جدول جو
جدول جو

معنی متمضمض - جستجوی لغت در جدول جو

متمضمض
(مُ تَ مَ مِ)
آن که آب در دهان جنباند. (آنندراج) (از منتهی الارب). کسی که آب و مانند آن در دهان می جنباند. (ازاقرب الموارد) (ناظم الاطباء). رجوع به تمضمض شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از متضمن
تصویر متضمن
در بردارنده، شامل
فرهنگ فارسی عمید
(مُ تَ ضَمْ مِ)
آلوده به بوی خوش. (آنندراج). بدن آلوده شده به بوی خوش. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به تضمخ شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ ضَمْ مِ)
جراحت رفاده شده. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به تضمد شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ ضَمْ مِ)
پوست چفسیده و ترنجیده از لاغری. (آنندراج). روی لاغر شده و ضعیف شده و ترنجیده پوست از لاغری. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از منتهی الارب) ، میان باریک. (ناظم الاطباء). و رجوع به تضمر شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ ضَمْ مِ)
تاوان دهنده. (آنندراج) (از اقرب الموارد). ضامن و کفیل و پذرفتار. (ناظم الاطباء) ، آنچه شامل باشد و فراهم گیرد و بفهماند. (ناظم الاطباء). فراهم گیرنده و مشتمل. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). شامل. دربردارنده. محتوی: ملوک طوایف و امراء اطراف هم بعضی را متضمن است. (ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 14). و شیث آن صحیفه را که متضمن سی لطیفه بود نگاه میداشت. (لباب الالباب)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ هََ ضْ ضِ)
ستم نماینده. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). ظالم و ستمگر. (ناظم الاطباء) ، خشم گیرنده. (آنندراج) (از منتهی الارب) ، زیانکار ناحق. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ مَخْ خِ)
شیر جنبنده در ممخضه. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). رجوع به تمخض شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ مَرْ رِ)
سست در کاری. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). سست و ناتوان و کودن و بیدل. (ناظم الاطباء). رجوع به تمرض شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ مَضْ ضِ)
آن که خویشتن را به مضریان مانند کند. (آنندراج) (از اقرب الموارد). کسی که خود را به مردمان مضر شبیه می کندو به آنها نسبت میدهد. (ناظم الاطباء) ، آن که بر گروه مضر خشم می کند. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به تمضر شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ مَضْ ضی)
درگذرنده. (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب). رجوع به تمضی شود، فرستنده و روانه کننده. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ نَضْ ضِ)
ستایش کننده و تحسین کننده. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون) ، کسی که بازمی یابد وام و دین را. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ وَضْ ضِ)
گاینده. (آنندراج). کسی که مجامعت میکند. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ رَضْ ضِ)
شکسته شدۀ به شکل پارچه های گنده. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُتَ حَمْ مِ)
شتری که بچرد گیاه حمض را. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون). و رجوع به تحمض شود
لغت نامه دهخدا
(تَ وُ)
آب سخت شور نوشیدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ قَضْ ضِ)
مرغی که از هوا فرود آید. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به تقضض شود، باز در چنگال گرفته و چنگ زننده. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ مَ مِ)
بی آرام و برگردنده از جایی به جایی از بیماری و اندوه. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). مضطرب و بی آرام در بستر. (ناظم الاطباء). پیچان که بخود پیچد. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). نوم متململ، هوان یکون بین النوم والیقظه. (بحر الجواهر). رجوع به تململ شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ خَخِ)
جنبیده. (آنندراج). جنبیده و جنبش داده و برانگیخته. (ناظم الاطباء). و رجوع به تخضخض شود
لغت نامه دهخدا
(تَ لُ)
آب در دهان جنبانیدن جهت وضو. یقال: تمضض للوضوء. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، درآمدن آب در دهان بوقت وضو. (منتهی الارب) ، درآمدن خواب در چشم. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). بجنبش درآمدن خواب در چشم. (ناظم الاطباء). و گویند: ما تمضمضت، ای ما نمت. (ازاقرب الموارد) ، بانگ کردن سگ در پی کسی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ غَ غِ)
کم گردنده. (آنندراج). کم شده و نقصان یافته. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به تغضغض شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ رِ)
آن که بیمار نماید خود را بی علت. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). کسی که خود را بی آن که بیمار باشد بیمار می نمایاند. (ناظم الاطباء). رجوع به تمارض شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ مَ مِ)
جنبنده و لرزنده. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، لرزان و جنبان و متزلزل. (ناظم الاطباء) ، ریگ مرتعش. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به تمرمر شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ مَ مِ)
پراکنده شده. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، جنبندۀ آماده شده برای برخاستن. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ مَ مِ)
دفزک گردنده. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). دفزک. و غلیظ وکدر و تیره. رجوع به تمطمط شود، کشیده و دراز کرده، هنگفت. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ رَ رِ)
شکسته شده و ریز شده. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به ترضرض شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ مَ مِهْ)
بازایستنده و برگردنده. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). برگردیده وبازایستاده. (ناظم الاطباء). و رجوع به تمهمه شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از متمارض
تصویر متمارض
بیمار نما آنکه خود را به نا خوشی زند بیمار نما جمع متمارضین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تمضمض
تصویر تمضمض
آب در دهان جنبانیدن جهت وضو
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متضمن
تصویر متضمن
تاوان دهنده، ضامن و کفیل، دربردارنده، شامل
فرهنگ لغت هوشیار
متممه در فارسی مونث متمم پر گر پرداختار رساکننده مونث متمم: جمع متممات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متضمن
تصویر متضمن
((مُ تَ ضَ مِّ))
در بر دارنده، شامل
فرهنگ فارسی معین
تصویری از متمارض
تصویر متمارض
((مُ تَ رِ))
کسی که خود را به مریضی می زند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تمضمض
تصویر تمضمض
((تَ مَ مُ))
مضمضمه کردن، آب در دهان گردانیدن
فرهنگ فارسی معین
تمارض گر، بیمارنما، ناخوش نما
فرهنگ واژه مترادف متضاد