جدول جو
جدول جو

معنی متمرط - جستجوی لغت در جدول جو

متمرط
(مُ تَ مَرْ رِ)
موی افتنده. (آنندراج) (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). افتاده موی. (ناظم الاطباء). و رجوع به تمرط شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از متمرن
تصویر متمرن
خوی گرفته، معمول، رایج
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از متورط
تصویر متورط
کسی که دچار سختی و مشکلی شده، در ورطه افتاده، در ورطه فرورونده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از متمرد
تصویر متمرد
تمرد کننده، سرکش، نافرمان، یاغی
فرهنگ فارسی عمید
(مُ تَمَرْ رَ)
رنگ کرده به مریق یا به زعفران. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد). رنگ کرده به زعفران و گل کافشه. (ناظم الاطباء). جامۀ رنگ کرده به عصفر یا زعفران. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ مَرْ رِ)
اسب فربه شدن گرفته. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ مَرْ رِ)
غلطنده در خاک. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). اسب در خاک غلطنده. (ناظم الاطباء). رجوع به تمرغ شود، جای لغزان. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ مَرْ رَ)
جای غلطیدن. (از منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد). جایی که اسب در آن غلط میزند و میغلطد. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ مَرْ رِ)
شتابنده. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). جلد و شتاب. (ناظم الاطباء) ، جویندۀ چراگاه، کسی که بینی وی در خشم می جنبد. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به تمرع شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ مَرْ رِ)
سست در کاری. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). سست و ناتوان و کودن و بیدل. (ناظم الاطباء). رجوع به تمرض شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَمَرْ رِ)
خوی گیرنده بر چیزی. (آنندراج) (ازمنتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، صاحب فضل. (آنندراج) ، افزون و زیاده و فراوان، برکنار. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) ، مستعمل و معمول. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ مَرْ رِ)
سوده شده. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به تمرس شود، فتنه انگیز. (ناظم الاطباء). متعرض شونده کسی را به شر. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ مَرْ رِ)
سرکش و نافرمان و بغی. (غیاث) (آنندراج). سرکش و پیشی گیرنده. (منتهی الارب). ستنبه. (دستوراللغه) (زوزنی). شوخ. (از لغتنامه مقامات حریری، یادداشت به خط مرحوم دهخدا). گردن کش. طاغیه. خودکامه. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). سرکش و پیشی گیرنده و یاغی و نافرمان. (ناظم الاطباء) : رکن الدنیا والدین غیاث الاسلام والمسلمین قامعالعداه والمتمردین... (سندبادنامه ص 8). و رجوع به تمرد شود، جبار. دش خدای. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) (: ومما یوجد لفیثا غورس من الکتب) کتاب الارثما طیقی کتاب الالواح... رساله الی متمرد سقلیه. (عیون الانباء ج 1 ص 43)، بی ریش. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ مَخْ خِ)
آن که بینی افشاند. (آنندراج) (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، آن که افتان و خیزان و مضطربانه می رود. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). رجوع به تمخط شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ عَ رِ)
لص متعمرط و معمرط، دزدی که هر چه یابد بدزدد. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ قَرْ رِ)
با گوشواره شونده. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). زینت شده با گوشواره. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ فَرْ رِ)
اسب پیشی گیرنده بر رمه. (از اقرب الموارد). کسی که در پیش میشود و پیشی میگیرد. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ مَرْ رِ)
بازشونده و جدا شونده از چیزی، چون پوست از جو. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ مَطْ طِ)
خمیازه کشنده. (ناظم الاطباء). رجوع به تمطط شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ مَرْ ری)
آراسته. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). آراسته شده و زینت گرفته. (ناظم الاطباء). و رجوع به تمری شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ مَطْ طِ)
در باران شونده و پیش باران شونده. (از منتهی الارب). به تنزه رفتن پس از باران. (از اقرب الموارد) ، اسبان که به همدیگر پیشی گیران آیند. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ مَعْ عِ)
برافتاده موی از بیماری. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). کچل شده از بیماری. (ناظم الاطباء). و رجوع به تمعط شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ مَغْ غِ)
شتر که سخت کند دست را وقت دویدن. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). اسب یا شتری که در رفتن دست را سخت می کشد. (ناظم الاطباء). و رجوع به تمغط شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ مَلْ لِ)
تیر بی پر. (آنندراج) (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). بی پر و تابان گشته. (ناظم الاطباء). و رجوع به تملط شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ وَرْ رِ)
آن که در هلاکت افتد. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). در هلاکت افتاده. (ناظم الاطباء). آن که به کار دشوار افتد. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). به اشکال افتاده. (ناظم الاطباء). و رجوع به تورط شود.
- متورط شدن، درورطه افتادن. به دشواری و هلاکت افتادن: از آن گاوطبعان حماقت پیمای که تا به گردن در اوحال تبدل احوال متورط شدند. (مرزبان نامه ص 225)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ شَرْ رِ)
نیک نگرنده در کار خود. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). متوجه و آگاه و خبردار. (ناظم الاطباء). و رجوع به تشرط شود
لغت نامه دهخدا
(مُ سَ رَ)
درازسر: رجل مسمرطالرأس، مرد درازسر. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ صَ رَ)
رجل مصمرطالرأس، مرد درازسر. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
گیر افتاده پای در گل فرو رونده بورطه افتنده فرو رونده، بکار دشوار بافتاده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متمرد
تصویر متمرد
سرکش، نافرمان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متمرع
تصویر متمرع
شتابنده
فرهنگ لغت هوشیار
خوی گیرنده، برتر منش خوی گیرنده بر چیزی عادت پذیر، صاحب فضل جمع متمرنین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متمغط
تصویر متمغط
تنبل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متمرد
تصویر متمرد
((مُ تَ مَ رِّ))
سرکش، نافرمان
فرهنگ فارسی معین
تصویری از متورط
تصویر متورط
((مُ تَ وَ رِّ))
به ورطه افتنده، فرو رونده، به کار دشوار افتاده
فرهنگ فارسی معین