جدول جو
جدول جو

معنی متهمع - جستجوی لغت در جدول جو

متهمع
(مُ تَ هََمْ مِ)
کسی که از روی حیله گریه میکند. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). و رجوع به تهمع شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از متهم
تصویر متهم
کسی که به او تهمت زده شده، کسی که کار بدی به او نسبت داده شده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از متهمه
تصویر متهمه
متهم، آنکه به او تهمت زده شده، آنکه کار بدی به او نسبت داده شده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از متجمع
تصویر متجمع
جمع گشته، فراهم آمده
فرهنگ فارسی عمید
(مُ تَ هََ مْ مِ)
آن که بستم ستاند آب را. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). کسی که بطور ستم میگیرد. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ قَمْ مَ)
متقمعالدابه، سر ستور و پتفوز آن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ قَمْ مِ)
خری که جنباند سر را و راند مگس را. (آنندراج). خری که جنباند سر را و راند غبار را. (از اقرب الموارد) (از محیطالمحیط). خر جنبانندۀ سر و رانندۀ مگس. (از فرهنگ جانسون) (از ناظم الاطباء). و رجوع به تقمع شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ صَمْ مِ)
خون آلود. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). سهم متصمع، تیری که خون آلوده بر چفسیده پر بیرون آید از خسته. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). و رجوع به تصمع شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ هََ رْ رِ)
نیزۀ راست شونده بسوی کسی. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). نیزۀ راست شده به سوی دشمن. (ناظم الاطباء). و رجوع به تهرع شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ هََ زْ زِ)
شتابنده. (آنندراج) (از اقرب الموارد). زود و جلد و شتابان. (ناظم الاطباء) ، زشت و ترشروی. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به تهزع شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ لَمْ مِ)
ربایندۀ چیزی. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). رباینده وبه زور گیرنده. (ناظم الاطباء). رجوع به تلمع شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ هََ مْ مِ)
چشمۀ چاه که روان شود. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). چشمۀ روان شده. (ناظم الاطباء). و رجوع به تهمش شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ هََ قْ قِ)
فرومایگی کننده. (آنندراج) (از منتهی الارب) ، امر زشت آورنده. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، سفاهت شنواننده. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، سبک و سفیه و گول و احمق. (ناظم الاطباء). و رجوع به تهقع شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ هََ مْ مِ)
ستیهنده و کوشنده. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). زحمت کش و ساعی. (ناظم الاطباء). و رجوع به تهمک شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ هََ مْ مِ)
جوینده و تجسس کننده. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). تجسس کننده و تلاش کننده. (ناظم الاطباء) ، شپش جوینده. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به تهمم شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ هََ وْ وِ)
به ستم قی کننده. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). کسی که به مکر و حیله قی میکند و به ستم قی کننده. (ناظم الاطباء). و رجوع به تهوع شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ هََ یْ یِ)
ستمکار، شتاب رونده به سوی بدی. (آنندراج) (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از محیطالمحیط) ، گسترده و منبسط شده. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (از محیطالمحیط). و رجوع به تهیع شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ جَمْ مِ)
فراهم آمده. (آنندراج). جمع کرده شده و فراهم آورده شده. (ناظم الاطباء). فراهم آمده و جمع گشته
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ دَمْ مِ)
آماده و مستعد ریختن اشک. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون). و رجوع به تدمع شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ رَمْ مِ)
جنبنده یا تهدیدکننده از خشم. (آنندراج). مضطرب شده از خشم. (ناظم الاطباء) ، آلودۀ در پیخال خویش. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب). و رجوع به ترمع شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ سَمْ مِ)
شنونده و گوش نهنده به سوی کسی. (آنندراج). گوش دهنده و شنونده. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به تسمع شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از متصمع
تصویر متصمع
خون آلود
فرهنگ لغت هوشیار
متهمه در فارسی مونث متهم: پسمار چفتمند مونث متهم جمع متهمات. مونث متهم جمع متهمات
فرهنگ لغت هوشیار
آنکه ناگوار شمارد آب و هوای شهری را بد نام شده و تهمت زده شده، مظنون
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متهم
تصویر متهم
((مُ تَّ هَ))
بدنام و تهمت زده شده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از متجمع
تصویر متجمع
((مُ تَ جَ مِّ))
فراهم آمده، جمع گشته
فرهنگ فارسی معین
تصویری از متهم
تصویر متهم
Accused, Defendant
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از متهم
تصویر متهم
accusé
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از متهم
تصویر متهم
acusado
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از متهم
تصویر متهم
angeklagt, Angeklagter
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از متهم
تصویر متهم
oskarżony
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از متهم
تصویر متهم
обвиняемый
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از متهم
تصویر متهم
обвинувачений , обвинувачений
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از متهم
تصویر متهم
beschuldigd, verdachte
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از متهم
تصویر متهم
acusado
دیکشنری فارسی به اسپانیایی