جدول جو
جدول جو

معنی متلطم - جستجوی لغت در جدول جو

متلطم(مُ تَ لَطْ طِ)
روی تیره و خاکسترگون. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به تلطم شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از ملتطم
تصویر ملتطم
موّاج و خروشان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از متلاطم
تصویر متلاطم
در حال خروشیدن و به هم خوردن، دارای تلاطم، کنایه از ناآرام، آشفته
فرهنگ فارسی عمید
(مَ طِ)
ملطم البحر، جایی از دریا که امواج در آن می شکند. (از ذیل اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ لَطْ طَ)
ناکس. (منتهی الارب) (آنندراج). مرد ناکس و لئیم. (ناظم الاطباء). لئیم دورشده از مکارم. (از اقرب الموارد) ، خد ملطم، رخسار سپید. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، روی تپانچه زده شده. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مِ طَ)
ادیم که زیر جامه دان گسترند تا گردآلود نگردد. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَ رُ)
خاکسترگون و تیره رنگ شدن روی. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ طِ)
موج بر هم زننده. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). موج متلاطم. (ناظم الاطباء). مواج. متلاطم. پرتلاطم. پرموج. خروشان: با لشکری چون شب مدلهم و دریای ملتطم از کثرت فزون از ریگ بیابان... (جهانگشای جوینی). و رجوع به التطام شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ طِ)
با همدیگر طپانچه زننده و به یکدیگر لطمه زننده. این لفظ اکثر در صفت دریای شدیدالموج واقع میشود. (آنندراج) (غیاث). با هم طپانچه زننده. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). رجوع به تلاطم شود، مضطرب و لطمه و صدمه بر همدیگر زننده. (ناظم الاطباء) ، دریای بسیار موج. (ناظم الاطباء). که موجهای آن بایکدیگر خورد (دریا). (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ لَثْ ثِ)
آن که دهان بند نهد. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). آن که بر دهان وی دهان بند باشد. (ناظم الاطباء). و رجوع به تلثم شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ لَجْجِ)
اسب لجام بسته. (آنندراج) (منتهی الارب). اسب لگام بسته. (ناظم الاطباء). رجوع به تلجم شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ لَدْ دِ)
جامۀ کهنه. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). جامۀ پاره و دریده. (ناظم الاطباء) ، کفشی که محتاج درپی و وصله شده باشد. (ناظم الاطباء). و رجوع به تلدم شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ لَطْ طِ)
آلوده. (غیاث) (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). آلوده شونده و آلوده. (آنندراج). ناپاک و آلوده و چرکین. (ناظم الاطباء). و رجوع به تلطخ و متلتخ شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ لَطْ طِ)
آن که منکر شود حق کسی را. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). منکر دین حق. (ناظم الاطباء). و رجوع به تلطط و تلطی شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ لَطْ طِ)
دندان ریخته از پیری. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). دندان ریخته و بی دندان از پیری. (ناظم الاطباء). و رجوع به تلطع شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ لَطْ طِ)
بر یکدیگر نرمی کننده. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). رجوع به تلطف شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ لَغْ غِ)
آن که ملاغم جنباند وقت سخن گفتن. (از منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد). کسی که گرداگرد درون دهان را وقت سخن گفتن می جنباند. (ناظم الاطباء). و رجوع به تلغم شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ لَطْ طی)
آن که انتظار غفلت دشمن کند. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). پاسبانی کننده از دشمن. (ناظم الاطباء). و رجوع به تلطی شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ لَفْ فِ)
آن که روی بند و عمامه بندد. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، کسی که دهان و بینی را با لفام بپوشاند. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). رجوع به تلفم شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ لَوْ وِ)
انتظار و درنگ کننده. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). آهسته و با درنگ و شکیبا و صابر. (ناظم الاطباء). رجوع به تلوم شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ لَهَْ هَِ)
به یکبار فروخورنده. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). آن که میخورد و می بلعدو فرو میبرد. (ناظم الاطباء). و رجوع به تلهم شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ رَطْ طِ)
آن که بازدارد پلیدی را. (آنندراج). کسی که خودداری می کند در دفع پلیدی و غایط خود. (ناظم الاطباء). و رجوع به ترطم شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ حَطْ طِ)
شکسته. (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، گرم شدۀ از خشم. (ناظم الاطباء). و رجوع به تحطم شود
لغت نامه دهخدا
(مَ طَ)
رخسار و هما ملطمان. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد). رخسار و محل تپانچه. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
تصویری از ملتطم
تصویر ملتطم
بنگرید به متلاطم: خروشان متلاطم مواج خروشان (موج دریا)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متلدم
تصویر متلدم
جامه کهنه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متلطف
تصویر متلطف
نرمی کننده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متلوم
تصویر متلوم
درنگ کننده
فرهنگ لغت هوشیار
سیلی زننده تپانچه زننده، توفانی بر هم خورده بهم لطمه زننده تپانچه زننده، تلاطم دارنده دارای تلاطم: دریای متلاطم. مصظرب و لطمه و صدمه بر همدیگر زننده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متلجم
تصویر متلجم
از ریشه پارسی - لگام بسته
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ملتطم
تصویر ملتطم
((مُ تَ طِ))
متلاطم، مواج، خروشان (موج، دریا)
فرهنگ فارسی معین
تصویری از متلاطم
تصویر متلاطم
((مُ تَ طِ))
بر همدیگر لطمه زننده، امواج دریا درحال خروشیدن
فرهنگ فارسی معین
طوفانی، متموج، آشفته، آشوبناک، ناآرام، آشوب زده، بحران زده، بحرانی، مغشوش
متضاد: آرام، امن
فرهنگ واژه مترادف متضاد