جدول جو
جدول جو

معنی متقضب - جستجوی لغت در جدول جو

متقضب(مُ تَ قَضْ ضِ)
بریده گردنده و بریده. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). بریده و قطع شده. (ناظم الاطباء) ، شعاع آفتاب دراز کشیده. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به تقضب شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از متقرب
تصویر متقرب
دارای تقرب و نزدیکی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مقتضب
تصویر مقتضب
در علم عروض بحری بر وزن مفعولات مستفعلن مفعولات مستفعلن، شعری که بالبدیهه گفته شود
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از متقلب
تصویر متقلب
کسی که در کاری دغلی و نادرستی می کند، دغل کار، دگرگون شونده، برگردنده
فرهنگ فارسی عمید
(مُ تَ ضَ)
بریده شده. (غیاث) (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). بریده شده و قطعشده، شعر مقتضب، شعر بدیهه گفته شده. (ناظم الاطباء). شعر مرتجل و همچنین است کلام مقتضب، آن که کاری بر عهدۀ اوگذارند و او نتواند آن را نیک انجام دهد. (از اقرب الموارد). نادان ناآزموده. بی وقوف. (ناظم الاطباء).
- مقتضب فیه، کسی که او را به یاری مکلف کنی پیش از آنکه بتواند آن را نیک انجام دهد. (از منتهی الارب).
، ناخوانده، ناشناس، هر چیزی که ساخته شده باشد و هنوز آن را پرداخت نکرده باشند. (ناظم الاطباء) ، نام بحری در عروض. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). نام بحری، چون این بحر را از بحر منسرح بریده اند یعنی ارکان این دو بحر یکی است و اختلاف در ترتیب است و اصل منسرح مستفعلن مفعولات است چهار بار و اصل مقتضب مفعولات مستفعلن چهاربار یا آنکه عروض و ضرب این بحر را گاهی قطعهم می نمایند یعنی می اندازند. (غیاث) (آنندراج) : مقتضب را در دایرۀ مثمنات آورده اند و از آن جز مربع مستعمل نیست... برای آنکه مقتضب از جزو دوم منسرح مفکوک است و اگر در تثمین آن سجع نگاهدارند از روی مشابهت به تربیع چندان مستثقل نیاید و نیز چون بر این بحرهم در تازی و هم در پارسی شعر بسیار نیست و آنچه نقل کرده اند نیک نادر و اندک است بدان التفاتی نکردند و آن را به موضع فک خویش ملحق گردانید. (المعجم فی معاییر اشعار العجم چ مدرس رضوی چ 1 ص 67-68). و رجوع به کشاف اصطلاحات الفنون شود، قصیده ای را گویند که در آن تخلص نبود. (از کشاف اصطلاحات الفنون) ، نزد اهل بدیع قسمی از تجنیس و آن تجنیس اشتقاق است. (از کشاف اصطلاحات الفنون)
لغت نامه دهخدا
(مُ قَضِ)
بریده شونده. (آنندراج) (از منتهی الارب). بریده شده و جداشده. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، ستارۀ برافتنده از جایی. (آنندراج) (از منتهی الارب). ستارۀ از جای خود برافتاده. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). رجوع به انقضاب شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ قَرْ رِ)
نزدیکی نماینده به چیزی. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). کسی که به خدا تقرب می جوید و یا از خدا میترسد. (ناظم الاطباء). نزدیکی جوینده. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : یقصدآخذا بامراﷲ فیما یقضی ویمضی متقربا الیه بما یزلف ویرضی. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 301). و رجوع به تقرب شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ قَضْ ضِ)
مرغی که از هوا فرود آید. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به تقضض شود، باز در چنگال گرفته و چنگ زننده. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ قَضْ ضِ)
پاره پاره شونده. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). پاره پاره گشته. بریده شده. (ناظم الاطباء) ، پراکنده گردنده. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ قَضْ ضی)
تمام کرده و پرداخته و معدوم و ناپدید، باز چنگ در زده. (ناظم الاطباء). و رجوع به تقضی شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ قَطْ طِ)
زشت روی، ترش روی. (ناظم الاطباء). و رجوع به تقطب شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ قَلْ لِ)
برگردنده. (آنندراج) (از منتهی الارب) (ازاقرب الموارد). بازگشته. (ناظم الاطباء) ، بی ثبات و دیگرگون شونده: اهالی آن سرزمین متقلب الرأی و متلون المزاج اند. (حبیب السیر) ، از این پهلو بآن پهلو گردنده:
متقلب درون جامۀ ناز
چه خبر دارد از شبان دراز.
سعدی (کلیات چ مصفا، ص 479).
، مردم نادرست. (ناظم الاطباء). دغلکار. فریبنده. ج، متقلبین. (فرهنگ فارسی معین). ناسره کار. صاحب تقلب در عمل و در سخن. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) ، برگردانیده شکم. (ناظم الاطباء) ، سرنگون شده. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون). واژگون شونده. (فرهنگ فارسی معین) ، چست و چالاک. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون) ، واژگون کننده هر چیزی. (ناظم الاطباء) ، کسی که در کاری به نفع خود و به ضرر دیگری عمل کند. (فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ قَنْ نِ)
آفتاب فروشونده. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ قَوْ وِ)
پوست برکنده. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد) ، مار از پوست بیرون آمده. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، پوست برکنده از خارش، وگر، و موی سترده، کسی که چند جای از پوست سر او کنده شده باشد. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ غَضْ ضِ)
به خشم شونده. (آنندراج). خشمناک و غضب ناک. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به تغضب شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ قَبْ بِ)
به قبه در آینده. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). کسی که به گنبد و قبه در می آید. (از ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون). و رجوع به تقبب شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ قَبْبِ)
حبل متقبض، رسن کوتاه. (منتهی الارب). ریسمان کوتاه که کش نداشته باشد. (ناظم الاطباء) ، کسی که خودرا ضبط میکند و باز می ایستد. (ناظم الاطباء) ، شیر آمادۀ جستن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). و رجوع به تقبض شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ رَضْ ضِ)
مکندۀ آب دهن. (از منتهی الارب) (آنندراج). و رجوع به ترضب شود
لغت نامه دهخدا
(تَ)
بریده گردیدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، قطع کردن شاخه های مو در ایام بهار. (از اقرب الموارد) ، دراز کشیدن آفتاب شعاع را. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
تصویری از مقتضب
تصویر مقتضب
بریده و قطع شده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متقرب
تصویر متقرب
کسی که بخدا تقرب میجوید و از خدا میترسد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متقلب
تصویر متقلب
مردم نادرست، فریبنده، دغلکار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متقوب
تصویر متقوب
پوست بر کنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مقضب
تصویر مقضب
داس
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مقتضب
تصویر مقتضب
((مُ تَ ضَ))
قطع شده، بریده، شعری که به بدیهه گفته شود
فرهنگ فارسی معین
تصویری از متقرب
تصویر متقرب
((مُ تَ قَ رِّ))
کسی که به دیگری تقرب کند، نزدیکی جوینده، جمع متقربین
فرهنگ فارسی معین
تصویری از متقلب
تصویر متقلب
((مُ تَ قَ لِّ))
دگرگون کننده هرچیزی، مردم نادرست و دغل
فرهنگ فارسی معین
بدجنس، جلب، خائن، دغل کار، دغل، دغلباز، نادرست
متضاد: درستکار
فرهنگ واژه مترادف متضاد