جدول جو
جدول جو

معنی متمری - جستجوی لغت در جدول جو

متمری(مُ تَ مَرْ ری)
آراسته. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). آراسته شده و زینت گرفته. (ناظم الاطباء). و رجوع به تمری شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از متمرن
تصویر متمرن
خوی گرفته، معمول، رایج
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از متمرد
تصویر متمرد
تمرد کننده، سرکش، نافرمان، یاغی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از متمشی
تصویر متمشی
راه رونده، کنایه از انجام شده، جاری
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مستمری
تصویر مستمری
حقوق و مواجب دائمی و همیشگی، ماهیانه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از متمنی
تصویر متمنی
کسی که تمنی و آرزویی دارد، آرزو کننده، خواهش کننده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از متحری
تصویر متحری
قصد کننده، جوینده
فرهنگ فارسی عمید
(مَ تَ سَرْ ری)
از ’س رو’، کسی که نهفته و مخفیانه داه نگاه می دارد. (ناظم الاطباء). سریه گیرنده کنیزک را. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، کسی که در شب از خانه خارج می شود. (از ذیل اقرب الموارد) ، کسی که خود را به جوانمردی و سخاوت می آراید و پریشان حالی که خود را با سخاوت و جوانمرد می نمایاند. (ناظم الاطباء). به تکلف مردمی نماینده. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به تسری شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ رَمْ می)
آن که تیر در نشانه اندازد. (آنندراج). به نشانه اندازندۀ تیر. (ناظم الاطباء). و رجوع به ترمی شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ شَرْ ری)
خارجی. (آنندراج). خارج از مذهب اهل بدعت. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به تشری شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ ذَرْ ری)
از ’ذرو’، آن که زن از برتران قبیله خواهد. (آنندراج). زن گرفتۀ از برترین قبیله. (ناظم الاطباء) ، برآینده بر بالای ذروه. (آنندراج). برآینده بر بالا و بر کنگره. (ناظم الاطباء). غلۀ برباد داده شده. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون). و رجوع به تذری شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ وَرْ ری)
پنهان و نهفته و در کمین. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ زَرْ ری)
عیب نماینده. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). کسی که ملامت می کند و سرزنش می نماید. (ناظم الاطباء). و رجوع به تزری شود، زبان دراز کننده با برادر خود. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون)
لغت نامه دهخدا
(مِ مَ)
مجمر بودن. حالت و چگونگی مجمر را داشتن:
کرده به صدر کعبه در بهر مشام عرشیان
خاک درت مثلثی دخمۀ چرخ مجمری.
خاقانی.
و رجوع به مجمر شود
لغت نامه دهخدا
(مَ مَ)
مرمرین. منسوب به مرمر. چون مرمر. از مرمر. رجوع به مرمر شود، به رنگ مرمر. به سپیدی مرمر. سخت سپید. به رنگ سپید درخشان.
- سینه مرمری، (به فک اضافه) زن یا دختری که سینه هایی به سپیدی مرمر داشته باشد.
- لوبیای مرمری، قسمی لوبیای سفید درشت. لوبیای سفید. (یادداشت مرحوم دهخدا).
، قسمی سنگ که چون مزور پادزهر داروفروشان فروشند. (یادداشت مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
نرۀ سخت و درشت. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون). و رجوع به متمئرّ شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَحَرْ ری)
قصد کننده. (آنندراج). قصد کننده واراده کننده. (ناظم الاطباء). و رجوع به تحری شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ مَنْ نی)
آرزومند. (آنندراج) (غیاث). کسی که آرزو می برد و میخواهد. خواهش کننده. آرزو دارنده و پرسنده و درخواست کننده و مستدعی و استدعا کننده. (ناظم الاطباء). آرزوخواه. آرزومند. خواهشگر. خواستار و آرزو برنده. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) ، خوانندۀ نبشته و دستخط، دروغگو. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، مخترع و آن که حدیثی را از نو پیدا میکند و افسانه را بر می بافد. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب). رجوع به تمنی شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ مَرْ رِءْ)
به تکلف مردمی کننده. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). ادعای مردمی و ملاطفت کننده. (ناظم الاطباء). و رجوع به تمرؤ شود
لغت نامه دهخدا
ارژنی منسوب به مرمر: ساخته از مرمر: مجسمه مرمری، مانند مرمر: سینه مرمری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متمرع
تصویر متمرع
شتابنده
فرهنگ لغت هوشیار
جوینده، نیکجوی به جوی، آهنگنده آهنگ کننده جوینده، درست جوینده به جوینده، قصد کننده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متمنی
تصویر متمنی
آرزومند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متمشی
تصویر متمشی
روان شونده، سرانجام پذیر: در فارسی مش کننده راه رونده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ممتری
تصویر ممتری
گمان برنده
فرهنگ لغت هوشیار
آنچه از جنس و نقد که دولت سالیانه یا ماهیانه تا پایان حیات بماموران خود دهد
فرهنگ لغت هوشیار
خوی گیرنده، برتر منش خوی گیرنده بر چیزی عادت پذیر، صاحب فضل جمع متمرنین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متمرد
تصویر متمرد
سرکش، نافرمان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متمشی
تصویر متمشی
((مُ تِ مَ شّ))
رونده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از متمرد
تصویر متمرد
((مُ تَ مَ رِّ))
سرکش، نافرمان
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مستمری
تصویر مستمری
حقوق ماهیانه، مواجب
فرهنگ فارسی معین
تصویری از متحری
تصویر متحری
((مُ تَ حَ رّ))
جوینده، قصد کننده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از متمنی
تصویر متمنی
تمنا کننده، خواهشمند، مستدعی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از متمنی
تصویر متمنی
خواهشمند
فرهنگ واژه فارسی سره
مرمرین، سنگ مرمر
دیکشنری اردو به فارسی