جدول جو
جدول جو

معنی متناثر - جستجوی لغت در جدول جو

متناثر
(مُ تَ ثِ)
پراکنده. (آنندراج) (از منتهی الارب). پراکنده و به اینجا و به آنجا افتاده. (ناظم الاطباء) ، بیمار و هلاک شده. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به تناثر شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از تناثر
تصویر تناثر
پراکنده گشتن، بیمار شدن و مردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از متنافر
تصویر متنافر
هراسان و گریزان، آنچه شنیدن آن مطبوع نباشد، ناخوشایند، ناخوش آهنگ
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از متاثر
تصویر متاثر
اثر پذیرنده، اندوهگین، آزرده خاطر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از متکاثر
تصویر متکاثر
بسیار، زیاد
فرهنگ فارسی عمید
(مُ تَ ثِ)
با همدیگر نبردکننده در بسیاری مال. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به تکاثر شود، افزون، افزوده، متزاید. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون)
لغت نامه دهخدا
(مُتَ ظِ)
بریکدیگر نگرنده. (آنندراج) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). نگرنده یکی مر دیگری را. (ناظم الاطباء) ، مقابله نماینده. (آنندراج) (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). مقابل و روبرو. (ناظم الاطباء). و رجوع به تناظر شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ فِ)
هراسان و گریزان از ترس و بیم. (ناظم الاطباء)، برنده همدیگر را نزد حاکم. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب)، الفاظی را گویند که به گفتن مشکل بود و یکدیگر را امتحان کنند به گفتن الفاظ متنافر یا دو بار یا سه بار بر ولا بتوانند گفتن (یا نه) چنانکه این الفاظ است: خواجه تو چه تجارت کنی. کم کس این را سه بار بیک دم تواند گفت که زبانش درنیاویزد و ضد این را که آسان بود گفتن و خوش و روان بود متلایم خوانند. (حدائق السحر فی دقائق الشعر چ مرحوم اقبال ص 87). و رجوع به تنافر شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ کِ)
خویشتن را نادان نماینده. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). کسی که خویشتن را نادان مینمایاند. (ناظم الاطباء) ، ناشناخته آورنده. (آنندراج) (منتهی الارب) ، با همدیگر دشمنی ورزنده. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به تناکر شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ ثِ)
ریزنده. (آنندراج) (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، بیرون ریخته شده. (ناظم الاطباء). و رجوع به تناثل شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ حِ)
باهمدیگر حمله کننده و دست یقه شونده، خانه های مقابل و روبرو، گمراه و عدول کننده از راه. (ناظم الاطباء). و رجوع به تناحر شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ ذِ)
شیر بیشه. (از منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از محیطالمحیط)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ ذِ)
همدیگر را ترساننده. (آنندراج) (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). همدیگر را پند دهنده یا ترساننده. (ناظم الاطباء). رجوع به تناذر شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ ثِ)
جامه و رسم کهنه. (آنندراج). رسم و نقش پای کهنه. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون). و رجوع به تداثر شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از متناضر
تصویر متناضر
نگرنده، رودر رو
فرهنگ لغت هوشیار
متالم و غمگین و مهموم و مغموم و مضطرب و متفکر، پذیرنده اثر چیزی را سنهیده آزرده نو ژیده متاثره مونث متاثر: سنهیده آنکه اثر پذیرد اثر پذیر، اندوهگین متالم جمع متاثرین
فرهنگ لغت هوشیار
بیشدار آنکه بر دیگری در کثرت مال غلبه کند و بر او بنازد جمع متکاثرین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تناثر
تصویر تناثر
پراکنده گشتن، تساقط
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متکاثر
تصویر متکاثر
((مُ تَ ثِ))
کسی که بر دیگری در بسیاری مال غلبه کند و ببالد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از متنافر
تصویر متنافر
((مُ تَ فِ))
دو خط که نه متوازی باشند و نه متقاطع، دور شونده از یکدیگر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از متناظر
تصویر متناظر
همسان
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از متاثر
تصویر متاثر
دل آزرده
فرهنگ واژه فارسی سره
بسیار، زیاد، فراوان
فرهنگ واژه مترادف متضاد
شبیه، مانند، همانند، نظیرهم، نظیربه نظیر
فرهنگ واژه مترادف متضاد
ناخوش آیند، نامطبوع
فرهنگ واژه مترادف متضاد
تصویری از متاثر
تصویر متاثر
Moved
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از متاثر
تصویر متاثر
comovido
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از متاثر
تصویر متاثر
bewegt
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از متاثر
تصویر متاثر
poruszony
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از متاثر
تصویر متاثر
тронутый
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از متاثر
تصویر متاثر
зворушений
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از متاثر
تصویر متاثر
ontroerd
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از متاثر
تصویر متاثر
conmovido
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از متاثر
تصویر متاثر
commosso
دیکشنری فارسی به ایتالیایی