جدول جو
جدول جو

معنی متناحر - جستجوی لغت در جدول جو

متناحر
(مُ تَ حِ)
باهمدیگر حمله کننده و دست یقه شونده، خانه های مقابل و روبرو، گمراه و عدول کننده از راه. (ناظم الاطباء). و رجوع به تناحر شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از متظاهر
تصویر متظاهر
تظاهر کننده، ظاهرساز
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از متنافر
تصویر متنافر
هراسان و گریزان، آنچه شنیدن آن مطبوع نباشد، ناخوشایند، ناخوش آهنگ
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از متجاسر
تصویر متجاسر
کسی که اظهار دلیری و جسارت می کند، کنایه از گردنکش، طغیانگر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از متشاعر
تصویر متشاعر
کسی که خود را شاعر می پندارد و تظاهر به شاعری می کند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از متجاهر
تصویر متجاهر
کسی که عمداً کار و عمل خود را آشکار سازد
فرهنگ فارسی عمید
(مُ تَ ذِ)
همدیگر را ترساننده. (آنندراج) (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). همدیگر را پند دهنده یا ترساننده. (ناظم الاطباء). رجوع به تناذر شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ ذِ)
شیر بیشه. (از منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از محیطالمحیط)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ حِ)
با هم پیمان نماینده و وعده نهنده به وقتی برای قتال و جز آن. (آنندراج) (از منتهی الارب) (ازاقرب الموارد) (ناظم الاطباء). رجوع به تناحب شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ ثِ)
پراکنده. (آنندراج) (از منتهی الارب). پراکنده و به اینجا و به آنجا افتاده. (ناظم الاطباء) ، بیمار و هلاک شده. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به تناثر شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ کِ)
خویشتن را نادان نماینده. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). کسی که خویشتن را نادان مینمایاند. (ناظم الاطباء) ، ناشناخته آورنده. (آنندراج) (منتهی الارب) ، با همدیگر دشمنی ورزنده. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به تناکر شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ فِ)
هراسان و گریزان از ترس و بیم. (ناظم الاطباء)، برنده همدیگر را نزد حاکم. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب)، الفاظی را گویند که به گفتن مشکل بود و یکدیگر را امتحان کنند به گفتن الفاظ متنافر یا دو بار یا سه بار بر ولا بتوانند گفتن (یا نه) چنانکه این الفاظ است: خواجه تو چه تجارت کنی. کم کس این را سه بار بیک دم تواند گفت که زبانش درنیاویزد و ضد این را که آسان بود گفتن و خوش و روان بود متلایم خوانند. (حدائق السحر فی دقائق الشعر چ مرحوم اقبال ص 87). و رجوع به تنافر شود
لغت نامه دهخدا
(مُتَ ظِ)
بریکدیگر نگرنده. (آنندراج) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). نگرنده یکی مر دیگری را. (ناظم الاطباء) ، مقابله نماینده. (آنندراج) (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). مقابل و روبرو. (ناظم الاطباء). و رجوع به تناظر شود
لغت نامه دهخدا
(تَ خَلْ لُ)
یکدیگر را کشتن. (زوزنی، یادداشت بخط مرحوم دهخدا) (آنندراج). تناحر القوم علی الامر، همدیگر حریصی کردند بر آن چندانکه قریب شدند که به کشش پیوندند. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، همدیگر مقابل شدن هر دو سرای، عدول کردن از راه: تناحروا عن الطریق. (منتهی الارب) (از آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مَ حِ)
جمع واژۀ منحر. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) (اقرب الموارد). رجوع به منحر شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از متجاسر
تصویر متجاسر
گستاخ گردنکش کسی که جسارت ورزد، گردنکش عاصی جمع متجاسرین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متزاور
تصویر متزاور
همدیگر را زیارت کننده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متشاعر
تصویر متشاعر
کسی که خود را شاعر پندارد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متشاجر
تصویر متشاجر
در هم آویخته
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متساکر
تصویر متساکر
مست نما
فرهنگ لغت هوشیار
نما گر کسی که عمل خویش را بقصد آشکار سازد: متجاهر بفسق جمع متجاهرین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متزاحم
تصویر متزاحم
انبوهی نماینده، گرد آینده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متعاشر
تصویر متعاشر
با هم نشین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متجاور
تصویر متجاور
همسایگی کننده با هم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از امتناح
تصویر امتناح
دهش گرفتن، روزی دادن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متحاور
تصویر متحاور
هم سخن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متبادر
تصویر متبادر
آنکه پیشی گیرد و بشتابد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متباشر
تصویر متباشر
مژده دهنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متناضر
تصویر متناضر
نگرنده، رودر رو
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متظاهر
تصویر متظاهر
تظاهر کننده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متنافر
تصویر متنافر
((مُ تَ فِ))
دو خط که نه متوازی باشند و نه متقاطع، دور شونده از یکدیگر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از متناظر
تصویر متناظر
همسان
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از متظاهر
تصویر متظاهر
وانمودگر
فرهنگ واژه فارسی سره
شبیه، مانند، همانند، نظیرهم، نظیربه نظیر
فرهنگ واژه مترادف متضاد
ناخوش آیند، نامطبوع
فرهنگ واژه مترادف متضاد