جدول جو
جدول جو

معنی متنفذ - جستجوی لغت در جدول جو

متنفذ
کسی که بر دیگران نفوذ و تسلط دارد، بانفوذ
تصویری از متنفذ
تصویر متنفذ
فرهنگ فارسی عمید
متنفذ
نفوذ کننده، با نفوذ و مسلط
تصویری از متنفذ
تصویر متنفذ
فرهنگ لغت هوشیار
متنفذ
((مُ تَ نَ فِّ))
بانفوذ
تصویری از متنفذ
تصویر متنفذ
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از متنفذه
تصویر متنفذه
مونث متنفذ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متنفر
تصویر متنفر
بیزار
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از متنفس
تصویر متنفس
نفس کش، جاندار، زنده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از متنفر
تصویر متنفر
نفرت دارنده، بیزار، گریزان، برای مثال من آزموده ام این رنج و دیده این زحمت / ز ریسمان متنفر بود گزیدۀ مار (سعدی۲ - ۶۴۸)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از متنفس
تصویر متنفس
دم بر زننده، نفس کشنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متنفر
تصویر متنفر
رمنده و نفرت کننده، گریزان و بیزار تجسس کننده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متنفس
تصویر متنفس
((مُ تَ نَ فِّ))
نفس کشنده، نفس کش، جاندار، زنده، جمع متنفسین
فرهنگ فارسی معین
تصویری از متنفر
تصویر متنفر
((مُ تَ نَ فِّ))
نفرت دارنده، بیزار
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تنفذ
تصویر تنفذ
نفوذ داشتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از منفذ
تصویر منفذ
محل نفوذ، راه، محل گذشتن، پنجره، سوراخ
فرهنگ فارسی عمید
در فارسی: روزن پنجره پتنگ روزنه سوراخ، گذرگاه راه سوراخ، پنجره، جمع منافذ. موضع نفوذ چیزی، جمع منافذ. توضیح در عربی بکسر فاء ولی در تداول فارسی بفتح فاء تلفظ شود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تنفذ
تصویر تنفذ
((تَ نَ فُّ))
نفوذ داشتن، نفوذ یافتن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از منفذ
تصویر منفذ
((مَ فَ))
راه، محل نفوذ، سوراخ، جمع منافذ
فرهنگ فارسی معین
از ساخته های فارسی گویان، جمع متنفذ، چیرگان رخنه کنندگان جمع متنفذ در حالت نصبی وجری (در فارسی مراعات این قاعده نکنند)
فرهنگ لغت هوشیار