جدول جو
جدول جو

معنی متهزهز - جستجوی لغت در جدول جو

متهزهز
(مُ تَ هََ هَِ)
دل مسرور گشته و شاد شده. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به تهزهز شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از متعزز
تصویر متعزز
عزیز، گرامی، ارجمند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از متهمه
تصویر متهمه
متهم، آنکه به او تهمت زده شده، آنکه کار بدی به او نسبت داده شده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از متزهد
تصویر متزهد
کسی که ترک دنیا کرده و مشغول عبادت شده باشد، پارسا
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از متنزه
تصویر متنزه
محل باصفا، تفرجگاه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از متنزه
تصویر متنزه
گردش کننده، پاکدامن
فرهنگ فارسی عمید
(مُ تَ نَزْ زِهْ)
پاک و پاکیزه و عاری از بدی و آلایش. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون). رجوع به تنزه شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ مَزْ زِ)
متمزّر. رجوع به متمزر شود
لغت نامه دهخدا
(مُتَ وَهَْ هَِ)
سخت سپرنده زیر پای. (از منتهی الارب) (آنندراج). سخت سپرنده زیر پای و پایمال کننده. (ناظم الاطباء). شدیدالوطء. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ جَهَْ هَِ)
آماده و ساخته. (آنندراج). آماده شده و آراسته شده. (ناظم الاطباء). و رجوع به تجهز شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ زَهَْ هَِ)
عبادت کننده. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). دیندار و پارسا و زاهد. (ناظم الاطباء). کسی که زهد ورزد و عبادت کند. و رجوع به تزهد شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَحَزْ زِ)
بریده شده. (آنندراج). بریده شده وقطع شده. (از فرهنگ جانسون). و رجوع به تحزز شود
لغت نامه دهخدا
(تَ)
نیک بجنبانیدن. (تاج المصادر بیهقی). جنبانیدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
شادمان و سروراندوز گردیدن دل کسی به کسی. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، تحرک چیزی. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ نَزْ زَهْ)
جای مطبوع و دلگشا و زیبا. (از فرهنگ جانسون). جای خوش نما و خوش آیند و دلپذیر و تفرجگاه. (ناظم الاطباء). نزهت جای. ج، متنزهات. (مهذب الاسماء). نزهت گاه. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : موضعی به غایت نزه و خرم و متنزهی بی رنج و غم. (سندبادنامه ص 166). من روی بدان طرف آوردم و در متنزهات آن بقعه با فراغی هر چه تمامتر روزگار گذراندم. (ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 31). و چون حسن بهار بغایت رسیدی و سبزه ها هر یک بمقدار خویش بالا نمودی روی به متنزهی دیگر نهادی. (جهانگشای جوینی). ایوان بر بساتین و متنزهات قلم کل ماهوآت آت این ابیات اثبات کرده. (جهانگشای جوینی). و بر یاد جوانانی که هر بهاربر چهرۀ انوار و ازهار در بساتین و متنزهات... و غمگسار بودندی. (جهانگشای جوینی). دیگر آن که کشت نارنج متفرجی نزه و متنزهی بدیع باشد. (تجارب السلف)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ هََ زْ زِءْ)
فسوس کننده و استهزأکننده و طعنه زننده. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به تهزؤ شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ هََ هَِ)
جنبنده. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). جنبیده از این طرف به آن طرف و لرزان. (ناظم الاطباء). و رجوع به تهبهب شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ هََ زْ زِ)
جنبنده. (آنندراج) (از اقرب الموارد) (منتهی الارب). درخت جنبنده از باد. (ناظم الاطباء). و رجوع به تهزع شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ هََ هَِ)
نسج سست و تنک بافته: از بیماریها که معده را افتد هیچ بتر از آن نیست که نسیج لیفهای او متهلهل شود یعنی بافتۀ آن سست شود. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). و رجوع به تهلهل شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ مَ مِ)
پراکنده شده. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، جنبندۀ آماده شده برای برخاستن. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ هَِ)
شتابی کننده بر یکدیگر. (آنندراج) (از منتهی الارب). دو نفر همکاری که شتابی میکنند در پیش گرفتن بریکدیگر. (ناظم الاطباء). و رجوع به تناهز شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ هََ هَِ)
شاد و مسرور و شادمان و خرم. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ هََ هَِ)
زره آوازکننده. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). زره و پیرایۀ آواز دهنده و بر هم خورنده. (ناظم الاطباء). و رجوع به تهسهس شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از تهزیز
تصویر تهزیز
جنباندن آرام
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متنزهه
تصویر متنزهه
متنزهه در فارسی مونث متنزه: جای دلگشا واحد متنزه جمع متنزهات
فرهنگ لغت هوشیار
ارجمند، کمیاب، ارزنده گرانبها، پایدار استوار گرامی ارجمند: ... از سایر امرا متعزز و ممتاز قولش نزد همگان حجت و با برگ و ساز بود، نادر کمیاب، پربها قیمتی، محکم استوار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متزهد
تصویر متزهد
پارسا
فرهنگ لغت هوشیار
زه زه گوینده ظفرین گوی: پرویز ملک چون سخن خوب شنیدی آنرا که سخن گفتی گفتیش که: هان زه پرویز گرایدون که در ایام تو بودی بودی همه الفاظ ترا جمله مزهزه. (منوچهری) توضیح دزی گوید: (تحسین کردن) زهزه مزهزه (رنگ درخشان)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متهجز
تصویر متهجز
بسیجیده ساخته و آماده
فرهنگ لغت هوشیار
متهمه در فارسی مونث متهم: پسمار چفتمند مونث متهم جمع متهمات. مونث متهم جمع متهمات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متنزه
تصویر متنزه
پاک و پاکیزه و عاری از بدی و آلایش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متنزه
تصویر متنزه
((مُ تَ نَ زِّ))
محل باصفا، جای گردش و تفریح
فرهنگ فارسی معین
تصویری از متعزز
تصویر متعزز
((مُ تَ عَ زِّ))
عزیز، ارجمند، قیمتی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از متزهد
تصویر متزهد
((مُ تَ زَ هِّ))
پارسا، زاهد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مزهزه
تصویر مزهزه
((مُ زَ زِ))
زه زه گوینده، آفرین گوی
فرهنگ فارسی معین