جدول جو
جدول جو

معنی متقید - جستجوی لغت در جدول جو

متقید
(مُ تَ قَیْ یِ)
خویشتن را بند کننده. (آنندراج) (از منتهی الارب). کسی که خود را ضبط میکند و باز میدارد. (ناظم الاطباء). و رجوع به تقید شود، با سعی و کوشش، زحمتکش. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از تقید
تصویر تقید
خود را پابند به امری کردن، پای بند، دربند بودن، در زندان بودن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از متصید
تصویر متصید
سرزمینی که در آن شکار فراوان باشد، جای شکار کردن، شکارگاه، شکارستان، نخجیرگاه، صیدگاه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مقید
تصویر مقید
بند شده، پابند، در قید و بند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از متقی
تصویر متقی
باتقوا، پرهیزگار، پارسا
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از متقلد
تصویر متقلد
کسی که امری را بر گردن گرفته، متعهد، مقلد، پیروی کننده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از متصید
تصویر متصید
شکارچی، آنکه پیشه اش شکار کردن جانوران است، شکارگیر، صیدگر، نخجیرزن، نخجیرگیر، نخجیرگان، صیدافکن، قانص، صیّاد، حابل، صیدبند، شکارگر، نخجیروال، نخجیرگر
شکارگاه
فرهنگ فارسی عمید
(مُ تَ قَیْ یِ)
آن که در تابستان اقامت کند در جایی. (آنندراج) (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). آن که میگذراند تابستان را. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون). و رجوع به تقیظ شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ عَیْ یِ)
بی رحم و بیداد و ظالم و ستمگر، خشمگین و غضبناک، بناحق تهمت زننده، تهدیدکننده و ترساننده. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون). و رجوع به تعید شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ صَیْیَ)
شکارگاه: در ناحیت کشمیر خوش متصیدی و مرغزاری نزه بود. (کلیله چ مینوی، ص 158). و حریص بر صید فهود و صقور سبب کثرت متصیدات مرو ازنیشابور... (تاریخ جهانگشا). و رجوع به تصید شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ صَیْ یِ)
شکار جوینده. (آنندراج). مایل به صید و شکار. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ قَلْ لِ)
قلاده پوشنده. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). زینت داده شده با گردن بند. (ناظم الاطباء) ، کسی که امری را خود به عهده گرفته. (از اقرب الموارد). متقلد امری شدن، به عهده گرفتن آن. (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : و آن خطه به ملکی غالب... محتاج است. و پادشاهی که متقلد آن حکم بود از میان برخاست. (ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 221). و از اقطار ممالک اصحاب حاجات و ارباب ملتمسات و متقلدان اعمال و منسوبان اشغال متوجه حضرت او گشته. (جهانگشای جوینی). و از اکابر و متعینان کرمان... که هر دو متقلد منصب قضا بودند... همراه ایشان بودند. (ظفرنامۀ یزدی چ امیرکبیر ج 2 ص 379). و رجوع به تقلد شود، شمشیر به خود بسته، کسی که نیزه برمیدارد. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ قَیْ یِ)
دیوار ویران و افتنده. (آنندراج) (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). دیوار افتادۀ ویران شده. (ناظم الاطباء). و رجوع به تقیض و تقوض شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ قَیْ یِ)
جراحت ریمناک. (آنندراج). زخم ریمناک. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). رجوع به تقیح شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ قَعْ عِ)
ترک دهنده کاری را و بنشیننده از آن. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). عاجز و ناتوان از کردن کاری. (ناظم الاطباء). و رجوع به تقعد شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ قَ قَصْ صِ)
نیزۀ شکسته. (آنندراج) (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، مرده. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به تقصد شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ قَرْ رِ)
ابرپارۀ خرد و ریزه ای که زیر ابر جدا باشد. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ قَیْ یِ)
آن که در نیمروز شراب خورد. (آنندراج). آن که در نیمروز می خوابد یا شراب میخورد، مشابه و مانند، آب فراهم آمده. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). رجوع به تقیل شود
لغت نامه دهخدا
(مُتْ تَ)
جمع عربی متقی در حالت نصبی و جری. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) :
از صادقین و فا طلب از قانتین ادب
وز متقین حیا وز مستغفرین بیان.
خاقانی.
چون چنین خواهی خدا خواهد چنین
میدهد حق آرزوی متقین.
مولوی.
و رجوع به متقی شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ قَدْ دِ)
شکافته شونده. (آنندراج). شکافته. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) ، بریده گردنده. (آنندراج) (از منتهی الارب). بریده. (ناظم الاطباء) ، مختلف، متفرق. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). متفرق و پراکنده. (ناظم الاطباء) ، خشک شده، پاره پاره شده. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، لاغر. و رجوع به تقدد شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ قَیْ یِ)
آراسته شونده و آراسته. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). آراسته وزینت داده شده. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ زَیْیِ)
گران کننده نرخ. (آنندراج). نرخ گران شده و بالا رفته. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، آن که به تکلف افزاید در سخن و جز آن. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). کسی که می افزاید بر تأویل کلام و ضمیمه ای بدان متصل می کند. (ناظم الاطباء). و رجوع به تزید شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ)
نعت فاعلی از استقاده. آنکه زمام اختیار به دست دیگری دهد. (از منتهی الارب). مطیع و فرمانبردار و رام. (ناظم الاطباء) ، کشنده را کشتن فرمودن خواهنده از حاکم. (از منتهی الارب). رجوع به استقاده شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از متعید
تصویر متعید
خشمگین، ستمگر، چفته بند (چفته تهمت)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متزید
تصویر متزید
گرانفروش، بیشگوی بیش سخن
فرهنگ لغت هوشیار
جمع متقی، شاهندگان پارسایان جمع متقی در حالت نصبی و جری (در فارسی مراعات این قاعده نکنند)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تقید
تصویر تقید
مقید بودن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متقیه
تصویر متقیه
متقیه در فارسی مونث متقی: شاهنده پارسا مونث متقی
فرهنگ لغت هوشیار
افسار پذیرفته، به گردن گرفته آنکه قلاده بر گردن انداخته، کسی که امری را بعهده گرفته: و از اکابر و متعینان کرمان... که هر دو متقلد منصب قضا بودند... همراه ایشان بودند جمع متقلدین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متصید
تصویر متصید
شکار جوی، شکارگر شکار جوینده، شکار کننده بحیله
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متقلد
تصویر متقلد
((مُ تَ قَ لِّ))
کسی که امری را بر گردن گرفته باشد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از متقیظ
تصویر متقیظ
((مُ تَ قَ یِّ))
بیدار، هوشیار
فرهنگ فارسی معین
تصویری از متصید
تصویر متصید
((مُ تَ صَ یِّ))
شکار جوینده، شکار کننده به حیله
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تقید
تصویر تقید
پابستگی
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از مقید
تصویر مقید
پایبند، پابسته
فرهنگ واژه فارسی سره