جدول جو
جدول جو

معنی متنجز - جستجوی لغت در جدول جو

متنجز
(مُ تَ نَجْ جِ)
روایی خواهنده. (آنندراج) (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به تنجز شود، کسی که تعجیل میکند در هر چیزی بطور لیاقت و روایی. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
متنجز
روایی خواهنده نیاز مند آنکه از دیگری بخواهد تا حاجت وی روا کند، روا کننده حاجت جمع متنجزین
فرهنگ لغت هوشیار
متنجز
((مُ تَ نَ جِّ))
آن که از دیگری بخواهد تا حاجت وی روا کند، روا کننده حاجت، جمع متنجزین
تصویری از متنجز
تصویر متنجز
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از منجز
تصویر منجز
رواکنندۀ حاجت، وفاکنندۀ وعده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تنجز
تصویر تنجز
روایی خواستن، روایی کردن حاجت را خواستن، خواستار وفای به وعده شدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از متنجس
تصویر متنجس
نجس شونده، ناپاک
فرهنگ فارسی عمید
(مُ تَ نَجْ جِ)
بلند. (آنندراج) (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). رجوع به تنجد شود، گرفته شده، به قوت به دست آورنده. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ نَبْ بِ)
دشنام دهنده و بدزبان. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ نَجْ جِ)
بازکاونده. (آنندراج) (منتهی الارب). بازکاونده و تفحص کننده. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). رجوع به تنجث شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ نَجْ جِ)
روائی خواهنده. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). کسی که روایی و آسانی میخواهد. (ناظم الاطباء). رجوع به تنجح شود، کامیاب و بهره مند. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ نَجْ جِ)
ناپاک. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). آلوده و ناپاک. (ناظم الاطباء). نجس شده. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به تنجس شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ نَجْ جِ)
به طلب آب و علف شونده. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). جویندۀ آب و علف. (ناظم الاطباء). و رجوع به تنجع شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ نَجْ جِ)
ستاره شناس و وقت شناس. (منتهی الارب) (آنندراج). ستاره شناس و وقت شناس و منجم. (از اقرب الموارد) ، کسی که از بی خوابی و یا از عشق، ستاره می شمارد. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به تنجم شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ جَ)
قسمی از خورش که از گوشت و روغن و آلو و قیسی و گردو و خلال بادام و پسته و خلال نارنج می سازند. (ناظم الاطباء). خورشی که از گوشت و روغن و پیاز سرخ کرده با انواع میوه های خشک چون گردو و آلو و گوجه برقانی و بادام و پسته و غیره سازند. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). متنجان. و رجوع به مطنجن شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ جِ)
همدیگر پیکار نماینده. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از ذیل اقرب الموارد). با همدیگر پیکار کننده. (ناظم الاطباء). و رجوع به تناجز شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ نَجْ جی)
آن که زمین بلند را جوید. (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به تنجی شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ وَجْ جِ)
روای حاجت خواهنده و جوینده آن را. (آنندراج) (از منتهی الارب). کسی که روای حاجت میخواهد و می یابد آن را. (ناظم الاطباء). و رجوع به توجز شود، مشتری و خریدار. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ نَشْ شِ)
سخت، آماده و مهیا. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). رجوع به تنشز شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ رَجْ جِ)
تندر آواز کننده. (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، برجنبندۀ به آهستگی از بسیاری آب. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) ، رجز خواننده. (ناظم الاطباء). حدی کننده به رجز. (از منتهی الارب). و رجوع به ترجز شود
لغت نامه دهخدا
(تَ)
روایی خواستن و وعده وفا کردن جستن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) : به تحصیل این اموال و تنجز این اقوال معتمدان روان کرد. (ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 293). هر دو به حضرت رسیدند و مراسم خدمت بجای آوردند و تنجز وعد و تأکید عقد نکاح مطالبت کردند. (ترجمه تاریخ یمینی ایضاً ص 376) ، ستیهیدن به آشامیدن چیزی. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ نَجْ جَ)
حاجت رواشده. برآورده شده. وفاشده، قطعی. مسلم. رجوع به مدخل بعد شود.
- عقد منجز. رجوع به ذیل عقد شود
لغت نامه دهخدا
(مُ جِ)
وفاکننده وعده و رواکننده حاجت. (ناظم الاطباء) (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) :
همه امرش به کام دل روان باد
همه آهنگ او را دهر منجز.
منجیک.
، چست و چالاک. (ناظم الاطباء) ، داروی مسهل. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ جِ)
آنکه اجرای کار خود را می خواهد. (از اقرب الموارد). آنکه روائی می خواهد. (ناظم الاطباء) ، وفای به عهد خواهنده. (از اقرب الموارد). رجوع به استنجاز شود
لغت نامه دهخدا
بر آورنده نیاز، شکمروان، چست نیاز بر آورده روا شده (حاجت) وفا شده (وعده)، وفا کننده (وعده) روا کننده (حاجت)، چست چالاک، داروی مسهل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تنجز
تصویر تنجز
روایی یافت روا گردانیدن روا کردن، روایی، جمع تنجزات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متهجز
تصویر متهجز
بسیجیده ساخته و آماده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متنجس
تصویر متنجس
ناپاک، آلوده، نجس شده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متنجم
تصویر متنجم
ستاره شناس گاه شناس
فرهنگ لغت هوشیار
روایی خواهندگان نیاز مندان جمع متنجز در حالت نصبی و جری (در فارسی مراعات این قاعده نکنند)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متنجس
تصویر متنجس
((مُ تَ نَ جِّ))
نجس شونده، ناپاک
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تنجز
تصویر تنجز
((تَ نَ جُّ))
روا کردن، خواستار روا کردن حاجت شدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از منجز
تصویر منجز
((مُ جِ))
وفاکننده، روا کننده حاجت
فرهنگ فارسی معین
تصویری از منجز
تصویر منجز
((مُ نَ جَّ))
روا شده (حاجت)، وفا شده (وعده)
فرهنگ فارسی معین
آلوده، ناپاک، ناطاهر، نجس
متضاد: طاهر
فرهنگ واژه مترادف متضاد