- متملق
- چاپلوس
معنی متملق - جستجوی لغت در جدول جو
- متملق
- چاپلوسی کننده، خوش آمدگوی
- متملق ((مُ تَ مَ لِّ))
- چاپلوس
- متملق
- چاپلوس، خوشامدگو
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
در تازی نیامده چاپلوسی چربزبانی تملق چاپلوسی
مونث متملق جمع متملقات
وابسته
پراکنده، پاره پاره
مالک شونده، مالک چیزی
آنچه به مالکیت درآید، مال
پیوسته، وابسته، آویزان، آویخته
خوگرفته، عادت کرده به خلقی، خوش خوی، خوش خلق
چهرنیتک چهر یافته، خوشخوی نیکرفتار آنکه خویی بپذیرد: متخلق به اخلاق حسنه، کسی که با دیگری خوشخویی کند جمع متخلقین
چنبر زده
خویش از آن آویخته شده، مربوط. در آویزنده بچیزی، مرتبط متصل: ... حصول غرض هر دو صنف بوسیله این فضیلت متعلق بود، وابسته مربوط، خویشاوند خویش: متعلقانش را که نظر در کار او بود و شفقت بروزگار او پندش دادند و بندش نهادند سودی نکرد، جمع متعلقین
مالک چیزی ویس (ملک اربابی) ویسدار داستار بملکیت در آمده در تصرف کسی در آمده. مالک شونده متصرف جمع متملکین
گول نما چاپلوس چربزبان خوشامد گوی
رهیده رسته
چاپلوسی
چاپلوسی کردن
چرب زبانی کردن، چاپلوسی و اظهار فروتنی و محبت کردن
از روی تملق و چاپلوسی مانند متملقان
جمع متملق، چاپلوسان چربزبانان خوشامد گویان جمع متملق در حالت نصبی و جری (در فارسی مراعات این قاعده نکنند)
چاپلوسانه با چاپلوسی بطور تملق
جمع متملقه