در پی رونده. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). بسراغ گام و اثر پا رونده. (ناظم الاطباء) ، کسی که یاد می گیرد سخن و قصه و افسانه را. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به تقصص شود
در پی رونده. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). بسراغ گام و اثر پا رونده. (ناظم الاطباء) ، کسی که یاد می گیرد سخن و قصه و افسانه را. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به تقصص شود
درهم کشیده شونده و گرد هم آینده با هم. (آنندراج) (از منتهی الارب). درهم کشیده و ترنجیده. (ناظم الاطباء) : و چشمهای بخلاء در مغاک افتاد و لبهای شیرین متقلص گشت. (ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران، ص 325). و رجوع به تقلص شود، معزول کرده شده. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون)
درهم کشیده شونده و گرد هم آینده با هم. (آنندراج) (از منتهی الارب). درهم کشیده و ترنجیده. (ناظم الاطباء) : و چشمهای بخلاء در مغاک افتاد و لبهای شیرین متقلص گشت. (ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران، ص 325). و رجوع به تقلص شود، معزول کرده شده. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون)
رجل متقهل، مرد گوشت براستخوان خشک شده و بدحال. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، بدحال. (آنندراج) ، فقیر و تهی دست. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ فارسی معین) ، خوار و ذلیل. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون). رجوع به تقهل شود
رجل متقهل، مرد گوشت براستخوان خشک شده و بدحال. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، بدحال. (آنندراج) ، فقیر و تهی دست. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ فارسی معین) ، خوار و ذلیل. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون). رجوع به تقهل شود
آن که در نیمروز شراب خورد. (آنندراج). آن که در نیمروز می خوابد یا شراب میخورد، مشابه و مانند، آب فراهم آمده. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). رجوع به تقیل شود
آن که در نیمروز شراب خورد. (آنندراج). آن که در نیمروز می خوابد یا شراب میخورد، مشابه و مانند، آب فراهم آمده. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). رجوع به تقیل شود
پارچۀ پنبئین سفید ناکرده که مثقالی نیز گویند. (ناظم الاطباء). قسمی پارچۀ نخی که امروز متقال گویند و آن قماشی نزدیک به کرباس است. (یادداشت به خطمرحوم دهخدا). پارچۀ سفید شبیه به کرباس و لطیف تر از آن. (فرهنگ فارسی معین). و رجوع به متقالی شود
پارچۀ پنبئین سفید ناکرده که مثقالی نیز گویند. (ناظم الاطباء). قسمی پارچۀ نخی که امروز متقال گویند و آن قماشی نزدیک به کرباس است. (یادداشت به خطمرحوم دهخدا). پارچۀ سفید شبیه به کرباس و لطیف تر از آن. (فرهنگ فارسی معین). و رجوع به متقالی شود
پذیرنده. برگردن گرفته. پذیرفتار. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). قبول کننده. آن که کاری را قبول کند: فتوت ایشان بجبر کسیر و فک هر اسیر متقبل و متکفل گشته. (ترجمه تاریخ یمینی). و رجوع به تقبل شود. - متقبل شدن، پذیرفتن. بپذیرفتن. متعهد شدن. برعهده گرفتن. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
پذیرنده. برگردن گرفته. پذیرفتار. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). قبول کننده. آن که کاری را قبول کند: فتوت ایشان بجبر کسیر و فک هر اسیر متقبل و متکفل گشته. (ترجمه تاریخ یمینی). و رجوع به تقبل شود. - متقبل شدن، پذیرفتن. بپذیرفتن. متعهد شدن. برعهده گرفتن. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
نعت از توصل. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). پیوستگی جوینده. به لطف. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). شایق به متحد گردیدن و پیوسته شدن. و رجوع به توصل شود، متصل و متحد و پیوسته، دارای علاقه و رسیده و متعلق. (ناظم الاطباء)
نعت از توصل. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). پیوستگی جوینده. به لطف. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). شایق به متحد گردیدن و پیوسته شدن. و رجوع به توصل شود، متصل و متحد و پیوسته، دارای علاقه و رسیده و متعلق. (ناظم الاطباء)