جدول جو
جدول جو

معنی متلد - جستجوی لغت در جدول جو

متلد
(مُ لَ)
مال کهنه و قدیمی و موروثی. (منتهی الارب) (آنندراج) ، مال و دولت و مال موروثی. (ناظم الاطباء) ، ستوری که نزد صاحبش زاده یا نتاج داده. (منتهی الارب) (آنندراج). غلام یا ستوری که نزد صاحبش زاده یا نتاج داده باشد، غلامی که از بچگی آورده و آن را تربیت کرده باشند. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
متلد
(مُ لِ)
خداوند مال کهنه و قدیم. (منتهی الارب) (آنندراج). مال کهن. (مهذب الاسماء). خداوند مال موروثی، خداوند غلام و یا ستوری که در خانه خود شخص زاده شده باشد. (ناظم الاطباء). رجوع به مادۀ قبل شود
لغت نامه دهخدا
متلد
(مُ تَلْ لَ)
قدیم و کهنه. (ناظم الاطباء). خلق متلد، خلق قدیم. (آنندراج) (از منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
متلد
(مُ تَلْ لِ)
گرد آورنده. (آنندراج) (از منتهی الارب). کسی که جمع میکند و گرد می آورد و فراهم میکند. (ناظم الاطباء) ، بازدارنده. (آنندراج) (از منتهی الارب). آن که دفع میکند و باز میدارد و منع میکند. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از مولد
تصویر مولد
جای ولادت، محل تولد، زادبوم، زمان ولادت
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از متجلد
تصویر متجلد
چابک، دلیر، بی باک
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از متلف
تصویر متلف
کسی که چیزی را ضایع و نابود می کند، تلف کننده، اسراف کننده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از متقلد
تصویر متقلد
کسی که امری را بر گردن گرفته، متعهد، مقلد، پیروی کننده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مقلد
تصویر مقلد
عالم و پیشوای مذهبی که مردم از او تقلید و پیروی کنند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مولد
تصویر مولد
در زبان عربی ویژگی هر یک از کلمات ساختگی یا غیر عربی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از متحد
تصویر متحد
موافق و هماهنگ در عملکرد، یگانه، دارای پیوند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مجلد
تصویر مجلد
واحد شمارش کتاب، جلد، جلد شده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از متبلد
تصویر متبلد
گول و نادان، حیران، سرگردان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مقلد
تصویر مقلد
کسی که از دیگری تقلید کند، کسی که قول و عمل کس دیگر را تقلید و پیروی کند
فرهنگ فارسی عمید
(مُ تَ لَ ددِ)
آن که چپاراست برگشته نگردد. (آنندراج) (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ لَدْ دَ)
گردن. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد). گردن و عنق. (ناظم الاطباء). یقال: ضربه علی متلدده، ای عنقه. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ لَدْ دِ)
جامۀ کهنه. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). جامۀ پاره و دریده. (ناظم الاطباء) ، کفشی که محتاج درپی و وصله شده باشد. (ناظم الاطباء). و رجوع به تلدم شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ لَدْ دِ)
درنگ کننده. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). آهسته و دیر و با درنگ. (ناظم الاطباء). و رجوع به تلدن شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از ملتد
تصویر ملتد
چاره گزیر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متلحد
تصویر متلحد
پناهگاه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مخلد
تصویر مخلد
جاوید و جاویدان، دائم و همیشه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مجلد
تصویر مجلد
صحاف، آنکه کتابها را جلد میکند
فرهنگ لغت هوشیار
دوستی دارنده، کار پذیرنده، سرکار و مباشر، سازمان و یا کاری را بعهده گیرنده، سرپرست املاک موقوفه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متلص
تصویر متلص
هموار گرداننده
فرهنگ لغت هوشیار
مرگ، بیابان، مرگجای جای مرگ تباه کننده از میان برنده به باد دهنده تلف کننده تباه کننده جمع متلفین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متلک
تصویر متلک
حرف مفت، دری وری، شوخی و مزاح سخن طعنه آمیز ونیش دار
فرهنگ لغت هوشیار
زفت، ابر بی باران، پسرس اسپ پسرس آنکه خود را بر زمین زند، بخیل، بی توجه، ابر بی باران، اسبی که در دو سبقت نکند
فرهنگ لغت هوشیار
افسار پذیرفته، به گردن گرفته آنکه قلاده بر گردن انداخته، کسی که امری را بعهده گرفته: و از اکابر و متعینان کرمان... که هر دو متقلد منصب قضا بودند... همراه ایشان بودند جمع متقلدین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متجلد
تصویر متجلد
چابک نما بتکلف چابکی نماینده جمع متجلدین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متحد
تصویر متحد
متفق پیوسته و موافقت کرده و یکی شده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متلدم
تصویر متلدم
جامه کهنه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متلدد
تصویر متلدد
گردن چپار دوبین کژ نگر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متحد
تصویر متحد
همبسته، یکپارچه
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از متولد
تصویر متولد
زایچه
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از مولد
تصویر مولد
زایش ده
فرهنگ واژه فارسی سره