جدول جو
جدول جو

معنی متناظر - جستجوی لغت در جدول جو

متناظر
(مُتَ ظِ)
بریکدیگر نگرنده. (آنندراج) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). نگرنده یکی مر دیگری را. (ناظم الاطباء) ، مقابله نماینده. (آنندراج) (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). مقابل و روبرو. (ناظم الاطباء). و رجوع به تناظر شود
لغت نامه دهخدا
متناظر
همسان
تصویری از متناظر
تصویر متناظر
فرهنگ واژه فارسی سره
متناظر
شبیه، مانند، همانند، نظیرهم، نظیربه نظیر
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از متجاهر
تصویر متجاهر
کسی که عمداً کار و عمل خود را آشکار سازد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از متظاهر
تصویر متظاهر
تظاهر کننده، ظاهرساز
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مناظر
تصویر مناظر
منظره ها، جاهای نگریستن و نظر انداختن، چشم انداز ها، دورنماها، جمع واژۀ منظره
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از متشاعر
تصویر متشاعر
کسی که خود را شاعر می پندارد و تظاهر به شاعری می کند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از متغایر
تصویر متغایر
ویژگی کسی یا چیزی که با دیگری مغایرت و اختلاف داشته باشد، ضد هم، ناجور
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تناظر
تصویر تناظر
به یکدیگر نظر کردن، به هم نگریستن، با هم در امری گفتگو و جدال کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از متجاسر
تصویر متجاسر
کسی که اظهار دلیری و جسارت می کند، کنایه از گردنکش، طغیانگر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از متنافر
تصویر متنافر
هراسان و گریزان، آنچه شنیدن آن مطبوع نباشد، ناخوشایند، ناخوش آهنگ
فرهنگ فارسی عمید
(مُ تَ ذِ)
شیر بیشه. (از منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از محیطالمحیط)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
بهم نظر کردن. (زوزنی). بریکدیگر نگریستن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، تناظرت النخلتان، یعنی، نگریست خرمابن ماده بسوی نر و گشنی حاصل نشد یا که گشنی داده نشد. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (ازاقرب الموارد) ، مقابله نمودن، مشقت و ریاضت کشیدن در کار. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، (اصطلاح نجومی) نزد منجمان، آن را اتصال طبعی نیز نامند و بجای اتصالات نظر بکار برند و این بر سه نوع است: تسدیس و تربیع و مقابله. و این چنان بود که بعد دو کوکب از دو نقطۀ اعتدال برابر اتفاق افتد مثلا چون کوکبی در بیستم درجۀ حمل بود و کوکبی در دهم درجۀ حوت، میان هر دو تسدیس است که این هر دو درجه موافقند در مطالع بجهت آنکه بعد هر دو از اول حمل مساوی است بر توالی حمل و مخالف توالی حوت پس چون دو کوکب در این دو جزء باشند بجای نظر تسدیس نشیند. و همچنین ثور و دلو در مطالع موافقند. ثور بر توالی و دلو برخلاف توالی و این تربیع بود. و اجزاء جوزا یا جدی موافقند بر توالی. و این بجای مقابله نشیند و اگر ابتدای آن قسمت از میزان کنند حکم همین باشد آن اجزاء را که موافق باشند در درازی روز. بعد ایشان از دو نقطۀانقلاب برابر باشد. چنانکه اجزاء سرطان تا جوزا برخلاف توالی و اجزاء جوزا تا سرطان بر توالی. پس کوکبی در بیستم درجۀ سرطان باشد و دیگری در دهم درجۀ جوزا، میان هر دو تسدیس باشد. و همچنین اسد را با ثور و سنبله را با حمل و میزان را با حوت و عقرب را با دلوو قوس را با جدی و اگر از نقطۀ جدی ابتدا گیرند همین حکم دارد. این در شجره گفته، بدان که بودن دو کوکب در دو طرف دو نقطۀ اعتدالین، ببعد متساوی مسمی است به تناظر مطلعی. و بودن دو کوکب در دو طرف دو نقطۀ انقلابین به بعد متساوی مسمی است به تناظر زمانی. این در توضیح التقویم گفته. و تناظر مطلعی را اتفاق قوت نیز نامند و تناظر زمانی را اتفاق طبقت نیز گویند. کذا فی کفایهالتعلیم. (از کشاف اصطلاحات الفنون)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ ثِ)
پراکنده. (آنندراج) (از منتهی الارب). پراکنده و به اینجا و به آنجا افتاده. (ناظم الاطباء) ، بیمار و هلاک شده. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به تناثر شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ کِ)
خویشتن را نادان نماینده. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). کسی که خویشتن را نادان مینمایاند. (ناظم الاطباء) ، ناشناخته آورنده. (آنندراج) (منتهی الارب) ، با همدیگر دشمنی ورزنده. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به تناکر شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ فِ)
هراسان و گریزان از ترس و بیم. (ناظم الاطباء)، برنده همدیگر را نزد حاکم. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب)، الفاظی را گویند که به گفتن مشکل بود و یکدیگر را امتحان کنند به گفتن الفاظ متنافر یا دو بار یا سه بار بر ولا بتوانند گفتن (یا نه) چنانکه این الفاظ است: خواجه تو چه تجارت کنی. کم کس این را سه بار بیک دم تواند گفت که زبانش درنیاویزد و ضد این را که آسان بود گفتن و خوش و روان بود متلایم خوانند. (حدائق السحر فی دقائق الشعر چ مرحوم اقبال ص 87). و رجوع به تنافر شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ ذِ)
همدیگر را ترساننده. (آنندراج) (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). همدیگر را پند دهنده یا ترساننده. (ناظم الاطباء). رجوع به تناذر شود
لغت نامه دهخدا
(مَ ظِ)
جمع واژۀ منظر. (غیاث) (اقرب الموارد). رجوع به منظر شود، زمینهای بلند. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
- علم مناظر، علمی که شناخته شود بوسیلۀ آن کیفیت مقدار اشیا بسبب قرب و بعد آنها از نظر بیننده. (از اقرب الموارد). عبارت است از علمی که از او احوال حاسۀ بصر از جهت کیفیت شعور او به محسوسات او معلوم کنند. (نفایس الفنون). فایدۀ این علم پی بردن به خطای باصره است و به کمک آن مساحت اجرام را از فواصل دور اندازه گیرند. (از کشاف اصطلاحات الفنون).
- مناظر و مرایا. رجوع به ترکیب قبل شود: فروع علم ریاضی چند نوع بود چون علم مناظر و مرایا و علم جبر و مقابله... (اخلاق ناصری).
، منظرها و دریچه هایی که در آن نشسته اطراف را می نگرند، رویها. رخسارها. چهره ها، هر جایی که دیده می شود و نگاه شخص بر آن می افتد. رجوع به منظر شود، به لغت مراکش، آیینه. (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ ظِ)
مشابه. مانند. دارای نظیر. (از ناظم الاطباء). مثل. گویند: هذا مناظر هذا، ای مثله. (از اقرب الموارد) ، مجادل. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). رجوع به مناظره شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ نَظْ ظِ)
درنگ کننده و مهلت دهنده. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). درنگ کننده. (ناظم الاطباء) ، نگرنده در چیزی. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، چشم دارنده به چیزی. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). رجوع به تنظر شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ حِ)
باهمدیگر حمله کننده و دست یقه شونده، خانه های مقابل و روبرو، گمراه و عدول کننده از راه. (ناظم الاطباء). و رجوع به تناحر شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از متناضر
تصویر متناضر
نگرنده، رودر رو
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متبادر
تصویر متبادر
آنکه پیشی گیرد و بشتابد
فرهنگ لغت هوشیار
جمع منظره، چشم اندازها دور نما ها دیده بان ها نگر گوی، همانند هم نما جمع منظر یا مناظر و مرا یا. علمی است که اشیا خارجی مشهود چشم را بر روی یک صفحه یا یک سطح منحنی نمایش می دهد توضیح دانشی است که مبنای آن بر پایه دخول بعد سوم در نقاشی است. بیاری این علم نقاشی توانسته است طبیعت را آن چنانکه در واقع وجود دارد مجسم کند. اساس مناظر و مرایا آنست که هر چه شکل از قسمت مقدم تصویر دورتر باشد کوچکتر خواهد بود. برای این کار در هر تصویر نقطه ای بنام} نقطه نظر {یا} نقطه دید {فرض میشود که اگر از هر قسمت صحنه تصویری بر آن بیفکنیم سایه تصویر صفر میشود. بیاری این علم میتوان بین اشکال و بین اجزای اشکال نیز تناسب ایجاد نمود. مجادله کننده مباحثه کننده، همانند شبیه، جمع مناظرین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متباشر
تصویر متباشر
مژده دهنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تناظر
تصویر تناظر
بهم نگریستن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متحاور
تصویر متحاور
هم سخن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مناظر
تصویر مناظر
((مَ ظِ))
جمع منظر، منظره ها، چشم اندازها
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مناظر
تصویر مناظر
((مُ ظِ))
مجادله کننده، مباحثه کننده، همانند، شبیه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تناظر
تصویر تناظر
((تَ ظُ))
به یکدیگر نگریستن، با هم بحث و گفتگو کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از متنافر
تصویر متنافر
((مُ تَ فِ))
دو خط که نه متوازی باشند و نه متقاطع، دور شونده از یکدیگر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از متظاهر
تصویر متظاهر
وانمودگر
فرهنگ واژه فارسی سره
پرسپکتیو، چشم اندازها، منظره ها
فرهنگ واژه مترادف متضاد
تشابه، قرینه، مباحثه، مناظره، مناظره کردن، باهم بحث ومجادله کردن، به یکدیگر نظر کردن
فرهنگ واژه مترادف متضاد
ناخوش آیند، نامطبوع
فرهنگ واژه مترادف متضاد