصویر معوج
خمیده و کج و ناراست
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متوجه
تصویر متوجه
((مُ تَ وَ جَّ))
محل توجه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از متوجه
تصویر متوجه
توجه کننده، روی کننده، با حواس متمرکز
فرهنگ فارسی معین
تصویری از متوجه
تصویر متوجه
روی آور، آگاه
فرهنگ واژه فارسی سره
آگاه، بیدار، مراقب، معطوف، ملتفت، مواظب، هشیار
متضاد: غافل
فرهنگ واژه مترادف متضاد