خلق و خوی نیک آموزنده. (آنندراج). آموزندۀ خوشخوی. (ناظم الاطباء). کسی که با دیگری خوشخویی کند: و ابوالحسن موسی بن احمد مردی بس فاضل متواضع و متخلق و سهل الجانب بوده است. (تاریخ قم ص 220) ، کسی که خود را به خلوق خوشبو کند. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون) ، آن که خوی و عادت دیگری گیرد. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون) : به حکم قرابتی که با... داشت با اخلاق او متخلق گشته. (ترجمه تاریخ یمینی چ 1تهران ص 435) ، آن که دروغ بربافد. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون). و رجوع به تخلق شود
خلق و خوی نیک آموزنده. (آنندراج). آموزندۀ خوشخوی. (ناظم الاطباء). کسی که با دیگری خوشخویی کند: و ابوالحسن موسی بن احمد مردی بس فاضل متواضع و متخلق و سهل الجانب بوده است. (تاریخ قم ص 220) ، کسی که خود را به خلوق خوشبو کند. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون) ، آن که خوی و عادت دیگری گیرد. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون) : به حکم قرابتی که با... داشت با اخلاق او متخلق گشته. (ترجمه تاریخ یمینی چ 1تهران ص 435) ، آن که دروغ بربافد. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون). و رجوع به تخلق شود
لغزیده و به زیر افتاده و لغزان. (ناظم الاطباء) ، زینت گرفته و خوش عیش چنان که از خوشی، گونۀ او سرخ و سپید و درخشان بود. (از منتهی الارب). و رجوع به تزلق شود
لغزیده و به زیر افتاده و لغزان. (ناظم الاطباء) ، زینت گرفته و خوش عیش چنان که از خوشی، گونۀ او سرخ و سپید و درخشان بود. (از منتهی الارب). و رجوع به تزلق شود
کسی که داخل به دین و ملت باشد. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، جلد و تند و شتابان در رفتار. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، بی آرام از اندوه و بیماری. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). رجوع به تملل شود
کسی که داخل به دین و ملت باشد. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، جلد و تند و شتابان در رفتار. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، بی آرام از اندوه و بیماری. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). رجوع به تملل شود
به قهر ملک گرداننده چیزی را. (آنندراج). خداوند و مالک چیزی به قهر. (ناظم الاطباء) : ضیعتها و املاک متملک میشدند. (تاریخ قم ص 253). رجوع به مادۀ بعد شود
به قهر ملک گرداننده چیزی را. (آنندراج). خداوند و مالک چیزی به قهر. (ناظم الاطباء) : ضیعتها و املاک متملک میشدند. (تاریخ قم ص 253). رجوع به مادۀ بعد شود
به دیوار بر شونده. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). بالابرندۀ دیوار. (ناظم الاطباء) ، بی آرام از درد یا اندوه. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به تسلق شود
به دیوار بر شونده. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). بالابرندۀ دیوار. (ناظم الاطباء) ، بی آرام از درد یا اندوه. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به تسلق شود
خویش از آن آویخته شده، مربوط. در آویزنده بچیزی، مرتبط متصل: ... حصول غرض هر دو صنف بوسیله این فضیلت متعلق بود، وابسته مربوط، خویشاوند خویش: متعلقانش را که نظر در کار او بود و شفقت بروزگار او پندش دادند و بندش نهادند سودی نکرد، جمع متعلقین
خویش از آن آویخته شده، مربوط. در آویزنده بچیزی، مرتبط متصل: ... حصول غرض هر دو صنف بوسیله این فضیلت متعلق بود، وابسته مربوط، خویشاوند خویش: متعلقانش را که نظر در کار او بود و شفقت بروزگار او پندش دادند و بندش نهادند سودی نکرد، جمع متعلقین