بیرون آورندۀ مغز از استخوان. (آنندراج). آنکه مغز از استخوان بیرون می آورد. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، آنکه پاک می کند تنه درخت را از شاخه های ریز و شعر را از سخن رکیک. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب). رجوع به تنقیح شود
پاک کرده شده. (آنندراج) (غیاث). پاک و پاکیزه ساخته شده. (ناظم الاطباء) : از شوائب خواطر نفسانی منقح و خالص گرداند و آن را تعبیر و تأویل کند. (مصباح الهدایه چ همایی ص 175) ، کلام و شعر اصلاح شده. تهذیب شده. (از اقرب الموارد). پیراسته: از عمعق پرسید که شعر... رشیدی را چون می بینی ؟ گفت: شعر بغایت منقی و منقح، اما... (چهارمقاله ص 74). - منقح شدن، مهذب شدن. پیراسته شدن: وزان نشاط که آن نظم از او منقح شد چو سرو نو ز صبا پای حال می کوبم. انوری (دیوان چ مدرس رضوی ص 678). - منقح کردن، اصلاح کردن. تهذیب کردن. پیراستن: انشا کندش روح و منقح کندش عقل گردون کند املا و زمانه کند اصغا. مسعودسعد. - منقح گشتن، اصلاح شدن. مهذب شدن. پیراسته شدن: تا شک و ریب از او برخاست و منقح و محقق گشت. (چهارمقاله ص 111). ، چیزی که از دروغ پاک باشد. (غیاث) (آنندراج)
آنکه زیور شمشیربازکند در خشکسالی و درویشی. (آنندراج) (از منتهی الارب). کسی که زیور شمشیر خود و مانند آن را بواسطۀ درویشی و خشکسالی می فروشد. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، آنکه پاکیزه می کند شعر را از سخن رکیک. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) ، آنکه مغز از استخوان برمی آورد. (ناظم الاطباء)