جدول جو
جدول جو

معنی منفذ

منفذ((مَ فَ))
راه، محل نفوذ، سوراخ، جمع منافذ
تصویری از منفذ
تصویر منفذ
فرهنگ فارسی معین

واژه‌های مرتبط با منفذ

منفذ

منفذ
در فارسی: روزن پنجره پتنگ روزنه سوراخ، گذرگاه راه سوراخ، پنجره، جمع منافذ. موضع نفوذ چیزی، جمع منافذ. توضیح در عربی بکسر فاء ولی در تداول فارسی بفتح فاء تلفظ شود
فرهنگ لغت هوشیار

منفذ

منفذ
در صفت گوشت، گوشتی و پیهی که در درون هوای بسیار دارد. گوشت کم وزن و میان تهی
لغت نامه دهخدا

منفذ

منفذ
آنکه می گذراند و آنکه داخل می کند و درمی آید. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب). رجوع به انفاذ شود
لغت نامه دهخدا

منفذ

منفذ
جای درگذشتن و جای جاری شدن و از این معنی راه مراد است. (غیاث) (آنندراج). موضع نفوذ و درگذشتن چیزی و راه و معبر و سوراخ و مخرج. (ناظم الاطباء). موضع نفوذ چیزی. ج، منافذ. (از اقرب الموارد) (از محیطالمحیط). جای نفوذ کردن. رخنه. شکاف. ثقبه. روزن. روزنه. گذرگاه. (یادداشت مرحوم دهخدا) : سوراخ چشم و دهان که منفذ طعام است صورت کند. (کیمیای سعادت چ احمد آرام ص 792). این گذرها را به تازی ثقبه گویند و منفذ نیز گویند. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). راهی که دانست بر بام رفت و از منفذی نگاه کرد. (مرزبان نامه چ قزوینی ص 126). سوراخ دیوار را منفذ بگرفت. (مرزبان نامه ایضاً ص 29). اگر به سوراخ روم منفذ بگیرد. (مرزبان نامه ایضاً ص 232).
از گوش سر ندای ازل استماع کن
نز گوش سر که منفذ او بر صواعق است.
کمال الدین اسماعیل (دیوان چ حسین بحرالعلومی ص 289).
تیری که چون ز منفذ سفلی گشاد یافت
در سنگ خاره قوت زخمش نشان کند.
کمال الدین اسماعیل (ایضاً ص 434).
پاره ای از ریش فرعون است در دست کلیم
منفذی از دود دوزخ کرده بردارالسلام.
کمال الدین اسماعیل (ایضاً ص 317).
به زخم سنگ سوراخ سوزن را منفذ جمل می ساختند. (جهانگشای جوینی).
منفذی یابددر آن بحر عسل
آفتی را نبود اندر وی عمل.
مولوی (مثنوی چ رمضانی ص 271).
منفذی داری به بحر ای آبگیر
ننگ دار از آب جستن از غدیر.
مولوی.
گفت منفذ نیست از گردونتان
جز به سلطان و به وحی آسمان.
مولوی.
منفذش نی از قفص سوی علا
در قفسها می رود از جا به جا.
مولوی (مثنوی چ رمضانی ص 419).
کوه را غرقه کند یک زخم نم
منفذی گر باز باشد سوی یم.
مولوی.
طایفۀ دزدان عرب بر سر کوهی نشسته بودند و منفذ کاروان بسته. (گلستان سعدی)
لغت نامه دهخدا