جدول جو
جدول جو

معنی متمقحس - جستجوی لغت در جدول جو

متمقحس(مُ تَ مَ حِ)
شوریده دل و دلتنگ. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). رجوع به تمقحس شود، مدهوش. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(مُ تَ لَقْ قِ)
ناقه که آبستن وار نماید. (آنندراج) (ازمنتهی الارب) (ازاقرب الموارد). رجوع به تلقح شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ نَقْ قِ)
شتر کم پیه. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). لاغر شده. (ناظم الاطباء). رجوع به تنقح شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ مَیْ یِ)
خرامنده. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). خرامنده در رفتار. (ناظم الاطباء). و رجوع به تمیس شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ مَلْ لِ)
تابان و نرم. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). تابان و درخشان و صیقلی. (ناظم الاطباء) ، نرم گردیده، بازگشته از کاری. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). رجوع به تملس شود، رسته و رهایی یافته. (ناظم الاطباء). و رجوع به مادۀ بعد شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ مَلْ لِ)
خداوند نمک. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، فروشندۀنمک. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، کسی که فریاد میکند که فلان چیز نیک کرده شده. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ مَقْ قِ)
اندک اندک خورنده شراب را. (آنندراج) (از منتهی الارب). اندک اندک و جرعه جرعه نوشنده. (ناظم الاطباء). و رجوع به تمقق شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ مَقْ قِ)
همدیگر را دشمن گیرنده. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). رجوع به تمقت شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ مَسْ سِ)
آن که می مالد چیزی را بر روی چیزی. (ناظم الاطباء). رجوع به تمسح شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ ذَقْ قِ)
هو متذقح للشر، یعنی او به تکلف خود را شریرنماینده است. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (از ناظم الاطباء). و رجوع به تذقح شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ مَرْ رِ)
سوده شده. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به تمرس شود، فتنه انگیز. (ناظم الاطباء). متعرض شونده کسی را به شر. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ مَدْ دِ)
فخرکننده و تکلف نماینده در ستایش خود. (آنندراج). لاف زننده و نازنده و فخر کننده بخود. (ناظم الاطباء) (ازمنتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، آن که دوست دارد ستایش خود را و میگوید در ستایش خود چیزی را که ندارد. (ناظم الاطباء). و رجوع به تمدح شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ مَحْ حِ)
مکرنماینده و فریبنده. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). مکار و حیله باز و فریبنده. (ناظم الاطباء). رجوع به تمحل شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ مَحْ حِ)
ستیهنده. (منتهی الارب) (آنندراج). رجل متمحک، مرد لجوج و ستیهنده و ستیزه جو. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ مَحْ حِ)
محو وپاک شونده. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). محو شده و باطل شده. (ناظم الاطباء) ، گم گشته و کاسته شده، سوخته شده. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب). رجوع به تمحق شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ مَجْ جِ)
مجوسی. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). مجوسی و آتش پرست شده. (ناظم الاطباء). رجوع به تمجس شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ وَقْ قِ)
زبردستی کننده، گستاخ. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
آب بسیار ریختن. یقال: مقس فی الماء تمقیساً. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَ خَدْ دُ)
شوریدن دل. تمقحست نفسه، ای غثیت. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ رِ)
با هم جنگ و پیکار کننده. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). جنگجو و با هم پیکار کننده و جنگ نماینده. (ناظم الاطباء). و رجوع به تمارس شود، آشفته و مضطرب و پریشان. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ مَقْ قِ)
شوریده دل. (آنندراج) (از اقرب الموارد). دلتنگ و شوریده دل. و رجوع به تمقس شود، مدهوش. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ نَ رِ)
این کلمه در تاریخ بیهقی چ ادیب ص 103 آمده ودر حاشیه همین صفحه اضافه شده ’در همه نسخ منقرس است اما قاعده عربیت متنقرس استوارتر می نماید’. -انتهی. دارای بیماری نقرس. نقرسی: ایشان سوارانند و من با ایشان در پیادگی کند و با لنگی متنقرس. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 103). رجوع به نقرس شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ حِ)
دراز مضطرب خلقت از شتر و مردم. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). و در الاساس: رجل متماحل، فاحش الطول. (از اقرب الموارد) ، خانه دور از خانه ها. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد) ، مرد متغیراندام. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). یقال رأیته متماحلا، ای متغیرالبدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، سبسب متماحل، بیابان دراز و بی پایان. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). فی الحدیث عن علی ٌ کرم اﷲ وجهه: اًن ّ من ورائکم اموراً متماحله، أی فتناًیطول شرحها و امرها. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَحِ)
ستیهنده و خصومت کننده. (آنندراج) (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). با یکدیگر خصومت نماینده و نزاع کننده. (ناظم الاطباء). رجوع به تماحک شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ کِ)
همدیگر حریص کننده در خریدن چیزی. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). با هم آزمندی کننده در خریدی. (ناظم الاطباء). رجوع به تماکس شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَسِ)
با هم راست شونده در سخن. (آنندراج) (ازمنتهی الارب) (از اقرب الموارد). صاف و راست با همدیگر. (ناظم الاطباء) ، با هم دست دهنده درخرید و فروخت و عهد و پیمان. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به تماسح شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ ماس س)
پیوسته و متصل. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون)
لغت نامه دهخدا
تصویری از متقدس
تصویر متقدس
پاک شونده و پاک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متملس
تصویر متملس
رهیده رسته
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متمحل
تصویر متمحل
مکر نماینده و فریبنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متماس
تصویر متماس
یکدیگر را مس کننده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متلقح
تصویر متلقح
آبستن وار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متوقح
تصویر متوقح
زبردستی کننده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متقوس
تصویر متقوس
کمانی کمانه ای
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متماس
تصویر متماس
((مُ تَ))
یکدیگر را مس کننده، به هم پیوندنده
فرهنگ فارسی معین