- متنفس
- نفس کش، جاندار، زنده
معنی متنفس - جستجوی لغت در جدول جو
- متنفس
- دم بر زننده، نفس کشنده
- متنفس ((مُ تَ نَ فِّ))
- نفس کشنده، نفس کش، جاندار، زنده، جمع متنفسین
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
بیزار
نفرت دارنده، بیزار، گریزان، برای مثال من آزموده ام این رنج و دیده این زحمت / ز ریسمان متنفر بود گزیدۀ مار (سعدی۲ - ۶۴۸)
کسی که بر دیگران نفوذ و تسلط دارد، بانفوذ
رمنده و نفرت کننده، گریزان و بیزار تجسس کننده
نفوذ کننده، با نفوذ و مسلط
ناپاک، آلوده، نجس شده
نجس شونده، ناپاک
دم و بازدم
نفس زدن، دم بر زدن
((تَ نَ فُّ))
فرهنگ فارسی معین
نفس کشیدن، تفرج کردن، استراحت و تعطیل بین ساعت های درس و کار مجلس، انجمن یا دادگاه
نفس کشیدن، دم زدن، جذب اکسیژن و دفع دی اکسیدکربن به وسیلۀ ریه
تنفس مصنوعی: در پزشکی حرکاتی که با دست یا به وسیلۀ اسباب به ریه های کسی که در اثر غرق شدن یا عارضۀ دیگری نفسش قطع شده باشد داده می شود تا هوا به ریه های او وارد شود و شروع به تنفس طبیعی بکند
تنفس مصنوعی: در پزشکی حرکاتی که با دست یا به وسیلۀ اسباب به ریه های کسی که در اثر غرق شدن یا عارضۀ دیگری نفسش قطع شده باشد داده می شود تا هوا به ریه های او وارد شود و شروع به تنفس طبیعی بکند
Breathiness, Respiration
дыхание , дыхание
Atmung, (DE) Atmung
дихання , дихання
oddychanie, (PL) oddychanie
呼吸 , 呼吸
respiração, (PT) respiração
respirazione, (IT) respirazione
respiración, (ES) respiración
respiration, (FR) respiration
ademhaling, (NL) ademhaling
การหายใจ , การหายใจ
pernapasan, (ID) pernapasan
تنفّسٌ ,
श्वास , श्वसन
נשימה , נְשִׁימָה
呼吸 , 呼吸
호흡 , 호흡