جدول جو
جدول جو

معنی متهدج - جستجوی لغت در جدول جو

متهدج
(مُ تَ هََ دْ دِ)
ناقۀ مهربان بر بچه. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). شتر مهربان بر بچه، عاجز و ناتوان در سخن و صدای بریده و لرزان. (ناظم الاطباء). و رجوع به تهدج شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از متهدی
تصویر متهدی
راه برنده، راه یابنده، هدایت شده، راه یافته
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از متهجد
تصویر متهجد
کسی که شب تا سحر برای نماز و عبادت بیدار بماند، شب زنده دار
فرهنگ فارسی عمید
(صُ غُوو)
شتابی کردن. (منتهی الارب). استعجال. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ دِ)
شتابی کننده. (از منتهی الارب). عجلان، با ارتعاش راه رونده. (از اقرب الموارد). رجوع به استهداج شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ هََ بْ بِ)
آماسنده. (از منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد). آماسیده و آزرده ازآماس و تهبج. (ناظم الاطباء). و رجوع به تهبج شود
لغت نامه دهخدا
(مُتَ هََ جْ جِ)
آن که به شب بیدار باشد. (آنندراج) (از منتهی الارب). بیدار و بی خواب و بیدار در شب و از خواب برخیزنده در شب. (ناظم الاطباء). کسی که در شب جهت عبادت پروردگار برخیزد. شب زنده دار. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) ، خفته در شب. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء). و رجوع به تهجد شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ هََ دْ دِ)
ترساننده. (آنندراج) (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). ترساننده. ذامر. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) ، ترسیده. (ناظم الاطباء). و رجوع به تهدد شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ هََ دْ دِ)
سختی کننده به سخن و ترساننده. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). و رجوع به تهدک شود. بدگوینده. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ هََ دْ دِ)
فروهشته شده. (آنندراج) (از اقرب الموارد) (از منتهی الارب). فروهشته و آویخته و آویزان. (ناظم الاطباء). و رجوع به تهدل شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ هََ دْ دِ)
ویران. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). خراب شده و ویران شده و منهدم گشته وپایمال شده در ویرانی. (ناظم الاطباء) ، خشمناک ترساننده. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (آنندراج). و رجوع به تهدم شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ هََ دْ دی)
راه یابنده. (آنندراج) (از منتهی الارب) (ازاقرب الموارد). کسی که راه می یابد. (ناظم الاطباء) : و در معالجه بیماران متهدی شدم. (کلیله و دمنه). ورجوع به تهدی شود، راهنمایی شده بواسطۀ خدا، راست و درست. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ هََ زْ زِ)
کمان که وقت زه کشیدن بانگ کند. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). به صدا آورندۀ زه کمان. (ناظم الاطباء). و رجوع به تهزج شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ مَدْ دِ)
گشاده. وسیع شده. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ هََ نْ نِ)
جنین جنبش نماینده. (از ناظم الاطباء). و رجوع به تهنج شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ هََ یْ یِ)
برانگیخته گردنده و جنبنده. (از منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد) ، گرد و خاک برانگیخته شده. (ناظم الاطباء). رجوع به تهیج شود
لغت نامه دهخدا
(تَ زَ زُ)
بریده گردیدن آواز با لرزه. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، مهربانی کردن اشتر بر بچه. (تاج المصادر بیهقی). مهربان شدن ناقه بر بچه. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، اظهار لطف کردن قوم بر کسی. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
تصویری از متهجد
تصویر متهجد
شب زنده دار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متهدم
تصویر متهدم
ویران
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متهدی
تصویر متهدی
سر به راه راه یابنده هدایت پذیر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تهدج
تصویر تهدج
بریده آوازی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متهجد
تصویر متهجد
((مُ تَ هَ جِّ))
آن که شب هاتا هنگام سحر به عبادت خدا پردازد، شب زنده دار
فرهنگ فارسی معین
شب زنده دار، عابد شب زنده دار
فرهنگ واژه مترادف متضاد