جدول جو
جدول جو

معنی متقفل - جستجوی لغت در جدول جو

متقفل
(مُ تَ قَفْ فِ)
رجل متقفل الیدین، مرد زفت ناکس. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از متقال
تصویر متقال
نوعی پارچۀ نخی شبیه کرباس اما ظریف تر از آن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از متکفل
تصویر متکفل
کسی که انجام امری را بر عهده گرفته است، عهده دار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از متقبل
تصویر متقبل
کسی که کاری را قبول می کند، قبول کننده، پذیرنده، عهده دار
فرهنگ فارسی عمید
(مُ تَ قَوْ وِ)
افترا کننده. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). نسبت بدیگری دروغ گوینده. (ناظم الاطباء). رجوع به تقول شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ کَفْ فِ)
ضامن ومتعهد. (غیاث). ضامن و متعهد و پذیرفتار کسی گردنده. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). ضامن و متعهد و کفیل و آن که پذیرفتاری از کسی میکند. پرستار و پذیرفتار و عهده دار. (ناظم الاطباء) : و استاد عبدالملک واعظ از جملۀ صلحای ائمه بود وبه مصالح خلق متکفل. (ترجمه تاریخ یمینی). و کودک نادان که او را متکفل امور دین و دنیا و راعی مصالح خود میدانستند. (جهانگشای جوینی). و روزها از آن ابامینمود و متکفل این وثیقۀ جسیمه و متقبل این ودیعه عظیمه نمی گشت. (جهانگشای جوینی). و در ایفاء منافع و انتفاء مضار متکفل کمال. (ترجمه محاسن اصفهان).
- متکفل شدن، پذیرفتار شدن. عهده دار شدن. متکفل گشتن. متعهد شدن: مددخواست و به کفایت آن مهم متکفل شد. (ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 267). جمع مهمات سلطنت را متکفل شد. (عالم آرای عباسی چ امیرکبیر ص 113). و رجوع به ترکیب بعد و تکفل شود.
- متکفل گشتن، متکفل شدن. قبول کردن. عهده دار گردیدن. رجوع به ترکیب قبل و تکفل شود.
، عهده دار مخارج و نگهدار کسی بودن. در قوانین وظیفۀ عمومی ایران کسی که به تنهائی تکفل والدین پیر و از کار افتاده را بعهده داشته باشد متکفل شناخته می شود و از خدمت وظیفه معاف می گردد
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ قَیْ یِ)
آن که در نیمروز شراب خورد. (آنندراج). آن که در نیمروز می خوابد یا شراب میخورد، مشابه و مانند، آب فراهم آمده. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). رجوع به تقیل شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ غَفْ فِ)
غفلت دارنده بقصد. (آنندراج). غافل و بی خبر و کسی که بقصد و عمد غفلت می ورزد. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به تغفل شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ طَفْ فِ)
ناخوانده به مهمانی آینده. (آنندراج). مهمان ناخوانده. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، پیک. (ناظم الاطباء). و رجوع به تطفل شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ قَهَْ هَِ)
رجل متقهل، مرد گوشت براستخوان خشک شده و بدحال. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، بدحال. (آنندراج) ، فقیر و تهی دست. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ فارسی معین) ، خوار و ذلیل. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون). رجوع به تقهل شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ قَفْ فِ)
ترنجیده. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). ورترنجیده. (ناظم الاطباء). رجوع به تقفع شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ قَفْ فی)
پیروی نماینده و در پی کسی رونده. (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به تقفی شود
لغت نامه دهخدا
(مِ)
پارچۀ پنبئین سفید ناکرده که مثقالی نیز گویند. (ناظم الاطباء). قسمی پارچۀ نخی که امروز متقال گویند و آن قماشی نزدیک به کرباس است. (یادداشت به خطمرحوم دهخدا). پارچۀ سفید شبیه به کرباس و لطیف تر از آن. (فرهنگ فارسی معین). و رجوع به متقالی شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ قَفْ فِ)
مستعد و نیک آمادۀ برکار. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ قَفْ فِ)
برجهنده. (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به تقفس شود، رقص کننده. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ قَفْ فِ)
زنی که دست و پا را به حنا نگارین کند. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). رنگین شده به حنا. (ناظم الاطباء) ، قفاز پوشیده. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب). رجوع به تقفزشود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ قَفْ فِ)
در پی رونده و پیروی نماینده. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). پیرو و پیروی کننده. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ قال ل)
کم شمرنده. (آنندراج). آن که کم و اندک می پندارد. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ قَحْ حِ)
مرد خشک اندام بدحال. (از منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، پژمرده وخشک پوست شده. (ناظم الاطباء). و رجوع به تقحل شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ قَبْ بِ)
پذیرنده. برگردن گرفته. پذیرفتار. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). قبول کننده. آن که کاری را قبول کند: فتوت ایشان بجبر کسیر و فک هر اسیر متقبل و متکفل گشته. (ترجمه تاریخ یمینی). و رجوع به تقبل شود.
- متقبل شدن، پذیرفتن. بپذیرفتن. متعهد شدن. برعهده گرفتن. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ قَتْ تِ)
شرمگین و باحیا و ملایم. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، آمده برای حاجت. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به تقتل شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ قَفْ فِ لَ)
زن لئیم و بی خیر. (از اقرب الموارد). مؤنث متقفل. و رجوع به مادۀ قبل شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ فِ)
نعت فاعلی از استقفال. شخص بخیل و ممسک. (از اقرب الموارد). رجوع به استقفال شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ نَفْ فِ)
کسی که نافله بجای می آورد، یعنی عبادتی که واجب نبود، کسی که افزونتر از یاران برای اصحاب خود غنیمت گیرد. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ سَفْ فِ)
فرود شونده و پست گردنده. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). پست شده. (ناظم الاطباء) ، به نشیب آینده. (آنندراج) (از منتهی الارب). به نشیب آمده. (ناظم الاطباء) ، پست و دون و کمینه و فرومایه. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون). و رجوع به تسفل شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ حَفْ فِ)
جمع گردیده و پر شده. (آنندراج). با یکدیگر گردآینده و فراهم آمده. (ناظم الاطباء). و رجوع به تحفل شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ قَصْ صِ)
بریده شده. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). و رجوع به تقصل شود، خرد شده. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
تصویری از متکفل
تصویر متکفل
ضامن و متعهد
فرهنگ لغت هوشیار
قسمی پارچه نخی که امروز متقال گویند، و آن قماشی نزدیک به کرباس است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متقبل
تصویر متقبل
قبول کننده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متقفی
تصویر متقفی
دنباله رو
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متحفل
تصویر متحفل
پر شده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متقبل
تصویر متقبل
((مُ تَ قَ بِّ))
برعهده گیرنده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از متکفل
تصویر متکفل
((مُ تَ کَ فِّ))
عهده دار، کفیل
فرهنگ فارسی معین
تصویری از متقال
تصویر متقال
((مِ))
پارچه سفیدی که از نخ می بافند شبیه کرباس اما ظریف تر از آن است
فرهنگ فارسی معین