جدول جو
جدول جو

معنی متنزر - جستجوی لغت در جدول جو

متنزر(مُ تَ نَزْ زِ)
خود را به بنی نزار منسوب یا مانند کننده یا داخل سازنده در آنها. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). کسی که ادعا میکند انتساب به طایفۀ نزار را و خود را در آنها داخل میکند. (ناظم الاطباء). رجوع به تنزر شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از متنزه
تصویر متنزه
محل باصفا، تفرجگاه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از متنزه
تصویر متنزه
گردش کننده، پاکدامن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از متنزل
تصویر متنزل
نزول کننده، فرودآینده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از متنور
تصویر متنور
روشن شده، روشنایی یابنده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از متنفر
تصویر متنفر
نفرت دارنده، بیزار، گریزان، برای مثال من آزموده ام این رنج و دیده این زحمت / ز ریسمان متنفر بود گزیدۀ مار (سعدی۲ - ۶۴۸)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از متنکر
تصویر متنکر
کسی که خود را به صورتی نشان دهد که شناخته نشود، ناشناس
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از متنمر
تصویر متنمر
مانند پلنگ غرنده
فرهنگ فارسی عمید
(مُ تَ نَکْ کِ)
دیگرگون شونده. (آنندراج) (از منتهی الارب). دگرگون شده و کسی که وضع و صورت خود را تغییر داده باشد تا آنکه شناخته نشود. (ناظم الاطباء) ، بدحال گردنده از حال نیکو. (آنندراج) (از منتهی الارب). بدحال گشته از حال نیکو، نکره و ناشناس. (ناظم الاطباء). ناشناس و ناشناخت. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : رضا عیله السلام را سخت کراهیت آمد که دانست که آن کار پیش نرود و اما همه تن در داد از آنکه ازحکم مأمون چاره نداشت و پوشیده و متنکر به بغداد آمد. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 136). آمدند متنکر چنانکه کس بجا نیاورد که کیستند. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 523). او پیاده و متنکر به بلخ شد. (سیاستنامه چ اقبال، ص 143). و هرمز متنکر بازگشت و چون آن حال معلوم خاقان شد غمناک گشت. (فارسنامۀ ابن البلخی ص 102)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ زَنْ نِ)
زنار بسته، باریک و نازک. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، زیر کوفته. (ناظم الاطباء). کوفته. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به تزنر شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ نَوْ وِ)
آهک و قطران مالنده بر خود. (آنندراج) (از منتهی الارب). نوره مالیده. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، از دور بیننده آتش را. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). کسی که آتش را از دور بیند. (ناظم الاطباء) ، روشن شده. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). رجوع به تنور شود، شکست خورده و هزیمت یافته. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ نَمْ مِ)
خشم ناک وزشت خو. (آنندراج) (از منتهی الارب). زشت خو و ترشرو. (ناظم الاطباء) ، متغیر. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، غرش کنان و غرنده. (ناظم الاطباء). و رجوع به تنمر شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ نَصْ صِ)
مروسنده به یاری. (آنندراج) (از منتهی الارب). کسی که کوشش میکند در یاری دیگری. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، ترسا شونده. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). ترسا و به کیش ترسایان درآمده. (ناظم الاطباء). نصرانی شده. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). رجوع به تنصر شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ نَقْ قِ)
بازکاونده از چیزی. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). بازکاونده و تجسس کننده. (ناظم الاطباء). رجوع به تنقر شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ نَفْ فِ)
رمنده و نفرت کننده. (غیاث) (آنندراج). نفرت دارنده و کراهت دارنده و گریزان و بیزار. (ناظم الاطباء). رجوع به تنفر شود.
- متنفر شدن، گریزان شدن. رمیدن: چند روزپیش او مقیم بود بعد از آن به خیالی از پیش او متنفرشد. (ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 391).
من آزموده ام این رنج و دیده ام سختی
ز ریسمان متنفر شود گزیدۀ مار.
سعدی.
قوت شاعرۀ من سحر از فرط ملال
متنفر شده از بنده گریزان میرفت.
حافظ.
- متنفر گردیدن، متنفر شدن: وحشیان صحرا که با جنس انس انس داشتند از ایشان متنفر گشتند. (لباب الالباب چ سعید نفیسی ص 18). نه چندانکه مردم از او متنفر گردند. (سعدی، مجالس ص 26)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَنَغْ غِ)
دیگرگون گردنده و بر کسی خشم گیرنده. (آنندراج) (منتهی الارب) ، خشمناک و پر از خشم و غضب. (ناظم الاطباء). رجوع به تنغر شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ نَظْ ظِ)
درنگ کننده و مهلت دهنده. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). درنگ کننده. (ناظم الاطباء) ، نگرنده در چیزی. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، چشم دارنده به چیزی. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). رجوع به تنظر شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ نَشْ شِ)
گسترده گردنده. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). گسترده شده در اطراف. (ناظم الاطباء). رجوع به تنشر شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ شَزْ زِ)
خشمناک. (آنندراج). غضبناک و خشمگین. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به تشزر شود
لغت نامه دهخدا
(مُتَ وَزْ زِ)
وزیر شونده و وزیری نماینده. (آنندراج) (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). وزیر شده ووزیری نموده. (ناظم الاطباء). و رجوع به توزر شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از متنکر
تصویر متنکر
دیگرگون شونده، تغییر داده صورت و وضع خود را تا آنکه شناخته نشود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متنمر
تصویر متنمر
خشمناک، زشتخو بد خو بد خلق، خشمگین خشمناک غضبناک جمع متنمرین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متنور
تصویر متنور
شید یاب، شید ور (شید نور) روشنی یابنده دارای نور
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متنزل
تصویر متنزل
فرود آینده و نازل شده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متنزه
تصویر متنزه
پاک و پاکیزه و عاری از بدی و آلایش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متنشر
تصویر متنشر
گسترده گردنده، گسترده شده در اطراف
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متنفر
تصویر متنفر
رمنده و نفرت کننده، گریزان و بیزار تجسس کننده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متحزر
تصویر متحزر
بست نشین پناهیده، خویشتندار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متنزه
تصویر متنزه
((مُ تَ نَ زِّ))
محل باصفا، جای گردش و تفریح
فرهنگ فارسی معین
تصویری از متنزل
تصویر متنزل
((مُ تَ نَ زِّ))
فرود آینده، نزول کننده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از متنفر
تصویر متنفر
((مُ تَ نَ فِّ))
نفرت دارنده، بیزار
فرهنگ فارسی معین
تصویری از متنکر
تصویر متنکر
((مُ تَ نَ کِّ))
ناشناس، کسی که ظاهر خود را تغییر داده باشد تا آن که شناخته نشود
فرهنگ فارسی معین
تصویری از متنور
تصویر متنور
((مُ تَ نَ وِّ))
روشنی یابنده، دارای نور
فرهنگ فارسی معین
تصویری از متنمر
تصویر متنمر
((مُ تَ نَ مِّ))
خشمگین، زشت خو
فرهنگ فارسی معین
تصویری از متنفر
تصویر متنفر
بیزار
فرهنگ واژه فارسی سره