آلوده. (غیاث) (آنندراج). آلوده شده. آلوده به پلیدی. (از ناظم الاطباء). - ملوث ساختن، ملوث کردن: آنچه در آن موضوع ماند، به هرگونه قاذورات و پلیدیها ملوث و مکدر ساختند. (ظفرنامۀ یزدی). و رجوع به ترکیب ملوث کردن شود. - ملوث شدن، آلوده شدن. - ملوث کردن، آلوده کردن. (ناظم الاطباء). آلودن: و به لوث خبث باطن و آلودگی خیانت شهوت ملوث و ملطخ کردم. (سندبادنامه ص 71). - ملوث گردانیدن، ملوث کردن: جمال صیانت به خال خیانت ملوث گردانیدی. (سندبادنامه ص 70). و رجوع به ترکیب قبل شود. ، تیره کرده (آب). (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
آلوده. (غیاث) (آنندراج). آلوده شده. آلوده به پلیدی. (از ناظم الاطباء). - ملوث ساختن، ملوث کردن: آنچه در آن موضوع ماند، به هرگونه قاذورات و پلیدیها ملوث و مکدر ساختند. (ظفرنامۀ یزدی). و رجوع به ترکیب ملوث کردن شود. - ملوث شدن، آلوده شدن. - ملوث کردن، آلوده کردن. (ناظم الاطباء). آلودن: و به لوث خبث باطن و آلودگی خیانت شهوت ملوث و ملطخ کردم. (سندبادنامه ص 71). - ملوث گردانیدن، ملوث کردن: جمال صیانت به خال خیانت ملوث گردانیدی. (سندبادنامه ص 70). و رجوع به ترکیب قبل شود. ، تیره کرده (آب). (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
ثور متلول، گاو استوارخلقت. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ذیل اقرب الموارد). گاو فربه استوارخلقت. (ناظم الاطباء)، نعت است از تل (ت ل ل) . یقال تله للجبین کما یقال کبه لوجهه. (منتهی الارب). بر زمین زننده کسی را یا بر گردن و روی افکننده. (آنندراج). به روی افکنده. (ناظم الاطباء)
ثور متلول، گاو استوارخلقت. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ذیل اقرب الموارد). گاو فربه استوارخلقت. (ناظم الاطباء)، نعت است از تل (ت َ ل ل) . یقال تله للجبین کما یقال کبه لوجهه. (منتهی الارب). بر زمین زننده کسی را یا بر گردن و روی افکننده. (آنندراج). به روی افکنده. (ناظم الاطباء)
گندم جو آمیخته یا گندم خاک و هر چیزی آمیخته. (منتهی الارب) (آنندراج). گندم به جو آمیخته و گندم ناپاک که خاشاک و چیزهای دیگر در آن باشد. (ناظم الاطباء). گندم که به خاک و دانه های دیگر آمیخته شده باشد. (از اقرب الموارد) ، سقاء مغلوث، مشک پیراسته به خرما یا به غورۀ خرما. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). مشک دباغی شده به خرما یا غورۀ خرما. (از اقرب الموارد)
گندم جو آمیخته یا گندم خاک و هر چیزی آمیخته. (منتهی الارب) (آنندراج). گندم به جو آمیخته و گندم ناپاک که خاشاک و چیزهای دیگر در آن باشد. (ناظم الاطباء). گندم که به خاک و دانه های دیگر آمیخته شده باشد. (از اقرب الموارد) ، سقاء مغلوث، مشک پیراسته به خرما یا به غورۀ خرما. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). مشک دباغی شده به خرما یا غورۀ خرما. (از اقرب الموارد)
سه یک گرفته. (منتهی الارب). هر چیز که سه یک آن گرفته شده باشد. (ناظم الاطباء). چیزی که یک سوم آن گرفته شده باشد و منه مال مثلوث. (از اقرب الموارد) ، سه تو. (مهذب الاسماء). سه توی. (تفلیسی). رسن سه تاه. (منتهی الارب). ریسمان سه تا و سه لا. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
سه یک گرفته. (منتهی الارب). هر چیز که سه یک آن گرفته شده باشد. (ناظم الاطباء). چیزی که یک سوم آن گرفته شده باشد و منه مال مثلوث. (از اقرب الموارد) ، سه تو. (مهذب الاسماء). سه توی. (تفلیسی). رسن سه تاه. (منتهی الارب). ریسمان سه تا و سه لا. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
تافته و دو تا گردنده و خمنده. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). کج و خمیده و پیچیده. (ناظم الاطباء) ، روی گردانیده، درخشیده. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به تلوی شود
تافته و دو تا گردنده و خمنده. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). کج و خمیده و پیچیده. (ناظم الاطباء) ، روی گردانیده، درخشیده. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به تلوی شود
آن که بر یک روش و یک خوی نپاید و قرار نگیرد. (منتهی الارب). کسی که بر یک خلق نپاید و عباره الاساس: ’رجل متلون یعنی مرد مختلف الاخلاق’. (از اقرب الموارد). آن که بر یک روش و خوی نپاید و قرار نگیرد. (ناظم الاطباء). آن که بر یک خو نباشد. بلهوس. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : علامت کژی باطن او آن است که متلون و متغیر پیش آید. (کلیله و دمنه) ، رنگ به رنگ شونده. (غیاث) (آنندراج). رنگارنگ. گوناگون. (ناظم الاطباء). - متلون شدن، مبدل شدن و تغییر رنگ دادن. (ناظم الاطباء). ، مأخوذ ازتازی. تغییرپذیر و ناپایدار و بی قرار و بی ثبات. (ناظم الاطباء). - متلون المزاج، متلون مزاج. بی قرار و بی ثبات و ناپایدار. (ناظم الاطباء). آن که هر لحظه خلق و خوی دیگر دارد از نرمی و درشتی و جز آن. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). ، (اصطلاح فن عروض) شعری که در دو وزن از اوزان عروضی خوانده شود. شعری که در دو بحر یا بیشترخوانده میشود. وطواط آرد: این صنعت چنان باشد که شاعر بیتی گوید که آن را به دو وزن یا بیشتر بتوان خواند، مثال از تازی: انما الدنیا فداء داره وبنو الدنیا فداء اسرته. اگر لفظ ’فدا’ بفتح فاخوانی مقصور در هر دو مصراع بیت از بحر مدید باشد. و تقطیعش چنین بود: فاعلاتن فاعلن فاعلن. و اگر لفظفدا را بکسر فاخوانی ممدود بیت از بحر رمل بود و تقطیعش چنین باشد: فاعلاتن فاعلاتن فاعلن. مثال ازپارسی: ای بت سنگین دل سیمین قفا ای لب تو رحمت و غمزه بلا. در این بیت اگر ’س’ سنگین و ’س’ سیمین و ’ت’ تو و ’غ’ غمزه را مخفف خوانی بیت از بحر سریع باشد، و تقطیعش چنین بود: مفتعلن مفتعلن فاعلن. و اگر این چهار را مشدد خوانی بیت از بحر رمل باشد، و تقطیعش چنین بود: فاعلاتن فاعلاتن فاعلن. و احمد منشوری مختصری ساخته است و آن را خورشیدی شرح کرده ونامش ’کنزالغرائب’، جملۀ آن از این ابیات متلون است. در آنجا بیتی آورده است که به سی و اند وزن بتوان خواند اما این موضع را این قدر تمامست. (حدائق السحر فی دقائق الشعر ص 54- 55)
آن که بر یک روش و یک خوی نپاید و قرار نگیرد. (منتهی الارب). کسی که بر یک خلق نپاید و عباره الاساس: ’رجل متلون یعنی مرد مختلف الاخلاق’. (از اقرب الموارد). آن که بر یک روش و خوی نپاید و قرار نگیرد. (ناظم الاطباء). آن که بر یک خو نباشد. بلهوس. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : علامت کژی باطن او آن است که متلون و متغیر پیش آید. (کلیله و دمنه) ، رنگ به رنگ شونده. (غیاث) (آنندراج). رنگارنگ. گوناگون. (ناظم الاطباء). - متلون شدن، مبدل شدن و تغییر رنگ دادن. (ناظم الاطباء). ، مأخوذ ازتازی. تغییرپذیر و ناپایدار و بی قرار و بی ثبات. (ناظم الاطباء). - متلون المزاج، متلون مزاج. بی قرار و بی ثبات و ناپایدار. (ناظم الاطباء). آن که هر لحظه خلق و خوی دیگر دارد از نرمی و درشتی و جز آن. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). ، (اصطلاح فن عروض) شعری که در دو وزن از اوزان عروضی خوانده شود. شعری که در دو بحر یا بیشترخوانده میشود. وطواط آرد: این صنعت چنان باشد که شاعر بیتی گوید که آن را به دو وزن یا بیشتر بتوان خواند، مثال از تازی: انما الدنیا فداء داره وبنو الدنیا فداء اسرته. اگر لفظ ’فدا’ بفتح فاخوانی مقصور در هر دو مصراع بیت از بحر مدید باشد. و تقطیعش چنین بود: فاعلاتن فاعلن فاعلن. و اگر لفظفدا را بکسر فاخوانی ممدود بیت از بحر رمل بود و تقطیعش چنین باشد: فاعلاتن فاعلاتن فاعلن. مثال ازپارسی: ای بت سنگین دل سیمین قفا ای لب تو رحمت و غمزه بلا. در این بیت اگر ’س’ سنگین و ’س’ سیمین و ’ت’ تو و ’غ’ غمزه را مخفف خوانی بیت از بحر سریع باشد، و تقطیعش چنین بود: مفتعلن مفتعلن فاعلن. و اگر این چهار را مشدد خوانی بیت از بحر رمل باشد، و تقطیعش چنین بود: فاعلاتن فاعلاتن فاعلن. و احمد منشوری مختصری ساخته است و آن را خورشیدی شرح کرده ونامش ’کنزالغرائب’، جملۀ آن از این ابیات متلون است. در آنجا بیتی آورده است که به سی و اند وزن بتوان خواند اما این موضع را این قدر تمامست. (حدائق السحر فی دقائق الشعر ص 54- 55)