- متوالی
- پیاپی، پی در پی
معنی متوالی - جستجوی لغت در جدول جو
- متوالی
- پیاپی شونده، متصل، مسلسل
- متوالی ((مُ تَ))
- پیاپی، پشت سرهم
- متوالی
- پیاپی، پشت سرهم
- متوالی
- Consecutive
- متوالی
- consecutivo
- متوالی
- aufeinanderfolgend
- متوالی
- kolejny
- متوالی
- последовательный
- متوالی
- послідовний
- متوالی
- opeenvolgend
- متوالی
- consecutivo
- متوالی
- consécutif
- متوالی
- consecutivo
- متوالی
- क्रमागत
- متوالی
- berurutan
- متوالی
- mfululizo
- متوالی
- ต่อเนื่อง
- متوالی
- متوالٍ
- متوالی
- مسلسل
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
متوالی، پیاپی، پشت سرهم
مونث متوالی جمع متوالیات
پیاپی پشت هم بطور توالی: دانشجویان متوالیا وارد میشدند
برین، فرایاز، والا
بلند پایه، بلند و رفیع
فراری، در به در، پنهان شده، پنهان، پوشیده
موافقت کننده با یکدیگر، موافق و سازوار با یکدیگر
آزما ینده
در پی آیند در پی یکدیگر شونده