جدول جو
جدول جو

معنی متنائک - جستجوی لغت در جدول جو

متنائک
(مُ تَ ءِ)
رجوع به متنایک شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

قافیه ای که دو حرف متحرک و یک ساکن داشته باشد مانند «زند» و «کند»
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از متشابک
تصویر متشابک
آنچه به هم مربوط است، شبکه شبکه
فرهنگ فارسی عمید
(مُ تَ زِ)
همدیگر را نیزه زننده. (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ ءِ)
خوارو ذلیل و حقیر. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ رِ)
چیزی رسنده به چیزی. (آنندراج). مقرون و پیوسته و ملازم و غیر منقطع. (ناظم الاطباء) ، دریابنده چیزی را که از دست رفته باشد. (غیاث) (ناظم الاطباء). درک کننده و دریابنده. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون) ، به دست آورده و متصرف و دریافت شده. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون). و رجوع به تدارک شود، آوردن الفاظی است در ابتدای کلام که موهم ذم باشد و باقی کلام به نحوی آوردن که رفع توهم شود، فرق میان تأکید المدح بما یشبه الذم آن که آنجا تأکید مقصود است و در اینجا تأکید نیست محض صفت مراد است، شاعر گوید:
حیف باشد زانکه انسان گویمت از بهر آنک
تن بود ناپاک انسان را و تو پاکی چو جان.
(از آنندراج).
، (در اصطلاح عروض) اسم بحری است از بحور مشترک میان عرب و عجم و وزن آن هشت بار ’فاعلن’. (از کشاف اصطلاحات الفنون ج 1 ص 484). نام بحری از بحور شعر که آن را ابوالحسن اخفش برآورده و شعر در آن به هشت فاعلن تمام میشود، نظیر آن به فارسی:
حسن و لطف ترا بندۀ مهر و مه
خط و خال تو را مشک تر خاک ره.
کان السبب ادرک الوتد. (منتهی الارب).
اجزاء بحر متدارک چهار بار فاعلن آید و بیت دایرۀ آن:
خیز و این دفترت نزد سرهنگ بر
فاعلن فاعلن فاعلن فاعلن
تا خوری از هنرهات و فرهنگ بر.
فاعلن فاعلن فاعلن فاعلن.
(از المعجم چ قزوینی - مدرس رضوی ص 134).
... و هم از این معنی آن بحر مستحدث را متدارک نام کردند که اسباب آن اوتاد آن را دریافته است و بعضی آن را بحر متّسق خوانند و برخی بحر متدانی و این همه نامهایی است متقارب المعنی. (از المعجم چ دانشگاه ص 75) ، (اصطلاح فن قافیه) قافیه ای است که به حسب تقطیع از ساکنی که در آخر اوست تااول ساکن که پیش از آن ساکن است دو حرف متحرک واسطه باشند. مثاله این معما به اسم یوسف. شعر:
شمع جان چون سوخت در فانوس تن
شد از آن صورت پریشان حال من.
(از کشاف اصطلاحات الفنون ج 2 ص 1240).
قافیه ای است که در آن دو حرف متحرک میان دو ساکن واسطه باشد چنانکه در پادشا به تحریک دال در این بیت خاقانی:
جوشن صورت برون کن در صف مردان درآ
دل طلب کز دار ملک دل توان شد پادشا.
و در متفاعلن، فعولن، فعل، فعول، فل، کان بعض الحرکات ادرک بعضاً و لم یعقه اعتراض ساکن بین المتحرکین. (از منتهی الارب).... قافیه ای از شعر که در آن دو حرف متحرک میان دو حرف ساکن واسطه باشد مانند متفاعلن و فعولن فعل و فعول فل. (ناظم الاطباء). و آن دو متحرک، و ساکنی است چنانکه ’به نام خداوند جان و خرد’. و این وتد مقرون است و در اشعار عجم در پنج فعل بیش نیفتد، فاعلن، و مستفعلن، و مفاعلن، و فعولن فعل، و مفاعیل فع، و آن را از بهر آن متدارک خواندند که دو متحرک آن یکدیگر را دریافته اند و به هم پیوسته. (المعجم چ قزوینی، مدرس رضوی صص 206-207)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ عِ)
سوده و خاریده در کارزار با هم. (آنندراج). به هم آمیختۀ در جنگ. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون). و رجوع به تداعک شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ ءِ)
افزون شونده. (آنندراج). و رجوع به متزاید شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ بِ)
امور مختلط و درهم. (آنندراج). کار درهم و شوریده و مختلط. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). رجوع به تشابک شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ رِ)
انباز. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). در شراکت و انبازی همراه شده. (ناظم الاطباء). و رجوع به تشارک شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ ءِ)
فال بدزننده. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (از محیط المحیط). کسی که اندیشۀ بد می کند و بر بدی تفأل می زند، و فالگوی به بدی. (ناظم الاطباء) ، کسی که از جانب چپ کسی و یا چیزی می رود و درمی آید. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (از محیطالمحیط). و رجوع به تشائم شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ)
بیننده خود را در آئینه. (آنندراج). آن که در جلو آئینه می ایستد تا خود را ببییند. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، دوچار شونده. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، اندیشه کننده در کاری. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، غورۀ خرمای سرخ و زرد شده. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَ مَنْ نا)
شاعری است حروفی و براثر سخنان کفرآمیز با چندتن دیگر محکوم به قتل و سوختن گردید (در زمان سلطان بایزید اول). رجوع به تاریخ ادبیات ایران تألیف برون ترجمه حکمت ص 400 شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ ءِ)
آنچه به لباس مانند گرگ باشد برای ناقه تا بر بچۀ غیرمهربان گردد. (آنندراج). هر چیزی که متشکل به شکل گرگ شده باشد و مخصوصاً آن را به ماده شتر می نمایانند تا بر بچۀ غیر مهربان گردد. (ناظم الاطباء) ، باد که نرم و مختلف وزد. (آنندراج). باد نرم که مختلف وزد. (ناظم الاطباء). و رجوع به تذائب شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ)
دورشونده. (آنندراج). برگشته به کناری دور و بسیار دور و عقب کشیده. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ ءِ)
آن که سپس ماند. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). از عقب مانده و واپس مانده. (ناظم الاطباء). و رجوع به تناؤش شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ یِ)
از ’ن ی ک’، پلکها که فرو نشیند بر یکدیگر. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). پلک فرو هشته از خواب و مردم سخت خفته. (ناظم الاطباء). و رجوع به تنایک شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از متزائل
تصویر متزائل
متزایل در فارسی: جدا شونده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متشارک
تصویر متشارک
هنباز
فرهنگ لغت هوشیار
درک کننده رسنده، دریابنده رسنده بچیزی، درک کننده دریابنده جمع متدارکین، آوردن الفاظی است در ابتدای کلام که موهم ذم باشد و بقیه کلام بنحوی آورده شود که رفع توهم گردد. شاعر گوید: حیف باشد زانکه انسان گویمت از بهر آنک تن بود ناپاک انسان راتو پاکی همچو حان. توضیح فرق آن با تاکید المدح بمایشبه الذم در آنست که در صنعت اخیر تاکید مقصود است و در متدارک تاکید نیست بلکه محض صفت مراد است، قافیه ای که دو متحرک و یک ساکن داشته باشد: بنام خداوند حان و خرد و این و تد مقرون است، یکی از بحر های مستحدث عروضی که اجزای آن هشت بار فاعلن است. توضیح متدارک مثمن سالم تقطیع آن هشت بار فاعلن است: چون رخت ماه من بر فلک مه نتافت بر درت شاه من جز ملک ره نیافت. (بدیع)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متبائن
تصویر متبائن
متباین درفارسی: جدا، نا ساز، نا برابر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متبائع
تصویر متبائع
داد و ستد کننده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متبارک
تصویر متبارک
آفریکان اناهید پاک منزه (خاص خدا)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متدائم
تصویر متدائم
انبوهی کننده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متشابک
تصویر متشابک
در هم در هم آمیخته مختلط، متشبه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متزائد
تصویر متزائد
متزاید در فارسی افزون افزون شونده
فرهنگ لغت هوشیار
آگسه چنگ در زننده، خویش دارنده خود را نگاهدارنده خویشتن دار، چنگ در زننده جمع متماسکین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متشائم
تصویر متشائم
متشایم در فارسی: مرغوا زننده فال بد زننده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متسائل
تصویر متسائل
همخواه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متعارک
تصویر متعارک
گوشمال دهنده، خراشیده، کامیاب، کارزار کننده، انبوه شونده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متضاحک
تصویر متضاحک
همخند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متبارک
تصویر متبارک
((مُ تَ رَ))
پاک، منزه (خاص خدا)
فرهنگ فارسی معین
تصویری از متماسک
تصویر متماسک
((مُ تَ س))
خود را نگاه دارنده، خویشتن دار، چنگ در زننده، جمع متماسکین
فرهنگ فارسی معین
تصویری از متدارک
تصویر متدارک
((مُ تَ رِ))
رسنده به چیزی، درک کننده، دریابنده، جمع متدارکین، آوردن الفاظی است در ابتدای کلام که موهوم ذم باشد و بقیه کلام به نحوی آورده شود که رفع توهم گردد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از متشابک
تصویر متشابک
((مُ تَ بِ))
درهم آمیخته، مختلط، مشتبه
فرهنگ فارسی معین