از بن برکنده شونده. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). از بن کنده شده. (ناظم الاطباء) : و خان و مان بسیاری معتبران و اعیان زمان بواسطۀقتل و نهب متقلع و مستأصل می گشت. (تاریخ رشیدی)
از بن برکنده شونده. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). از بن کنده شده. (ناظم الاطباء) : و خان و مان بسیاری معتبران و اعیان زمان بواسطۀقتل و نهب متقلع و مستأصل می گشت. (تاریخ رشیدی)
برگردنده. (آنندراج) (از منتهی الارب) (ازاقرب الموارد). بازگشته. (ناظم الاطباء) ، بی ثبات و دیگرگون شونده: اهالی آن سرزمین متقلب الرأی و متلون المزاج اند. (حبیب السیر) ، از این پهلو بآن پهلو گردنده: متقلب درون جامۀ ناز چه خبر دارد از شبان دراز. سعدی (کلیات چ مصفا، ص 479). ، مردم نادرست. (ناظم الاطباء). دغلکار. فریبنده. ج، متقلبین. (فرهنگ فارسی معین). ناسره کار. صاحب تقلب در عمل و در سخن. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) ، برگردانیده شکم. (ناظم الاطباء) ، سرنگون شده. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون). واژگون شونده. (فرهنگ فارسی معین) ، چست و چالاک. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون) ، واژگون کننده هر چیزی. (ناظم الاطباء) ، کسی که در کاری به نفع خود و به ضرر دیگری عمل کند. (فرهنگ فارسی معین)
برگردنده. (آنندراج) (از منتهی الارب) (ازاقرب الموارد). بازگشته. (ناظم الاطباء) ، بی ثبات و دیگرگون شونده: اهالی آن سرزمین متقلب الرأی و متلون المزاج اند. (حبیب السیر) ، از این پهلو بآن پهلو گردنده: متقلب درون جامۀ ناز چه خبر دارد از شبان دراز. سعدی (کلیات چ مصفا، ص 479). ، مردم نادرست. (ناظم الاطباء). دغلکار. فریبنده. ج، متقلبین. (فرهنگ فارسی معین). ناسره کار. صاحب تقلب در عمل و در سخن. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) ، برگردانیده شکم. (ناظم الاطباء) ، سرنگون شده. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون). واژگون شونده. (فرهنگ فارسی معین) ، چست و چالاک. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون) ، واژگون کننده هر چیزی. (ناظم الاطباء) ، کسی که در کاری به نفع خود و به ضرر دیگری عمل کند. (فرهنگ فارسی معین)
خری که جنباند سر را و راند مگس را. (آنندراج). خری که جنباند سر را و راند غبار را. (از اقرب الموارد) (از محیطالمحیط). خر جنبانندۀ سر و رانندۀ مگس. (از فرهنگ جانسون) (از ناظم الاطباء). و رجوع به تقمع شود
خری که جنباند سر را و راند مگس را. (آنندراج). خری که جنباند سر را و راند غبار را. (از اقرب الموارد) (از محیطالمحیط). خر جنبانندۀ سر و رانندۀ مگس. (از فرهنگ جانسون) (از ناظم الاطباء). و رجوع به تقمع شود
درهم کشیده شونده و گرد هم آینده با هم. (آنندراج) (از منتهی الارب). درهم کشیده و ترنجیده. (ناظم الاطباء) : و چشمهای بخلاء در مغاک افتاد و لبهای شیرین متقلص گشت. (ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران، ص 325). و رجوع به تقلص شود، معزول کرده شده. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون)
درهم کشیده شونده و گرد هم آینده با هم. (آنندراج) (از منتهی الارب). درهم کشیده و ترنجیده. (ناظم الاطباء) : و چشمهای بخلاء در مغاک افتاد و لبهای شیرین متقلص گشت. (ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران، ص 325). و رجوع به تقلص شود، معزول کرده شده. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون)
قلاده پوشنده. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). زینت داده شده با گردن بند. (ناظم الاطباء) ، کسی که امری را خود به عهده گرفته. (از اقرب الموارد). متقلد امری شدن، به عهده گرفتن آن. (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : و آن خطه به ملکی غالب... محتاج است. و پادشاهی که متقلد آن حکم بود از میان برخاست. (ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 221). و از اقطار ممالک اصحاب حاجات و ارباب ملتمسات و متقلدان اعمال و منسوبان اشغال متوجه حضرت او گشته. (جهانگشای جوینی). و از اکابر و متعینان کرمان... که هر دو متقلد منصب قضا بودند... همراه ایشان بودند. (ظفرنامۀ یزدی چ امیرکبیر ج 2 ص 379). و رجوع به تقلد شود، شمشیر به خود بسته، کسی که نیزه برمیدارد. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون)
قلاده پوشنده. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). زینت داده شده با گردن بند. (ناظم الاطباء) ، کسی که امری را خود به عهده گرفته. (از اقرب الموارد). متقلد امری شدن، به عهده گرفتن آن. (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : و آن خطه به ملکی غالب... محتاج است. و پادشاهی که متقلد آن حکم بود از میان برخاست. (ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 221). و از اقطار ممالک اصحاب حاجات و ارباب ملتمسات و متقلدان اعمال و منسوبان اشغال متوجه حضرت او گشته. (جهانگشای جوینی). و از اکابر و متعینان کرمان... که هر دو متقلد منصب قضا بودند... همراه ایشان بودند. (ظفرنامۀ یزدی چ امیرکبیر ج 2 ص 379). و رجوع به تقلد شود، شمشیر به خود بسته، کسی که نیزه برمیدارد. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون)
پاره پاره و بخش بخش گردیده. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). پاره پاره و بخش بخش گردیده. (ناظم الاطباء) ، شراب آمیخته با آب. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). رجوع به تقطع شود
پاره پاره و بخش بخش گردیده. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). پاره پاره و بخش بخش گردیده. (ناظم الاطباء) ، شراب آمیخته با آب. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). رجوع به تقطع شود
خمیده رونده همچو رونده در خارستان. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). خمیده رونده مانند آن که درخارستان می رود. (ناظم الاطباء). رجوع به تقوع شود
خمیده رونده همچو رونده در خارستان. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). خمیده رونده مانند آن که درخارستان می رود. (ناظم الاطباء). رجوع به تقوع شود
ابر گشاده و وا گردیده از هوا. (از منتهی الارب). ابر واشده و پراکنده گردیده. (ناظم الاطباء) : آن مهره ها را بر اطراف حصار قلعه ها و دژها درآویزند به قدرت لایزالی هم در ساعت ابر از صحرای آن دیه متقشع و متفرق گردد. (ترجمه محاسن اصفهان) ، قوم پراکنده. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). پراکنده و ژولیده. (ناظم الاطباء) ، دل گشاده شده از غم. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب)
ابر گشاده و وا گردیده از هوا. (از منتهی الارب). ابر واشده و پراکنده گردیده. (ناظم الاطباء) : آن مهره ها را بر اطراف حصار قلعه ها و دژها درآویزند به قدرت لایزالی هم در ساعت ابر از صحرای آن دیه متقشع و متفرق گردد. (ترجمه محاسن اصفهان) ، قوم پراکنده. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). پراکنده و ژولیده. (ناظم الاطباء) ، دل گشاده شده از غم. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب)
پرشکم از سیری. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). پرشده و آکنده، و سیر و سیر شده. (ناظم الاطباء) ، مجازاً پر از علم و دانش. و رجوع به تضلع شود
پرشکم از سیری. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). پرشده و آکنده، و سیر و سیر شده. (ناظم الاطباء) ، مجازاً پر از علم و دانش. و رجوع به تضلع شود
پیوسته در چیزی نگرنده و انتظارکننده. (آنندراج). کسی که می نگرد و انتظار می کشد. (ناظم الاطباء) ، آگاه شده و واقف گشته. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) : و بر کتاب دیوان محرران و شاگردان آن متطلع شدی. (ترجمه محاسن اصفهان ص 92). و رجوع به تطلع شود
پیوسته در چیزی نگرنده و انتظارکننده. (آنندراج). کسی که می نگرد و انتظار می کشد. (ناظم الاطباء) ، آگاه شده و واقف گشته. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) : و بر کتاب دیوان محرران و شاگردان آن متطلع شدی. (ترجمه محاسن اصفهان ص 92). و رجوع به تطلع شود
آفتاب بالاآینده یا در وسط آسمان رسنده یااز ابر بیرون آینده. (آنندراج) (از منتهی الارب) (ازاقرب الموارد). آفتاب بیرون آمده از زیر ابر در وسطآسمان رسیده. (ناظم الاطباء). و رجوع به تصلع شود
آفتاب بالاآینده یا در وسط آسمان رسنده یااز ابر بیرون آینده. (آنندراج) (از منتهی الارب) (ازاقرب الموارد). آفتاب بیرون آمده از زیر ابر در وسطآسمان رسیده. (ناظم الاطباء). و رجوع به تصلع شود
به معنی جدا. (آنندراج). جدا و متفرق و پراکنده و پاشیده. (ناظم الاطباء) ، باده پرست و مشغول به باده نوشی. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون) ، پاها را از هم جدا نهنده در رفتار. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون). و رجوع به تخلع شود
به معنی جدا. (آنندراج). جدا و متفرق و پراکنده و پاشیده. (ناظم الاطباء) ، باده پرست و مشغول به باده نوشی. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون) ، پاها را از هم جدا نهنده در رفتار. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون). و رجوع به تخلع شود
افسار پذیرفته، به گردن گرفته آنکه قلاده بر گردن انداخته، کسی که امری را بعهده گرفته: و از اکابر و متعینان کرمان... که هر دو متقلد منصب قضا بودند... همراه ایشان بودند جمع متقلدین
افسار پذیرفته، به گردن گرفته آنکه قلاده بر گردن انداخته، کسی که امری را بعهده گرفته: و از اکابر و متعینان کرمان... که هر دو متقلد منصب قضا بودند... همراه ایشان بودند جمع متقلدین