جدول جو
جدول جو

معنی متنقح - جستجوی لغت در جدول جو

متنقح(مُ تَ نَقْ قِ)
شتر کم پیه. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). لاغر شده. (ناظم الاطباء). رجوع به تنقح شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از منقح
تصویر منقح
ویژگی کلام پاکیزه، کلام اصلاح شده و پاکیزه شده از عیب و نقص، پاک شده
فرهنگ فارسی عمید
(مُ تَ نَقْ قِ)
نقاب بسته و روی بندزده. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ قِ)
آنکه زیور شمشیربازکند در خشکسالی و درویشی. (آنندراج) (از منتهی الارب). کسی که زیور شمشیر خود و مانند آن را بواسطۀ درویشی و خشکسالی می فروشد. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، آنکه پاکیزه می کند شعر را از سخن رکیک. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) ، آنکه مغز از استخوان برمی آورد. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ نَقْ قَ)
پاک کرده شده. (آنندراج) (غیاث). پاک و پاکیزه ساخته شده. (ناظم الاطباء) : از شوائب خواطر نفسانی منقح و خالص گرداند و آن را تعبیر و تأویل کند. (مصباح الهدایه چ همایی ص 175) ، کلام و شعر اصلاح شده. تهذیب شده. (از اقرب الموارد). پیراسته: از عمعق پرسید که شعر... رشیدی را چون می بینی ؟ گفت: شعر بغایت منقی و منقح، اما... (چهارمقاله ص 74).
- منقح شدن، مهذب شدن. پیراسته شدن:
وزان نشاط که آن نظم از او منقح شد
چو سرو نو ز صبا پای حال می کوبم.
انوری (دیوان چ مدرس رضوی ص 678).
- منقح کردن، اصلاح کردن. تهذیب کردن. پیراستن:
انشا کندش روح و منقح کندش عقل
گردون کند املا و زمانه کند اصغا.
مسعودسعد.
- منقح گشتن، اصلاح شدن. مهذب شدن. پیراسته شدن: تا شک و ریب از او برخاست و منقح و محقق گشت. (چهارمقاله ص 111).
، چیزی که از دروغ پاک باشد. (غیاث) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(مُ نَقْ قِ)
بیرون آورندۀ مغز از استخوان. (آنندراج). آنکه مغز از استخوان بیرون می آورد. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، آنکه پاک می کند تنه درخت را از شاخه های ریز و شعر را از سخن رکیک. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب). رجوع به تنقیح شود
لغت نامه دهخدا
(مَتْتو)
دهی از دهستان سهندآباد بخش بستان آباد است که در شهرستان تبریز واقع است و 1057 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(تَ ءُ)
اندک پیه شدن اشتر. (تاج المصادر بیهقی). کم شدن پیه شتر. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ فَقْ قِ)
آمادۀ بدی. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، گل گشاده و شکفته. (آنندراج) (از منتهی الارب). گل شکفته. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ نَجْ جِ)
روائی خواهنده. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). کسی که روایی و آسانی میخواهد. (ناظم الاطباء). رجوع به تنجح شود، کامیاب و بهره مند. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ نَدْ دِ)
گوسفندان که متفرق گردنداز جای خویش از سیری و پری شکم. (آنندراج) (از منتهی الارب). آواره شده از جای باش. رجوع به تندح شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ لَقْ قِ)
ناقه که آبستن وار نماید. (آنندراج) (ازمنتهی الارب) (ازاقرب الموارد). رجوع به تلقح شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ نَصْ صَ)
جامۀ در پی کرده و نیکو دوخته. (از منتهی الارب) (آنندراج) (ازاقرب الموارد). ثوب متنصح، جامۀ نیک دوخته، بعیر متنصح، شتر سیراب شده. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ نَصْ صِ)
آن که به ناصحان مانند شود. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، کسی که پند و نصیحت میشنود، دوزنده و در پی کننده. رجوع به تنصح شود، جامۀ در پی کرده. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ نَضْ ضِ)
دور گردنده از آلایش و غیره. (آنندراج) ، کسی که خود را بیگناه نگاهدارد و آن که خود را از گناه پاک کند. (ناظم الاطباء). و رجوع به تنضح شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ نَقْ قِ)
کسی که دلداری میدهد و مهربانی میکند، کسی که شتابی مینماید. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ نَقْ قِ)
آن که چیزی را نقل شراب گرداند. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). کسی که تنقل میکند و پس از جام شراب جهت مزه چیزی میخورد. (ناظم الاطباء) ، بسیار برگردنده. (آنندراج) (از منتهی الارب) ، ترجمه شده و از زبانی به زبانی دیگرنقل شده، نقل کرده شده، قابل حمل و نقل. (ناظم الاطباء). رجوع به تنقل شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ ذَقْ قِ)
هو متذقح للشر، یعنی او به تکلف خود را شریرنماینده است. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (از ناظم الاطباء). و رجوع به تذقح شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ وَقْ قِ)
زبردستی کننده، گستاخ. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ نَقْ قی)
برگزیننده. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). برگزیننده و اختیار و انتخاب کننده. (ناظم الاطباء). رجوع به تنقی شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ نَوْ وِ)
چیزی جنبندۀ فروهشتۀ آویزان. (آنندراج) (از منتهی الارب). جنبان و لرزان و آویزان. (ناظم الاطباء). و رجوع به تنوح شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ نَقْ قِ)
ترکیده و کفیده و چاک شده و شکافته شده. (ناظم الاطباء) ، خون قطره قطره چکیده. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). رجوع به تنقض شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ نَقْ قِ)
عیب کننده و بد گوینده. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). بی حرمتی کننده و بی آبرو کننده و عیب کننده. (ناظم الاطباء). رجوع به تنقص شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ نَقْ قِ)
بازکاونده از چیزی. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). بازکاونده و تجسس کننده. (ناظم الاطباء). رجوع به تنقر شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ نَقْ قِ)
سره کننده درم و جز آنرا. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). ادا کننده وجه نقد و زر حاضر. (ناظم الاطباء). رجوع به تنقد شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از متنصح
تصویر متنصح
کسی که پند و نصیحت میشنود
فرهنگ لغت هوشیار
پیرا پاک شده، ویراسته پیراینده، ویراستار پاک کرده شده، اصلاح شده تهذیب شده: (کتابی است مصحح و منقح { پاک کننده، اصلاح کننده تهذیب کننده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متنوح
تصویر متنوح
جنبده فروهشته آونگ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متوقح
تصویر متوقح
زبردستی کننده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متلقح
تصویر متلقح
آبستن وار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از منقح
تصویر منقح
((مُ نَ قَّ))
پاک کرده شده، کلام اصلاح شده
فرهنگ فارسی معین
اصلاح شده، تصحیح شده، تهذیب شده، پاک، تمیز، صافی، طاهر، طیب، نظیف
فرهنگ واژه مترادف متضاد