جدول جو
جدول جو

معنی متمعک - جستجوی لغت در جدول جو

متمعک
(مُ تَ مَعْ عِ)
در خاک غلطنده. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). اسب در خاک غلطنده. (ناظم الاطباء). و رجوع به تمعک شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از متملک
تصویر متملک
مالک شونده، مالک چیزی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از متملک
تصویر متملک
آنچه به مالکیت درآید، مال
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از متمسک
تصویر متمسک
کسی که به چیزی چنگ بیندازد، چنگ در زننده،، نگه دارنده
فرهنگ فارسی عمید
(مُ مِ)
گیاه که فربه گرداند ناقه و غیر آنرا. (آنندراج). چراگاهی که فربه کند. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
در خاک غلطیدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). تمرغ. (از اقرب الموارد). در خاک گردیدن. (زوزنی) (تاج المصادر بیهقی)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ مَحْ حِ)
ستیهنده. (منتهی الارب) (آنندراج). رجل متمحک، مرد لجوج و ستیهنده و ستیزه جو. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ مَسْ سِ)
چنگ درزننده. (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) : به حبل تقوی و یقین و عروه وثقی دین متمسک و معتصم بوده است. (سندبادنامه ص 216). امیرنصر به مذهب امام ابوحنیفه رحمه اﷲ متمسک بود. (ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 440) ، بازایستنده از چیزی. (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب). رجوع به تمسک شود، ضبط کننده و باز دارنده، سخت گیرنده، نگاهدارنده. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ مَعْ عِ)
متمعده (م ت م ع ع د) . تر و تازه. یقال تمرمتمعد و رطبه متمعده. (ناظم الاطباء). رطبه متمعده، خرمای تر و تازه. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ مَعْ عِ)
رنگ روی که برگردد از خشم. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). روی از خشم برگردیده رنگ. (ناظم الاطباء) ، موی افتاده. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به تمعر شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ مَعْ عِ)
روی آژنگ ناک و در ترنجیده. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). ورترنجیده ابرو. (از ناظم الاطباء). و رجوع به تمعز شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ مَعْ عِ)
دردآگین شکم. (آنندراج) (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). دردآگین روده. (ناظم الاطباء). رجوع به تمعص شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ مَعْ عِ)
برافتاده موی از بیماری. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). کچل شده از بیماری. (ناظم الاطباء). و رجوع به تمعط شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ مَعْ عِ)
دورتک و عمیق، بدخوی و کج خلق. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به تمعق شود، گویندۀسخن بدون تعمق. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ مَعْ عی)
درازشده و کشیده شده. (ناظم الاطباء) ، راز فاش شده، خرامنده و نازنده. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب). و رجوع به تمعی شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ مَکْ کِ)
آن که می مکد. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) ، آن که سخت میگیرد بر غریم. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به تمکک شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ مَلْ لَ)
به قهر به ملک کسی درآمده. (ازمنتهی الارب). آنچه به ملک و تصرف کسی در آمده باشد، مخصوصاً به غلبه و قهر. و رجوع به مادۀ قبل شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ مَلْ لِ)
به قهر ملک گرداننده چیزی را. (آنندراج). خداوند و مالک چیزی به قهر. (ناظم الاطباء) : ضیعتها و املاک متملک میشدند. (تاریخ قم ص 253). رجوع به مادۀ بعد شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ مَهَْ هَِ)
کسی که آراسته میکند کار را و زینت میدهد و چیزی را نیکو و زیبا میسازد. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به تمهک شود
لغت نامه دهخدا
(مِ عَ)
آنکه وام را دیر ادا می کند. (از منتهی الارب). مماعک. (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
تصویری از تمعک
تصویر تمعک
غلتیدن در خاک
فرهنگ لغت هوشیار
نگاهدارنده، چنگ زننده به چیزی آگسه چنگ در زننده آگستار، گیرنده چنگ در زننده گیرنده متشبث جمع متمسکین
فرهنگ لغت هوشیار
مالک چیزی ویس (ملک اربابی) ویسدار داستار بملکیت در آمده در تصرف کسی در آمده. مالک شونده متصرف جمع متملکین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متمسک
تصویر متمسک
((مُ تَ مَ سِّ))
چنگ در زننده، بازدارنده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از متملک
تصویر متملک
((مُ تَ مَ لِّ))
مالک شونده، متصرف
فرهنگ فارسی معین
متوسل، توسل جو، متشبث، دستاویزجو
فرهنگ واژه مترادف متضاد