- متمم
- پایان بخش، رساگر
معنی متمم - جستجوی لغت در جدول جو
- متمم
- آنچه باعث تکمیل و تمام شدن چیز دیگر باشد، تمام کننده، کامل کننده، نوشتۀ کوتاهی که به اصل یک متن اضافه می شود، ضمیمه، پیوست، در دستور زبان علوم ادبی کلمه ای که پس ازحرف اضافه قرار دارد، مفعول غیر صریح، بقیه، باقی مانده
- متمم
- تمام کننده، مکمل، چیزی که باعث تکمیل و تمام شدن چیز دیگر باشد، در دستور زبان مفعول باواسطه را گویند
- متمم ((مُ تَ مِّ))
- تمام کننده چیزی، کامل کننده، در دستور زبان کلمه ای که همراه حرف اضافه می آید و به فعل یا به صفت نسبت داده می شود، در ریاضی به هر یک از دو زاویه ای که مجموع اندازه های آن 90 درجه باشد، دنباله، بقیه
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
متممه در فارسی مونث متمم پر گر پرداختار رساکننده مونث متمم: جمع متممات
دستار بند، دستاربند
کسی که عمامه بر سر می گذارد، آخوند، کسی که عوام برای امور خود به او رجوع کنند، بزرگ و مهتر قوم
آنکه تصمیم به کاری گرفته است و دارای عزم و اراده می باشد، ثابت و استوار، شمشیر درگذرنده از استخوان
آکجوی دستار بر سر
بوینده
آنکه ناگوار شمارد آب و هوای شهری را بد نام شده و تهمت زده شده، مظنون
سیاه چهره: مرد، ارزیابی شده، آب گرد آمده: در تالاب آنکه متعه دهد زن مطلقه را، کسی که روی را با زغال سیاه کند، سری که پس از ستردن بر آن موی بر آید، جوجه ای که پر بر آورد
تصمیم گیرنده
صاحب عمامه و دستار، بسته
((مُ حَ مِّ))
فرهنگ فارسی معین
آن که متعه دهد زن مطلقه را، کسی که روی را با زغال سیاه کند، سری که پس از ستردن بر آن موی برآید، جوجه ای که پر برآورد
کسی که به او تهمت زده شده، کسی که کار بدی به او نسبت داده شده
Accused, Defendant
Determined, Adamant, Resolute
acusado
inflexível, determinado, resoluto
angeklagt, Angeklagter
unnachgiebig, entschlossen
nieugięty, zdecydowany
oskarżony
обвиняемый
непреклонный , решительный
обвинувачений , обвинувачений
непохитний , рішучий
beschuldigd, verdachte
onwrikbaar, vastberaden
firme, determinado, resuelto
acusado